هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

+ از اینکه خواسته یا ناخواسته تماسهام رو ببینه و زوم کنه روی یک شماره ناشناس و بگه این کیه؛ متنفرم. اینقدر که حس بی اعتمادی بهم داده میشه. 


+ نمی دونم قبلا  ( قبل از تولد ماه اک) دوام احساسات قشنگم زیاد بود یا چون فرصت داشتم همون موقع که خوبم بنویسم؛ حال و هوای نوشته هام قشنگ بود.


+ باید با کسی حرف میزدم. کسی که منو درک کنه مثل همسر. نه مثل مادر و خواهرم که اگر حرفی میزدم مطمئنم می گفتند: " به جای اینکه خوشحال باشی فلانی اومده خونت، نشستی فکرای بیخود می کنی و حالت بده". تو فکر بیرون رفتن بودم که پیام داد خونه است. بین حرفهامون از این در اون در گفتم که از ٢ تا ٥ یک بند کار کردم و شستم و ساعت از پنج گذشته بود که ناهار خوردم. گفتم خسته ام از بس کار می کنم اما انگار هیچی سر جاش نیست.  بهم گفت: " مادر و خواهر من هم مثل تو هستند. ما هی می گفتیم نکن اما بعد از صحبت با چندتا مشاور متوجه شدم که با این کار آرامش می گیره و وقتی ما می گیم نکن آرامش که نمیگیره هیچ، عذاب می کشه. اگر آرومت می کنه خودت رو سرزنش نکن" حرفش آبی بود روی آتش. چقدر خوبه که تو این غربت و درست تو روزی که همسر تا ساعت ده خونه نبود؛ برنامه دوستت خالی باشه و بتونی ببینیش و با حال خوب برگردی خونه.


+ چالش سرعت عمل داشتم :). عصری اونقدر بهم ریخته بودم که قید شام رو زدم و رفتم از خونه بیرون. از ساعت ٩:١٥تا ١١:١٥ لباس پهن کردم. قارچ شستم. خورد کردم. تفت دادم ( دو سری) فلفل دلمه ای سرخ کردم، به ماه خوراکی دادم، چایی دم کردم، کلی ظرف شستم. غذا درست کردم و شام هم خوردیم.

شاید تو حالا عادی فقط شستن و خورد کردن و تفت دادن قارچ ها سه رب یک ساعتی طول می کشید. انرژی خوبی بود بعد از اون کم خلقی عصر


+ با حس بی اعتمادی که بهم داد، حس های خوبم به فنا رفت. بهش می گم حالمو بد کردی با کارت. می گه من فقط سوال پرسیدم. اما یک نفر باید می دیدش تا بفهمه من چی حس کردم. احساس می کنم شش ساله تو این زندگی گِل چاق می کنم :|


+ ماه شیرینم! اگر نبود. اگر الان تن ظریف و گرمش روی سینه ام نبود چی می تونست حس تلخی که آخر شبی دریافت کردم و آروم کنه؟

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

این روزا

+ روزای خوبی دارم. در کل حالم خوبه  اما یه وقتایی بین روز نوسان احساسی زیاد دارم. احساساتی که خیلی هاشو نمی شناسم و  احساساتی که تلخ اند و آزاردهنده. تا خوبم درگیر ماه ام و تا فرصت دست بده بنویسم احساسات خیلی شیرینم فروکش کرده. اونوقت من می مونم و یک دنیای شیرینِ ثبت نشده از دست رفته.


+ مدتهاست میخوام واسه ماه بنویسم چرا نمی رسم؟! وقتی هم میرسم اینقدر فکر تو ذهنمه که ...


+ خسته ام از بس شستم و حالا که تازه فارغ شده بودم باز یک مهمون دیگه رسید و شستن ها باز شروع شد. 


+ از ته ته دلم دعا می کنم؛ امثال زندایی که تو رعایت بهداشت زیادی ریلکس هستند و از نظر من رعایت نمی کنند دیگه هیچوقت نیان خونمون.  روز آخر موقع جمع کردن وسایل زندایی، ماه اک کرم پودرش رو که گذاشته بود از کیف بیرون رو باز کرده بود و لباس خودشو کیف زندایی رو کثیف کرده بود. زندایی طفلی هول کرده بود که لباس ماه کثیف شده ولی من ازش عذرخواهی کردم که ماه کرمش رو ریخته با اینکه ته دلم نگران بودم شلوارک ماه پاک نشه و چون کتون بود جاش هم موند. ازم دستمال خواست که کیفش رو تمیز کنه. یک دستمال سفید و تمیز بهش دادم. رفت داخل دستشویی و وقتی رفتم ببینم کیفش تمیز شده دیدم دستمال رو انداخته داخل روشور توالت. مضطرب نشدم اما چندشم شد. درسته روشور خونه خودم بود اما من به جز یک وقتایی که از سر ناچاری و عجله دستمالی که جلوی ورودی خونه رو باهاش تمیز می کنم امکان نداره چیزی رو داخل روشور بندازم. خودش فهمید کارش درست نبوده و دستمال رو همونطوری تا کرد و گذاشت کنار شیر چون فکر کنم خودش هم نمیدونست چه کار باید بکنه که من چندشم نشه. اون دستمال رو یک بار شستم اما چون یادم میره وایتکس بخرم نتونستم از دستشویی بیارمش بیرون و الان دیگه دارم فکر می کنم بندازم بره


+ اگر بتونم روفرشی ها رو بشورم خیلی عالی میشه. 

سبک زندگیم عوض شده

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

ماه اک بهتره

اما انرژیهام  از فشاری که تب ٣٩ درجه اش بهم وارد کرده به شدت افت کرده

مادر شدن! کار خیلی سختیه. طاقت ناخوشی پاره تنت رو نداری 

من دلم میخواد  از خونه برم بیرون

یعنی باید برم بیرون تا رشارژ بشم

یک بیرون طولانی با همسر

قرار بود برای تولدم مهمونش کنم رستوران سیب

اگر بتونم خودمو شارژ کنم و ماه هم سرحال باشه؛ شب بزنیم بریم :)