هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

این من نیستم

تازه بهتر شده بودم

بعد از مدتها موقع صبحانه هواپیما به تمیزی کثیفی دست کسی که صبحانه ها رو جابجا کرده فکر نکردم و با دل امن بدون حس بد دستم رو به بسته بندیها زدم و یک صبحانه سیر خوردم

تازه یک پیشرفت چشمگیر توی غلبه بر حساسیت هام پیدا کرده بودم که کرونای لعنتی اومد

اینقدر خونه بودم که وقتی مثل امروز از شدت بی حوصلگی یک گوشه کز کردم حتی دلم نمی خواد خونه پدری باشم. حتی دلم نمیخواد لباس بیرون تنم کنم و برم بیرون

و این یعنی دلتنگ دور و بری ها شدن هم نعمتیه. امید به دیدن دوبارشون یک نعمت بزرگتر و این که موقع بی حوصلگی هرس بیرون رفتن بکنی هم یک موهبت بزرگه

اما من تمام این تمایل هام رو از دست دادم. فقط دلم میخواد حالم خوب بشه و بی حوصله نباشم اما حس می کنم برم بیرون همه ویروس اند.

تازه داشتم خوب می شدم

تازه یک پیشرفت چشم گیر داشتم

خاله اینا مهمون مامان اینا هستند ولی من یک ذره هم دلم نمی خواد می تونستم اونجا باشم

احساس می کنم تهی شدم از داشتن روابط اجتماعی. احساس می کنم دیگه خودم نیستم. 

برنامه ها عقب افتاده. پول گیر افتاده. نسرین اینا بیش از اونچه فکر کنیم گرفتار شدن و دلم براشون اندازه یک دنیا گرفته.  ان شالله ماشین تا آخر هفته به دستمون میرسه ولی من خنثی خنثی م. ولی این من نیستم

تازه داشتم خوب می شدم

تازه داشتم خوب می شدم...