هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

امیدوار چنانم که کار بسته برآید ... وصال چون به سر آمد فراق هم به سر آید

 دیشب ماه نمی توانست بخواد . دیر وقت خوابیدم. کم خوابیدم. از صبح تا ظهر ماه اک به من چسبیده بود. 12:30 که خوابید. تا 2:30 روی پا بودم. آشپزی، شستن لباس و .... اما اینقدر این کار جدید برایم مهم و حیثیتی است که حتی کمی دراز نکشیدم که کمرم آرام بگیرد. خدا کند ماه اک همکاری کند و من این کار را قبل از اتمام دِدلاینش تمام کنم. این کار عجیب حال من را بِه کرده و انگیزه های خوابم را هشیار.

الهی به امید تو


بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم

منّت خدای را عز و جل که طاعتش موجب قربتست و به شکر اندرش مزید نعمت (سورهٔ ابراهیم - آیهٔ ۷) هر نفس که فرو می رود ممدّ حیاتست و چون بر می آید مفرّح ذات پس در هر نفسی دو نعمت موجودست و بر هر نعمتی شکری واجب


مردم توی  دیوار کدهای ملی شان را تا قیمت سه ملیون و پانصد برای ثبت نام ایران خودرو می فروشند.

بعد هر روز امکان ثبت نام برای کدهای خاصی بوده. مثلا روز اول برای کد ملی هایی با رقم سمت راست یک بوده. طرف امروز صبح کد یک اش را دو میلیون می فروخت در حالیکه فرصت ثبت نامش مربوط به روز سه شنبه بوده

حالا اینها به کنار؛ اگر طرف پول را داد و با این وضع خراب سایت ایران خودرو نمی توانست ثبت نام کند تکلیف پول داده شده چیست؟

یا از کجا معلوم فرد فروشنده کد موقع تحویل ماشین دَبّه نکند؟


فال حافظ با سعدی

کلیات سعدی به دست اومدم که در سکوت شبانه کمی خلوت کنم. سعدی را دیده میگه می خوای فال حافظ بگیری؟! :)))

شوخی شوخی کتاب را باز می کنم و عجب شعری!


١١٧-ط

...

بی دلان را عیب کردم، لاجرم بی دل شدم

آن گُنه را این عقوبت همچنان بسیار نیست

...

ما زبان اندر کشیدیم از حدیث خلق و روی

گر حدیثی هست، با یار است و با اغیار نیست

قادری بر هر چه می خواهی مگر آزار من

زان که گر شمشیر بر فرقم نهی، آزار نیست


١١٨-ط

....

درد عشق از تندرستی خوش تر است

گرچه بیش ازصبر درمانیش نیست

هر که را با ماه رویی سرخوش است

دولتی دارد که پایانیش نیست



شعرخوانی هم یکی از گزینه های جدول برنامه ریزی یا بهتر بگویم جدول بهبودبخشی زندگی ام است. چقدر به دلم می نشیند این ابیات روان سعدی و گاه بعضی بیت ها چه جلا می بخشد حال دل را


بالاخره خط کش سبز و محبوب دوران پشت کنکور ارشد را به لطف شیطنت های ماه اک و بیرون ریخته شدن کشوی پاتخت پیدا کردم. این خط کش یک دنیا خاطره و احساس است برای منِ خاطره باز. حالا راحتر جدولهایم را خط کشی می کنم


حالا که ماه اک هست، خیلی دوست دارم از دنیا و افکار کودکان اطلاعات بیشتری داشته باشم. کاش همت کنم و کتاب " اتاق" را از انبار بیاورم و یک بار دیگر بخوانمش. همین که راوی داستان کودک است باید حسم به این داستان،  با چند سال قبل خیلی فرق کرده باشد.


از شدت خواب چشمانم به زور باز هستند و عین باز بودن چشمهایم سرم هر چند دقیقه به یک سمتی ول می شود. اما باید جدول را رسیدگی کنم، مسواک بزنم، ماشین ظرفشویی را تکمیل کنم و استارت بزنم تا مجال خواب فرا رسد


دور جدیدی از تغییرات مثبت، شاد و دل انگیز در درون من و زندگی ام در حال آغاز شدن است و این معجزه همان شکرگزاریهاست. دوباره از نو شروع می کنم و این بار متعهدانه تر تمرینهایم را انجام خواهم داد

