هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

سه پلشت آید و زن زاید و مهمان ز در آید

" قرار است مهمان بیاید و در کمال تعجب؛ من بسیار خرسندم". دیروز بعد از ظهر مرتب با خودم این جمله رابرای شروع یک پست تکرار میکردم  اما دیری نپایید که بر طبق عادت استرسها هجوم آوردند و در کمال خرسندی وسط آن همه کار، دستم را بدجور بریده ام و پروژه خورد کردن گوشت متوقف شد و کل آشپزخانه زلزله.  و من عجیب دلنگرانم که چطور با این انگشت مجروح که اینقدر درد میکند و به هرجا میخورد عنقریب است که خون جاری شود؛ خانه را جمع کنم. 


اضافه جات:

+ دیشب یک دل سیر گریه کردم به حال همه کارهایی که ماند و نتوانستم انجام بدهم . 

+ دیروز همسرک خانه بود و نمیدانم چه شد که آنقدر غر زدم که گند زدم به کل روز جفتمان

+ مطمئن بودم اگر شروع کنم به نوشتن آنقدر قشنگیها و خوبیهای زندگی در نگاهم پر رنگ است که از آنها خواهم نوشت اما چند روزی است کمی سطح انرژی ام پایین است و امروز از همین صبح علی الطلوع.

+ انگشتم درد میکند. 

+ بعد از چند هفته گرما،  امروز از سردی هوا بیدار شدم. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد