هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

کار هر کس نیست خرمن کوفتن

همه خوابند مثل دیشب و باز من بیخواب شده ام چون از ساعت خوابم گذشت تا جمع و جور کنم. راهی بس طولانی باید طی کنم تا مهمانداری و مدیریت این همه کار ددر زمان مهمانداری را استاد شوم. کمک های مامان و خواهرک اگر نبود مهمانها از گرسنگی تلف میشدند احتمالا


+ از خودم به اندازه تمام دنیا دلگیرم و از مامان و خواهرک شرمنده. دلیلش ناگفته بماند بهتر است


شاید دلش شکسته

کافیست حالت خوب نباشد؛ غرغرو هم بشوی؛ هورمونهایت هم تو را به بازی بگیرند؛ تا هر چیزی از استرس، ترس یا ناراحتی به نظرت میرسد به زبان بیاوری به هوای این که ماه‌مان است و به دل نمیگیرد؛ غافل از این که ماه‎مان است و دلش میگیرد.


+ بدترین حس دنیا؛ حس بعد از گفتن حرفهایی است که دوست داری هرگز به زبان نیاورده باشی

+ یک چیز برایم عجیب است. هر زمان خواستم نوشتن را شروع کنم؛ انگار تمام بدترین حس های دنیا جمع میشوند توی دل و فکر من. حتی سر رسید امسالم هم با غرغر شروع شد اگرچه تعداد نوشته های شادش خیلی بیشتر از نوشته های دلگیرانه اش است.

ترس و مهمان

از شدت استرس آمدن این همه مهمان آن هم برای چند روز، قدرت انجام هیچ کاری ندارم. از فکر اینکه کارهایم مانده. از فکر اینکه همه زندگی ام کن فیکون خواهد شد.از فکر اینکه کنترل همه چیز از دستم خارج میشود. من میترسم خیلی زیاد. از اینکه نتوانم از پس اش بر بیایم.  خیلی خیلی زیاد میترسم. من هنوز یک سال نشده که خانه داری میکنم. چطور میتوانم؟قبلا هم دو روز مهمان داشته ام اما نه این تعداد. کاش کسی اینجا بود. کاش تنها نبودم. کاش.

سه پلشت آید و زن زاید و مهمان ز در آید

" قرار است مهمان بیاید و در کمال تعجب؛ من بسیار خرسندم". دیروز بعد از ظهر مرتب با خودم این جمله رابرای شروع یک پست تکرار میکردم  اما دیری نپایید که بر طبق عادت استرسها هجوم آوردند و در کمال خرسندی وسط آن همه کار، دستم را بدجور بریده ام و پروژه خورد کردن گوشت متوقف شد و کل آشپزخانه زلزله.  و من عجیب دلنگرانم که چطور با این انگشت مجروح که اینقدر درد میکند و به هرجا میخورد عنقریب است که خون جاری شود؛ خانه را جمع کنم. 


اضافه جات:

+ دیشب یک دل سیر گریه کردم به حال همه کارهایی که ماند و نتوانستم انجام بدهم . 

+ دیروز همسرک خانه بود و نمیدانم چه شد که آنقدر غر زدم که گند زدم به کل روز جفتمان

+ مطمئن بودم اگر شروع کنم به نوشتن آنقدر قشنگیها و خوبیهای زندگی در نگاهم پر رنگ است که از آنها خواهم نوشت اما چند روزی است کمی سطح انرژی ام پایین است و امروز از همین صبح علی الطلوع.

+ انگشتم درد میکند. 

+ بعد از چند هفته گرما،  امروز از سردی هوا بیدار شدم. 

در جستجوی قالب

با قالبهای بلاگ اسکای مشکل دارم. هیچ کدام را دوست ندارم. من یک قالب شیک و ساده میخوام برای دائم نوشتن