چه هیجان شیرینی برای تغییر در درون من است

آن که من در قلم قدرت او حیرانم... هیچ مخلوق ندانم که در او حیران نیست

همینطور که ظرفهای تمیز را از ماشین در می آوردم، آب جوش آماده کردم تا یک قهوه بخورم. وقتهایی که نیاز باشد حالم بهتر شود یا ذهنم تازه شود؛ یک قهوه بهتر از هر چیزی سر حالم می کند. یکی از شکلاتهایی که استاد راهنمای همسر از فرانسه آورده بود را چاشنی قهوه می کنم. یک روزی عاشق شکلات بودم. حتما داخل وسایلم یکی از بهترین مارکهای شکلات پیدا می شد. آن هم تلخ. اما از وقتی سر و کله میگرن پیدا شد؛ شکلات خوردن به شکل قبل کلا از زندگی ام حذف شد. هر بار هوس می کردم و چند روز پشت سر هم میخوردم باز سردردها شروع می شد و به غلط کردن می افتادم. هنوز هم شکلات و مشتقاتش را دوست دارم اما نه به اندازه قبل از میگرن.
حین خوردن قهوه فقط به یک چیز فکر می کنم. به لذت این نوشیدنی گوارا. ماه اکم می زند زیر گریه. با همه عشقم صورتم را به صورت شیرین ترین معجزه دنیا می چسبانم و در آغوش می کشم فرشته بی بال و پرم را و روی تخت دراز می کشیم. نسیم مهرماه هوای اتاق را لطیف کرده و نوازش می کند پوست تنم را. صدای ملچ مولوچهای گاه و بی گاه دخترکم سکوت خانه را می شکند و چشمانم پُر از خواب می شود. اما وقت خواب نیست. حالا که ماه خواب است وقت شروع دوباره است. شروع یک تلاش دلچسب که کمک کندد دستم در جیب خودم باشد. 
امروز قرار بود تلاشی بکنیم برای یک سرمایه گذاری دیگر اما فکر می کنم دعوای روز چهارشنبه سر یک قفل بی ارزش  انرژی منفی بود به سمت این سرمایه گذاری و موفق نشدنمان در انجامش. البته که خیر و صلاحی بوده در این نشدن. دعوایی که دلیلش تفاوت دیدگاه من و همسر از لحاظ تحلیل مسائل و البته تفاوت فکر اقتصادی مان در عین شباهت های زیاد است. فکر کنم لازم نباشد بگویم که شیطنت های ماه اک و نا امن شدن کشوهای خانه از دست ماه اک باعث رو شدن بعضی از این تفاوتهاست. 
نمی دانم حکمت این اتفاقها چه بود اما دومین باری بود در این یک ماه که سهم هایی که میدانستیم رشد بالایی خواهند داشت را با یک سود متوسط فروختیم به خاطر این سرمایه گذاری اما نیمی از آن انجام شد.
بر خلاف تمام ناآرامی های درونی هفته قبل این هفته با حال خوبی شروع شد. ایمان دارم تمام این حال خوب نتیجه تمرینات سپاس گزاری است که تمام شد. می خواهم دوباره شروع کنم. میخواهم نهادینه شوند در درونم و از همین کوچکی انتقالش بدهم به ماه اکم شاید خیلی خیلی بیش از من لذت ببرد از زندگی اشو تجربه نکند رنجهای تلخی را که بهترین دهه عمر و زندگی ام ( از ٢٠ تا ٣٠) سالگی را به فنا داد. بزرگترین خاطره شیرین این دهه کار کردن و مستقل شدن از لحاظ مالی بود؛ چند مسافرت خانوادگی دلچسب و آخرهایش پیدا شدن سر و کله همسر که آن هم به اندازه خودش سخت بود و رنج داشت تا به آرامش برسیم. دلم برای آن ده سالی که بهترین سالهای عمرم بود می سوزد. به خاطر همین سعی می کنم حالا را زندگی کنم و جبران کنم زندگی نکرده بیست سالگی را. 
خوشحالم. از این کاری که بعد از دو سال و درست همزمان با انجام تمرینات سپاس گزاری من تایید شد. از این که مثل دو سال قبل از مهرماه شروع می کنم ترجمه را. از اینکه دوباره حرکتی رو به جلو در حیطه کاری خواهم داشت. از اینکه مجبورم توان مدیریتی ام را در رسیدگی به ماه اک، امور خانه داری و انجام این کار بالا ببرم. از اینکه می توانم از قابلیتهای بیشترم  استفاده کنم. از اینکه اگر موفق به انجام این کار بشوم؛ در حیطه تخصصی خودم شروع به فعالیتهایی خواهم کرد که برایش برنامه های بلند مدت دارم. از اینکه هم ترجمه را عاشقم هم رشته و تخصص حرفه ای خودم را و این دو کنار هم چه لذت و هیجانی وارد زندگی ام می کنند. از اینکه ماه اک با همه کوچکی اش و زحمتهایی که دارد انگیزه بزرگی است برای حرکت من. از اینکه همسر میخواهد تمام کار را به من بسپارد اگر قبول کنم. از اینکه همسری دارم که اهل پیشرفت است و من را هم به سمت تلاش و پیشرفت سوقم می دهد. از اینکه با همه تفاوتهای فکری و رفتاری مان، با تمام وجود یکدیگر را دوست داریم. از اینکه بلد نیستیم قهرهای طولانی داشته باشیم. از اینکه با آمدن ماه اک باز هم رابطه مان را خوب مدیریت کردیم و بینمان فاصله چشمگیری نیفتاد؛ آنقدری که هست با وجود ماه طبیعی است. از اینکه روزها برای آمدنش شوق دارم. از اینکه این خانه مامن عاشقانه ها و سه نفره هایمان است. از این که این خانه؛ خانه خودمان است. از این که این پنجره باز است و تمام اتاق لبریز نور است. از این که مهر است و هوا ملس است. از اینکه روی تهت کنار ماهم دراز کشیده ام و نفس هایش منظم و آرام است. از این تمام رویاهای ده سال رنج و سختی ام اینجا و اکنون است. از این که ال سی دی گوشی ام را ماه با دستهای سال و کوچکش کثیف کرده؛ از این که این صفحه و این گوشی و این دستها هست تا ثبت کنند خوشحالی من را. از این که من هستم؛ همسر هست؛ ماه اک هست؛ دنیا هست و عزیزانمان هستند. از اینکه زندگی هست. از این که من اینقدر حالم خوب است و آرامم. خداوندا به کدامین زبان سپاس گویم تو را


ماشالله و لا حول و لا قوة الّا باللّه

زندگی هاتون؛ دلهاتون؛ لحظه هاتون پر سپاس گزاری،عشق، آرامش و سلامتی

پاییزمون مبارک

"زخم های خود را به خردمندی تبدیل کنید"

این جمله اُپرا تمام امروز در گوشم تکرار می شد. روم به دیفال داخل دستشویی یاد تمرین امروز می افتم. برای بدترین اتفاق و بحرانی ترین شرایط زندگیم انجامش میدم. یاد صبح می افتم. وقتی داشتم تمرین رو می خوندم. با خودم می گفتم اون اتفاق وحشتناک چه نقطه مثبتی دلست که برلش سپاس گزار باشم؟ اونوقت حالا!!! بیشتر از ده تا ویژگی مثبت واسه اون اتفاق به ذهنم میرسه. کاش بتونم همیشه این تمرین رو در موقعینهای سخت  انجامش بدم. با همین افکار کارهای باقیمانده رو انجام میدم. سرنگ قطره های ماه اک،آخرین چیزی ِ که میشورم. با یک چایی لب سوز میشینم پایین پای ماه و تکیه میدم به تخت. نسیم هوای ملس شبهای مهر که گاهی دست کمی از ملسی اردیبهشت نداره؛ پوستم رو نوازش می کنه و همراه خودش بوی سیرهایی که هفته قبل ترشی انداختم و گذاشتم توی بالکن توی فضا پخش می کنه که یک جورایی تو ذوق می زنه. قند دارچینی رو میزارم تو دهنم و تا چایی برسه به لبم به خودم می گم عجب این همسر منِ تَرکِ چایی رو چایی خور کرده!! البته هنوزم تنها باشم چایی دم نمی کنم. شاید کلا دوبار تو عمرم برای خودم تنها چایی دم کرده باشم.

کتاب معجزه ی سپاس گزاری رو گذاشتم کنار دستم که اگر چشمام و مغزم یاری کنه تمرین فردا رو بزارم. غرق می شم تو مرور امروز و ایمان دارم که سپاس گزاری ها داره هر روز معجزه های بیشتری بهم نشون میده. امروز یک روز فوق العاده بود. از اون روزایی که عاشقشونم. از اون روزایی که خستگی معنی نداشت. از اون روزایی که تمام لحظه هاش پر از انگیزه بود. از اون روزایی که من و ماه هم تیمی شده بودیم. از اون روزایی که ماه اک بازی می کرد، من کمدش رو تمیز می کردم.ماه اک با خودش حرف میزد من یک کشو برای جانمازها خالی کردم و یک انباشتگی دیگه رو حذف کردم. ماه اک خوابید و من کمی گوشیم رو خالی کردم، سرکه ها رو جمع کردم؛ با مادرجان حرف زدم و به سیر ترشی ها  کمی سرکه اضافه کردم که یهو برگشتم دیدم رو تخت نشسته و با من حرف میزنه. ماه اک وسایل کشوی پاتخت رو زیر و رو می کرد و من لباسهای نیمه چرک داخل کمد رو ریختم تو ماشین. ماه اک با توپ بسکتبال بازی کرد و من اتاقش رو جارو کردم.  ماه اک با بند بازی کرد و من لباس پهن کردم. ماه هی دوید سمت کشوی پای تخت و من یک کم اتاقمون رو گردگیری می کردم یا جارو میزدم؛ یک کم بدو بدو میرفتم ماه رو از سر کشو بر میداشتم. ماه کشوی آشپزخونه رو بیرون می ریخت من آشپزخونه رو جارو میزدم و میگفتم بزار جارو تمام شه بعد. ماه موز می خورد و  من پذیرایی  رو جارو میزدم. ماه ادای منو در میاورد و لبه رو فرشی رو میگرفت اینطرف اونطرف می کرد و من پذیرایی رو مرتب می کردم. ماه شیطونی می کرد من ظرف می شستم. ماه گریه می کرد و من دست کار می کشیدم. ماه شیر می خورد و من یک دستی با حرکات ژانگولری ماه رو با دست چپ نگه داشته بودم و با دست راست تی می کشیدم. ماه از این مدل آکروباتیک شیر خوردن یک قلپ میخور یک کم می خندید؛ من می نشستم و بوسه بارونش می کردم و قهقه می زدم.  من میوه می شستم و ماه کنار باباش گلابی می خورد. من میوه می شستم و ماه به کمک باباش غذا می خورد.

امروز معجزه تمرین دیروز بود. معجزه پیامدهای شگفت انگیز وقتی گفتم: " خدایا شکرت که نظم تو خونمون موج می زنه". دارم از تمرینها در راستای اون چیزهایی که نیاز دارم یا آررزشو دارم کمک می گیرم. خدایا این یک معجزه است.

ماه و همسر که می خوابند میز رو جمع می کنم. لیموهای جمعه ی باغ وحش رو روی دستمال پهن می کنم تا فردا به پیشنهاد مادر همسر بریزم تو آبمیوه گیری. یک کم دلم می گیره وقتی یادم میاد لبه داخلی در رویی آبمیوه گیری یک تکه اش شکسته. نمیدونم ارجینالش گیر میاد؟! و دعا می کنم برای لیموها که نسبت به بقیه میوه ریزند کار ساز باشه. انگورها رو میزارم داخل یک ظرف در دار و امتحانی زیر و روی انگورا رو پارچه میندازم. نمیدونم چرا یخچالم مدتهاست داخلش مرطوبه. یک شیشه از یخچال در بیارم چند دقیقه بعد زیرش خیسه از رطوبتی که داخل یخچال داره. انارها رو که داخل جامبوه ای می گذارم یاد دو سال پیش می افتم که از خونه پدر بعد از همسر برگشتم و وقتی در خونه رو باز کردم یک کیسه بزرگ انار جلوی چشمام خودنمایی می کرد. حسابی سوپرایز شده بودم. چقدر دوست دارم این سوپرایزهای شاید معمولی اما به شدت دلچسب رو. 

چایی تمام شد و جای رژ لب قرمزم روی استکان مونده. چشمهایم  از خواب تار شده. نسیم مهر همچنان  در حال دلربایی است. ماه اک به جای اینکه زیر پتو باشد روی پتو است.

امروز تا همین لحظه که با چای و کتاب روی زمین نشستم احساس خستگی نکردم. همسر که ٩ شب با میوه ها رسید یک لحظه حس نکردم که خسته ام و توان شستن نیست . امروز یک روز پر از نور و معجزه بود. امروز یک روز فوق العاده بود. نسیم پاییزی سرد شده و تنم مور مور میشه از سرما. چقدر مچاله شدن از سرما زیر پتو می چسبه


ماه نوشت:

همسر که رسید مثل دو سه هفته گذشته ماه با نهایت سرعت  خودشو چهار دست و پا به همسر رسوند تا بره تو بغل باباش. من هم یک دستمال خیس دستم بود و سنگ جلوی دستشویی روپا می کردم. کارم که تمام شد دیتمال رو شستم و گذاشتم کنار پادری دستشویی. چند دقیقه بعد دیدیم رفتن دستمال رو برداشته و می کشه رو پادری. بردمش داخل آشپزخونه و گفتم اینجا رو تمیز کن. مشغول میوه شستن بودم که  دیدم دستمال رو  می کشه رو سرش. بعد هم با عجله خودش رو رسوند نزدیک دستشویی. فکر می کنه چون من اونجا رو دستمال کشیدم اونم اونجا رو باید دستمتل بکشه


ظرف می شستم که دیدم صدای گریه اش از یک حای دور میاد اما ما که جای دور نداریم. گریه لش که زیاد شد دویدم. می بینم سرش رو مرده زیر ویترینش و نمیتونه در بیاره. هم می خندیدم هم میترسیدم. با کلی احتیاط و تلاش از اون زیر درش آوردن