هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

افکار منفی را از ذهن خارج کنید.

مدتی بود که کنترل خوبی روی خودم داشتم تا دیشب که از ساعت 9 شب یهو انرژی هام ته کشید و دیگه از دست شیطونی های ماه‌اک به شدت خسته شده بودم و کمرم هم درد گرفته بود از بس از سر کابینت ها برش داشته بودم. از اینکه با عصبانیت از آشپزخونه بردمش بیرون. از اینکه با عجله کار می کردم که شام آماده کنم و به خاطر عجله یکهو قدم برداشتم و ماه که چسبیده بود به پای من افتاد رو زمین. 

و همین شد که بعد از خوابیدن ماه‌اک که با سختی و کلافگی موفق به خوابوندنش شدم؛ هجوم افکار منفی به حدی رسیده بود که آشفته بودم و نه کسی بود براش حرف بزنم؛ نه افکار تلخم گفتنی بود!!! حتی یک پست هم نوشتم اما دلم نخواست انرژی منفی اش اینجا بمونه.

امروز بهتر بودم. رابطه مون با ماه خوب بود. کلی خندیدیم و بازی کردیم اما اون افکار تلخ، اون احساس گناه در پس زمینه مثل خوره جونم رو میخورد. ماه رو شیر میدادم که خدا رو قسم دادم به شیره جونی که تو وجودم نهاده که یک راهی بهم نشون بده. میدونم تو منو بخشیدی. کمکم کن خودم رو برای همه خطاهای زندگیم ببخشم.

هنوز زمان زیادی نگذشته بود که اینستا رو باز کردم و حرف‌های جول اوستین خوب که نه اما حالم رو خیلی بهتر کرد. خدایا چه قشنگه که اینقدر هوای بنده هاتو داری. کاش همیشه بفهمیم اینو

 


 گذراندن زندگی با افکاری که ما را در سطوح پایین نگه می دارند، کار سختی نیست. افکاری مثل گناه، خشم، شک و نگرانی. مشکل اینجاست که وقتی ما به این نوع افکار اجازه ورود به ذهن مان را می دهیم، جای افکار خوبی که باید در ذهن ما باشند را می گیریم. 

تصور کنید که ذهن شما مثل یک جعبه است. شما خلق شده اید تا پر از شادی، احساس آرامش، اعتماد به نفس و خلاقیت باشید. اما اگر به احساس نگرانی اجازه ورود به این جعبه را بدهید احساس آرامش شما از این جعبه خارج می شود. چون برای هر دو جا نیست. ظرفیت جعبه شما نمی تواند بیشتر از ۱۰۰ درصد بشود. ظرفیت جعبه شما محدود است. 

اگر به احساس گناه اجازه ورود به این جعبه را بدهید، دیگر برای داشتن احساس اعتماد به نفس فضایی در جعبه وجود ندارد. دلیلی که اکثر مردم از زندگی شان لذت نمی برند، به خاطر جعبه ذهن شان است. 

قلب آنها توسط چیزهای مختلفی آلوده شده است. جعبه آنها به خاطر «داشتن استرس برای کارشان»، ۱۰ درصد از «نگرانی» پر شده است. به خاطر «عصبانیت از دست همسایه شان»، ۱۲ درصد از «ناراحتی» پر شده است. به خاطر «سرزنش خود برای اشتباهات گذشته شان»، ۲۰ درصد از «احساس گناه» پر شده است. به خاطر «زیباتر بودن همکارشان از خودشان»، ۹ درصد از «حسادت» پر شده است.

آنها این موضوع را متوجه نیستند که همین الان 70 درصد از جعبه ذهن آنها از چیزهای منفی پر شده است. با این حال تعجب می کنند کهچرا شاد نیستند، خلاق نیستند یا انگیزه ندارند. چون فقط ۳۰ درصد برای چیزهایی که باید در ذهن شان باشند، جا دارند.

کتاب مقدس می گوید اجازه ندهید دشمن فضایی را اشغال کند. منظورش فقط نیروهای تاریکی نیست، بلکه منظورش این است که اجازه ندهید «احساس گناه» وارد ذهن تان شود، اجازه ندهید «احساس نگرانی» وارد ذهن تان شود، اجازه ندهید «احساس عصبانیت» وارد ذهن تان شود.

 این چیزها خود به خود وارد ذهن شما نمی شوند، بلکه شما کنترل می کنید که چه چیزی وارد جعبه ذهن تان بشود، شما کنترل می کنید که در مورد چه چیزی فکر کنید. شما کنترل می کنید که چه چیزی را انتخاب کنید تا وارد این جعبه شود. همه ما دارای هیجانات و احساسات منفی هستیم. 

شما باید انتخاب کنید که من به «حسادت»، «عصبانیت» و «خشم» اجازه ورود به فضای باارزش جعبه ذهنم را نمی دهم تا زندگی مرا سمی کنند. من مراقب ورودی های ذهنم هستم. 

