دیشب ماه نمی توانست بخواد . دیر وقت خوابیدم. کم خوابیدم. از صبح تا ظهر ماه اک به من چسبیده بود. 12:30 که خوابید. تا 2:30 روی پا بودم. آشپزی، شستن لباس و .... اما اینقدر این کار جدید برایم مهم و حیثیتی است که حتی کمی دراز نکشیدم که کمرم آرام بگیرد. خدا کند ماه اک همکاری کند و من این کار را قبل از اتمام دِدلاینش تمام کنم. این کار عجیب حال من را بِه کرده و انگیزه های خوابم را هشیار.
الهی به امید تو
بِسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم
منّت خدای را عز و جل که طاعتش موجب قربتست و به شکر اندرش مزید نعمت (سورهٔ ابراهیم - آیهٔ ۷) هر نفس که فرو می رود ممدّ حیاتست و چون بر می آید مفرّح ذات پس در هر نفسی دو نعمت موجودست و بر هر نعمتی شکری واجب
مردم توی دیوار کدهای ملی شان را تا قیمت سه ملیون و پانصد برای ثبت نام ایران خودرو می فروشند.
بعد هر روز امکان ثبت نام برای کدهای خاصی بوده. مثلا روز اول برای کد ملی هایی با رقم سمت راست یک بوده. طرف امروز صبح کد یک اش را دو میلیون می فروخت در حالیکه فرصت ثبت نامش مربوط به روز سه شنبه بوده
حالا اینها به کنار؛ اگر طرف پول را داد و با این وضع خراب سایت ایران خودرو نمی توانست ثبت نام کند تکلیف پول داده شده چیست؟
یا از کجا معلوم فرد فروشنده کد موقع تحویل ماشین دَبّه نکند؟
کلیات سعدی به دست اومدم که در سکوت شبانه کمی خلوت کنم. سعدی را دیده میگه می خوای فال حافظ بگیری؟! :)))
شوخی شوخی کتاب را باز می کنم و عجب شعری!
١١٧-ط
...
بی دلان را عیب کردم، لاجرم بی دل شدم
آن گُنه را این عقوبت همچنان بسیار نیست
...
ما زبان اندر کشیدیم از حدیث خلق و روی
گر حدیثی هست، با یار است و با اغیار نیست
قادری بر هر چه می خواهی مگر آزار من
زان که گر شمشیر بر فرقم نهی، آزار نیست
١١٨-ط
....
درد عشق از تندرستی خوش تر است
گرچه بیش ازصبر درمانیش نیست
هر که را با ماه رویی سرخوش است
دولتی دارد که پایانیش نیست
شعرخوانی هم یکی از گزینه های جدول برنامه ریزی یا بهتر بگویم جدول بهبودبخشی زندگی ام است. چقدر به دلم می نشیند این ابیات روان سعدی و گاه بعضی بیت ها چه جلا می بخشد حال دل را
بالاخره خط کش سبز و محبوب دوران پشت کنکور ارشد را به لطف شیطنت های ماه اک و بیرون ریخته شدن کشوی پاتخت پیدا کردم. این خط کش یک دنیا خاطره و احساس است برای منِ خاطره باز. حالا راحتر جدولهایم را خط کشی می کنم
حالا که ماه اک هست، خیلی دوست دارم از دنیا و افکار کودکان اطلاعات بیشتری داشته باشم. کاش همت کنم و کتاب " اتاق" را از انبار بیاورم و یک بار دیگر بخوانمش. همین که راوی داستان کودک است باید حسم به این داستان، با چند سال قبل خیلی فرق کرده باشد.
