هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

فدای اشک و خنده تو..

یکشنبه ١٧ آذر ٧:٤٩

با صدای "مامان بگَل" گفتنش بیدار میشم. ساعت ٤:٣٠ صبحِ. می برمش رو تخت خودمون و میزارم روی تنم تا با هم بخوابیم. عاشق این مدل خوابیدنمون هستم اگرچه گاهی به قفسه سینه و معده ام فشار میاد. خوابش نمی بره. آب میخواد. بعد از اون باز دوتایی تلاش می کنیم بخوابیم اما احتمال میدم گرسنه باشه که این موقع صبح بیدار شده.  

ادامه مطلب ...

افکار منفی را از ذهن خارج کنید.

مدتی بود که کنترل خوبی روی خودم داشتم تا دیشب که از ساعت 9 شب یهو انرژی هام ته کشید و دیگه از دست شیطونی های ماه‌اک به شدت خسته شده بودم و کمرم هم درد گرفته بود از بس از سر کابینت ها برش داشته بودم. از اینکه با عصبانیت از آشپزخونه بردمش بیرون. از اینکه با عجله کار می کردم که شام آماده کنم و به خاطر عجله یکهو قدم برداشتم و ماه که چسبیده بود به پای من افتاد رو زمین. 

و همین شد که بعد از خوابیدن ماه‌اک که با سختی و کلافگی موفق به خوابوندنش شدم؛ هجوم افکار منفی به حدی رسیده بود که آشفته بودم و نه کسی بود براش حرف بزنم؛ نه افکار تلخم گفتنی بود!!! حتی یک پست هم نوشتم اما دلم نخواست انرژی منفی اش اینجا بمونه.

امروز بهتر بودم. رابطه مون با ماه خوب بود. کلی خندیدیم و بازی کردیم اما اون افکار تلخ، اون احساس گناه در پس زمینه مثل خوره جونم رو میخورد. ماه رو شیر میدادم که خدا رو قسم دادم به شیره جونی که تو وجودم نهاده که یک راهی بهم نشون بده. میدونم تو منو بخشیدی. کمکم کن خودم رو برای همه خطاهای زندگیم ببخشم.

هنوز زمان زیادی نگذشته بود که اینستا رو باز کردم و حرف‌های جول اوستین خوب که نه اما حالم رو خیلی بهتر کرد. خدایا چه قشنگه که اینقدر هوای بنده هاتو داری. کاش همیشه بفهمیم اینو

 

ادامه مطلب ...