هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

تو تاریکی خزیدم یک گوشه تخت و خنکای شب نفسم رو طراوت بخشیده. مزه شربت آلوئه ورا هنوز توی دهنم هست. دلم نیامد مسواک بزنم چون طعم اش می رود. نه این که عاشق شربت آلوئه ورا باشم. نه! این شربت آلوئه ورا است که مزه عشق می دهد؛ که مَردترین مَرد دنیا میان شلوغی های کار و جلسه های مهم حواسش به منِ غزل بوده و آنچه برایش آورده بودند را نخورده و آورده که منز هم امتحان بکنم. حیف که آخر شبی با بالا آوردن ماه اک و اختلاف نظر در غذا دادن دوباره به ماه اک، کمی اوقاتمان را تلخ شد و او خودش را کنج تخت جا داد وخوابید. در هر صورت از همین دیروز هربار که شربت آلوئه ورا بخورم، یادآورعشقمان خواهد شد. همان طور که دهنم را مزه مزه می کنم؛ تمام امروز را دوبار می چشم.
روبروی آینه ایستاده ام و خط لب قرمز نارنجی را روی لبم می کشم. کنار من با بخارشور مشغول بازی است. با خودش و عروسکش حرف می زند که یک بار دیگر حیرت می کنم از این همه سرعت در تغییرات این روزهای کودکم. با بخارشور ور می رود و می گوید: "مامانِ خودمه" و من!!!!!!! اگر کسی از ذوق شیرینی دخترش می مرد؛ من هم یکی از آنها بودم، چقدر در رویاهایم در روزهای قبل از ازدواج این وابستگی شیرین را با همه وجود خواسته بودم. چقدر آرزوی شنیدن چنین جمله ی متملکانه ای را داشتم. 
با کمی عجله "نام نام" اش را می دهم و بعد از تعویض پوشک راهی باشگاه می شویم. از بدو ورودمان ذوق کردنها برای ماه شروع می شود. ماه اک را تحویل مسئول اتاق کودک می دهم و می پرم داخل کلاس. کلاس شروع شده و هستی دارد به بچه ها می گوید سریعتر. اصلا من هر روزی که این دختر را می بینم غرق نشاط می شوم از بس خنده رو و مهربان است. اردیبهشت که کلاسم را عوض کرده بودم؛ دیدن مربی کلاس هیچ انگیزه ای در من ایجاد نمی کرد.  در واقع کلا با مربی کلاس از درون ارتباطی برقرار نکرده بودم. مربی یک دختر چشم روشن بود که آنقدر مژه های کاشته اش بلند بود که زیادی پایین آمده بود و حس می کردی بخشی از دید بالای چشمش را گرفته. از طرفی ناخودآگاه به شدت روی اندام  مربی حساس هستم و مربی که تمام پارامترهای ذهنی من را نداشته باشد؛ قابلیت ایجاد انگیزه و هیجان برای ورزش کردن را ندارد . 
در عوض هستی یک دختر زیبای کم سن و سالِ قد بلند با پوستی روشن و موهای مشکی است که با وجود اینکه اندام درشتی دارد؛ ترکیب اندامش را دوست دارم. آنقدر محکم و با هیجان ورزش می کند؛ آنقدر با عشوه حرکات زومبا را انجام می دهد که غرق لذت می شوم از این همه زیبایی که خدا آفریده. 
از نظر من آهنگ آخری که درش حرکت شافل دارد محبوب ترین آهنگ کلاس است؛ چون هم رقصش بپر بپر و جیغ دارد هم کمی وحشی و سکسی است. :))) اسم آننگ را بلد نیستم چون هربار می خواهم سی دی آهنگ های زومبا را از باشگاه بخرم فراموش می کنم. چقدر دلم میخواست بشود کلیپ هایش را بخرم. اما مثل اینکه فروشی نیست.
بین کلاس برای ماه اک آب می برم. اتاق کودک خیلی گرم است.  حرکات آخر کلاس خیلی سنگین است. خصوصا حرکت خوابیده ای که حالت تعادلی برای پا دارد و به زور ده تا پشت سر هم قابل انجام است
ماه اک را تحویل می گیرم و طبق معمول هستی بغلش می گیرد. ماه اک یک روزهایی نزدیک باشگاه میگه "هسی. هسی" . ذهن آدرسی اش مثل خودم عالیست. امروز با صدای خیلی کم برای هستی اسمش را تکرار کرد. عاشق این لحظه هایی هستم که همه برایش ذوق می کند. چه برای ظاهرش چه برای حرف زدنش. توی محوطه باشگاه شیوا یک راست میره سمت ماه اک و من غرق خوشی ام از این همه توجه به کوچکم. 
تو راه برگشت با همه سختی اش؛ به خاطر همسر نان، کره، پنیر و جای تان سبز ماست و موسیر چکیده میخرم. ماه که تا برسیم نان اش را خورده، روی پله آشپزخانه می نشیند و می گوید ماست. 
دوش گرفتنمان که تمام می شود؛ از خستگی روی تخت ولو می شوم و ماه با هیجان می گوید شیر شیر. خودش را به سرعت به من می رساند و نگویم از هیجان و خوشحالی اش موقع وصال :))) کاش کسی فیلم این لحظه ها را برایمان میگرفت. 
ساعت از سه گذشته که ناهار می خورم و مشغول خورده کاری می شوم. ماه اک که بیدار می شود؛ کار تعطیل می شود. "تاق" "توپ باسی" و شیطنت.  برای اولین بار به سیب زمینی داخل غذا عکس العمل نشان می دهد و اصرار دارد در هر قاشق از غذا تکه ای از سیب زمینی باشد. بعد از هر قاشق پشت صندلی های ناهار میرود که مدتهاست به خاطر خانم جایشان از پشت میز به کنار دیوار تغییر کرده. آخر از همه جا بالا می رود. بعد از غذا درخواست ماست می کند و باز هم بازی بازی چهار قاشق ماست چکیده می خورد.
شب بازی بازی پایش را روی پای همسر فشار میدهد و می گوید نکن شیطون