از شدت خواب چشمانم به زور باز هستند و عین باز بودن چشمهایم سرم هر چند دقیقه به یک سمتی ول می شود. اما باید جدول را رسیدگی کنم، مسواک بزنم، ماشین ظرفشویی را تکمیل کنم و استارت بزنم تا مجال خواب فرا رسد
دور جدیدی از تغییرات مثبت، شاد و دل انگیز در درون من و زندگی ام در حال آغاز شدن است و این معجزه همان شکرگزاریهاست. دوباره از نو شروع می کنم و این بار متعهدانه تر تمرینهایم را انجام خواهم داد
چه هیجان شیرینی برای تغییر در درون من است
"زخم های خود را به خردمندی تبدیل کنید"
این جمله اُپرا تمام امروز در گوشم تکرار می شد. روم به دیفال داخل دستشویی یاد تمرین امروز می افتم. برای بدترین اتفاق و بحرانی ترین شرایط زندگیم انجامش میدم. یاد صبح می افتم. وقتی داشتم تمرین رو می خوندم. با خودم می گفتم اون اتفاق وحشتناک چه نقطه مثبتی دلست که برلش سپاس گزار باشم؟ اونوقت حالا!!! بیشتر از ده تا ویژگی مثبت واسه اون اتفاق به ذهنم میرسه. کاش بتونم همیشه این تمرین رو در موقعینهای سخت انجامش بدم. با همین افکار کارهای باقیمانده رو انجام میدم. سرنگ قطره های ماه اک،آخرین چیزی ِ که میشورم. با یک چایی لب سوز میشینم پایین پای ماه و تکیه میدم به تخت. نسیم هوای ملس شبهای مهر که گاهی دست کمی از ملسی اردیبهشت نداره؛ پوستم رو نوازش می کنه و همراه خودش بوی سیرهایی که هفته قبل ترشی انداختم و گذاشتم توی بالکن توی فضا پخش می کنه که یک جورایی تو ذوق می زنه. قند دارچینی رو میزارم تو دهنم و تا چایی برسه به لبم به خودم می گم عجب این همسر منِ تَرکِ چایی رو چایی خور کرده!! البته هنوزم تنها باشم چایی دم نمی کنم. شاید کلا دوبار تو عمرم برای خودم تنها چایی دم کرده باشم.
کتاب معجزه ی سپاس گزاری رو گذاشتم کنار دستم که اگر چشمام و مغزم یاری کنه تمرین فردا رو بزارم. غرق می شم تو مرور امروز و ایمان دارم که سپاس گزاری ها داره هر روز معجزه های بیشتری بهم نشون میده. امروز یک روز فوق العاده بود. از اون روزایی که عاشقشونم. از اون روزایی که خستگی معنی نداشت. از اون روزایی که تمام لحظه هاش پر از انگیزه بود. از اون روزایی که من و ماه هم تیمی شده بودیم. از اون روزایی که ماه اک بازی می کرد، من کمدش رو تمیز می کردم.ماه اک با خودش حرف میزد من یک کشو برای جانمازها خالی کردم و یک انباشتگی دیگه رو حذف کردم. ماه اک خوابید و من کمی گوشیم رو خالی کردم، سرکه ها رو جمع کردم؛ با مادرجان حرف زدم و به سیر ترشی ها کمی سرکه اضافه کردم که یهو برگشتم دیدم رو تخت نشسته و با من حرف میزنه. ماه اک وسایل کشوی پاتخت رو زیر و رو می کرد و من لباسهای نیمه چرک داخل کمد رو ریختم تو ماشین. ماه اک با توپ بسکتبال بازی کرد و من اتاقش رو جارو کردم. ماه اک با بند بازی کرد و من لباس پهن کردم. ماه هی دوید سمت کشوی پای تخت و من یک کم اتاقمون رو گردگیری می کردم یا جارو میزدم؛ یک کم بدو بدو میرفتم ماه رو از سر کشو بر میداشتم. ماه کشوی آشپزخونه رو بیرون می ریخت من آشپزخونه رو جارو میزدم و میگفتم بزار جارو تمام شه بعد. ماه موز می خورد و من پذیرایی رو جارو میزدم. ماه ادای منو در میاورد و لبه رو فرشی رو میگرفت اینطرف اونطرف می کرد و من پذیرایی رو مرتب می کردم. ماه شیطونی می کرد من ظرف می شستم. ماه گریه می کرد و من دست کار می کشیدم. ماه شیر می خورد و من یک دستی با حرکات ژانگولری ماه رو با دست چپ نگه داشته بودم و با دست راست تی می کشیدم. ماه از این مدل آکروباتیک شیر خوردن یک قلپ میخور یک کم می خندید؛ من می نشستم و بوسه بارونش می کردم و قهقه می زدم. من میوه می شستم و ماه کنار باباش گلابی می خورد. من میوه می شستم و ماه به کمک باباش غذا می خورد.