هر روز صبح که از خواب بیدار می شویم باید ابتدا هر چیز منفی که از روز قبل در ذهن ما باقی مانده است را پاک کنیم. می توانیم به راحتی اجازه دهیم که اثرات منفی آن در ذهن مان بماند. گاهی اوقات شاید این کار حس خوبی هم به ما بدهد. اما باید انضباط شخصی داشته باشید و بگویید که من به این دلخوری ها اجازه نمی دهم جعبه ذهنم را اشغال کنند و اجازه نمی دهم روز مرا خراب کنند. من می دانم خدا با من است و  کنترل همه چیز را در دست دارد و آنچه به صلاحم هست را پیش میاورد

آنها یکبار حال شما را گرفتند، پس اجازه ندهید با نگه داشتن اثرات منفی و مرور آن در ذهن تان تمام روز حال شما گرفته باشد. اگر این کار را نکنید به آنها آسیبی نمی رسانید بلکه به خودتان آسیب می رسانید. چون جای چیزهایی که برای رسیدن به سرنوشت تان نیاز دارید را در این جعبه اشغال می کنند. 

لیست چیزهایی که نیاز دارید تا وارد این جعبه کنید را یادداشت کنید. زندگی خیلی کوتاه تر از آن است که آن را با چیزهای منفی که مانعی برای پیشرفت ما هستند، بگذرانیم.


نظرات 6 + ارسال نظر
هستی سه‌شنبه 20 آذر 1397 ساعت 09:40

عرض شود که من برای دخترم پرستار گرفته بودم , البته توی مهد. دخترم از 9 ماهگی میرفت مهد. حقیقتش چون تو این شهر غریب بودیم و کسی رو نمیشناختم نتونستم به کسی اعتماد کنم و پرستار رو بیارم تو خونه. تا 2 سالگی با پرستار توی مهد بود و بین بقیه بچه ها.

بعدش مدیر مهد گفت هزینه ی الکی نکن و بچه ات بزرگ شده و پرستار خصوصی نمیخواد.

خیلی شرایط سختی داشتم. مخصوصا که دختر من اگزما داشت و به خاطر همین مسیله زود از پوشک گرفتمش. هر روز که میرفتم مهد یه کیسه پر رختخواب و لباس جیشی میدادن دستم.
حساب کن 9 ساعت سر کار بودی و حالا کلی لباس شستنی و یه بچه ی نق نقو که فقط مامانشو میخواد.

چون حساسیت داشت غذای مهد رو بهش نمیدادم و همیشه خودم براش غذا میذاشتم. این بود که هر شب آشپزی هم داشتم.

خلاصه که اینجوری شد که به همون یه بچه اکتفا کردم و دیگه بچه نمیخوام.

همین الان هم که کلاس سومه طفلکی بعد مدرسه میره مهد. چون میترسم خونه تنهاش بذارم.

این هم ماجرای من و دخترم.

حق داشتی والا
روزگار سختی شده نمیشه راحت اعتماد مرد
الهی طفلکی
چرا اگزما داشت؟
آخ آخ چه سخت
ولی خدا کمک کرده ها

العی خدا براتون در کمال صحت حفظش کنه
عزیزم طفلکی
یعنی نمیشد سر کار نری؟!

خدا قوت بانو

شیرین یکشنبه 18 آذر 1397 ساعت 10:43 http://khateraha95.blogfa.com/

غزل بانو این نوع افکار بخصوص زمانی که بچه رو دعوا میکنی سراغت میاد من که گاهی دیوونه میشم از دست فندوق و میزنمش و همیشه هم خودمو سرزنش میکنم

آخ طفلکم بمیرم براش که من یهو کم میارم
مگه فندق طفلی چند سالشه که میزنیش؟

هستی یکشنبه 18 آذر 1397 ساعت 09:09

ادامه مطلب خیلی عالی بود و در واقع تلنگری بود برای همه ی ما. کاش بتونیم افکار منفی رو از خودمون دور کنیم.

غزل جون این دوران رو کم و بیش همه مادرها گذروندن ؛ منم مثل شما بودم خسته و کوفته بعد 9 ساعت کار میرسیدم خونه و باید کارهای خونه و دخترم رو هم انجام می دادم. دخترم هم خیلی بدقلق بود و مدام مریض بود و گریه میکرد.

میدونم خیلی سخته و دست تنهایی ولی سعی کن از این روزها نهایت لذت رو ببری. تا چشم به هم بزنی ماهک بزرگ شده .

شاد باشی و سلامت

عزیزم هستی
نمی دونی چقدر حس خوبی تو دلم ریختی با این همه نوشته که برام ثبت کردی
الهی دلت لبریز از حس های خوب و شیرین

واقعا کاش بتونیم بهش عمل کنیم

کاش خدا کمکون کنه
باید لذت برد واقعا کاش بتونیم رهاتر باشیم از افکاری که دست و پامونو می بنده
هستی شما که دور از خانواده ای دختر گلت رو کجا میذاشتی و میرفتی سر کار؟

تبسم پنج‌شنبه 15 آذر 1397 ساعت 20:53

سلام عزیزم
من هم دقیقا بعضی مواقع اینطوری میشم

سلام تبسم جان
حس خیلی بدیه
کاش اصلا نبودش
ان شالله همیشه پر از انرژی مثبت باشی

شیرین پنج‌شنبه 15 آذر 1397 ساعت 08:21 http://khateraha95.blogfa.com/

سلام عزیزم 1385

مهدیه پنج‌شنبه 15 آذر 1397 ساعت 07:03

نوشته قشنگی بود ممنون کاش بتونم رعایت کنم

ان شالله منم بتونم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد