" قرار است مهمان بیاید و در کمال تعجب؛ من بسیار خرسندم". دیروز بعد از ظهر مرتب با خودم این جمله رابرای شروع یک پست تکرار میکردم اما دیری نپایید که بر طبق عادت استرسها هجوم آوردند و در کمال خرسندی وسط آن همه کار، دستم را بدجور بریده ام و پروژه خورد کردن گوشت متوقف شد و کل آشپزخانه زلزله. و من عجیب دلنگرانم که چطور با این انگشت مجروح که اینقدر درد میکند و به هرجا میخورد عنقریب است که خون جاری شود؛ خانه را جمع کنم.
اضافه جات:
+ دیشب یک دل سیر گریه کردم به حال همه کارهایی که ماند و نتوانستم انجام بدهم .
+ دیروز همسرک خانه بود و نمیدانم چه شد که آنقدر غر زدم که گند زدم به کل روز جفتمان
+ مطمئن بودم اگر شروع کنم به نوشتن آنقدر قشنگیها و خوبیهای زندگی در نگاهم پر رنگ است که از آنها خواهم نوشت اما چند روزی است کمی سطح انرژی ام پایین است و امروز از همین صبح علی الطلوع.
+ انگشتم درد میکند.
+ بعد از چند هفته گرما، امروز از سردی هوا بیدار شدم.