امروز معجزه تمرین دیروز بود. معجزه پیامدهای شگفت انگیز وقتی گفتم: " خدایا شکرت که نظم تو خونمون موج می زنه". دارم از تمرینها در راستای اون چیزهایی که نیاز دارم یا آررزشو دارم کمک می گیرم. خدایا این یک معجزه است.
ماه و همسر که می خوابند میز رو جمع می کنم. لیموهای جمعه ی باغ وحش رو روی دستمال پهن می کنم تا فردا به پیشنهاد مادر همسر بریزم تو آبمیوه گیری. یک کم دلم می گیره وقتی یادم میاد لبه داخلی در رویی آبمیوه گیری یک تکه اش شکسته. نمیدونم ارجینالش گیر میاد؟! و دعا می کنم برای لیموها که نسبت به بقیه میوه ریزند کار ساز باشه. انگورها رو میزارم داخل یک ظرف در دار و امتحانی زیر و روی انگورا رو پارچه میندازم. نمیدونم چرا یخچالم مدتهاست داخلش مرطوبه. یک شیشه از یخچال در بیارم چند دقیقه بعد زیرش خیسه از رطوبتی که داخل یخچال داره. انارها رو که داخل جامبوه ای می گذارم یاد دو سال پیش می افتم که از خونه پدر بعد از همسر برگشتم و وقتی در خونه رو باز کردم یک کیسه بزرگ انار جلوی چشمام خودنمایی می کرد. حسابی سوپرایز شده بودم. چقدر دوست دارم این سوپرایزهای شاید معمولی اما به شدت دلچسب رو.
چایی تمام شد و جای رژ لب قرمزم روی استکان مونده. چشمهایم از خواب تار شده. نسیم مهر همچنان در حال دلربایی است. ماه اک به جای اینکه زیر پتو باشد روی پتو است.
امروز تا همین لحظه که با چای و کتاب روی زمین نشستم احساس خستگی نکردم. همسر که ٩ شب با میوه ها رسید یک لحظه حس نکردم که خسته ام و توان شستن نیست . امروز یک روز پر از نور و معجزه بود. امروز یک روز فوق العاده بود. نسیم پاییزی سرد شده و تنم مور مور میشه از سرما. چقدر مچاله شدن از سرما زیر پتو می چسبه
ماه نوشت:
همسر که رسید مثل دو سه هفته گذشته ماه با نهایت سرعت خودشو چهار دست و پا به همسر رسوند تا بره تو بغل باباش. من هم یک دستمال خیس دستم بود و سنگ جلوی دستشویی روپا می کردم. کارم که تمام شد دیتمال رو شستم و گذاشتم کنار پادری دستشویی. چند دقیقه بعد دیدیم رفتن دستمال رو برداشته و می کشه رو پادری. بردمش داخل آشپزخونه و گفتم اینجا رو تمیز کن. مشغول میوه شستن بودم که دیدم دستمال رو می کشه رو سرش. بعد هم با عجله خودش رو رسوند نزدیک دستشویی. فکر می کنه چون من اونجا رو دستمال کشیدم اونم اونجا رو باید دستمتل بکشه
ظرف می شستم که دیدم صدای گریه اش از یک حای دور میاد اما ما که جای دور نداریم. گریه لش که زیاد شد دویدم. می بینم سرش رو مرده زیر ویترینش و نمیتونه در بیاره. هم می خندیدم هم میترسیدم. با کلی احتیاط و تلاش از اون زیر درش آوردن