نیمه شب دو شنبه

+ متن هنوز هم ویرایش و تغییرات لازم است اما بعد از دو روز دیگر جایز نداشتم چرکنویس بماند. 

+ نظرات بعدن تایید می شود
نظرات 7 + ارسال نظر
هدیٰ پنج‌شنبه 27 تیر 1398 ساعت 08:27

منم دوسِت دارم خوش قلب
چقدر خوب اگه همیشه با خودم این حس خوبی که میگی رو داشته باشم و به همه منتقل کنم.
خیلی خیلی خوشحال شدم که بهتری :* مامانِ ورزشکار

مهربونم
برای من که داری و خیلی هم دلچسبه
ممنونم عزیزم

رهآ چهارشنبه 26 تیر 1398 ساعت 18:36 http://rahayei.blogsky.com

غزل میتونی کلیپاش از یوتیوب دانلود کنی.
من ی دوره ای دانلود کردم (قبل بارداری) با همونا تو خونه مشغول بودم.

زومبای باشگاه جدیدترین حرکات زومباست
مربی میگفت آهنگاشم از نت نتونسته دانلود کنه
البته منم اسم آهنگا رو نمیدونم که دانلود کنم
و اونایی که تو نت سرچ کردم دیدم موزیکا و رقصای زین های قبلی بود

چه خوب کاری کرده بودی
چطوری رهآ جان؟

نسترن چهارشنبه 26 تیر 1398 ساعت 13:32 http://second-house.blogfa.com/

این ابراز عشق های کوچولو حسااابی میچسبه

من یکی عاااااااشق ماه ام...کاش یه روووزی میدیدمش
همسر منم همیشه میگه کاش بچه ماهم بور بشه...خدا حفظش کنه الهی

آره خیلی

عزیز منی شما
من اینقدر دوست داشتم میتونستم شماها رو ببینم و ماه رو از نزدیک ببینید
حیف که نمیشه
ان شالله که میشه
ان شالله یک بچه با سلامت کامل، بلوند و صالح خدا روزیتون کنه جانم

قلب من بدون نقاب چهارشنبه 26 تیر 1398 ساعت 11:52 http://daroneman.blog.ir

چه پست خوبی بود پر از حس های خوبه مادر و دختری

نمی تونم وبت رو با گوشی بخونم متاسفانه و این برای من که عادت دارم
وبلاگ های دوستام رو با گوشی بخونم خیلی بده

آخ بهی اینقدر می چسبه جات خالی

چرا آخه؟ من خودم با گوشی همه رو میخونم
شاید مرورگرت رو عوض کنی بشه
من با کروم باز می کنم پیجا رو

آره چه بد

هدیٰ چهارشنبه 26 تیر 1398 ساعت 10:38 http://www.Pavements.blogfa.com

سلام به مامان غزل. حالتون چطوره؟
چقدر تغییرات کرده اینجا :))
چقدر خوشحال شدم که خوندم و دیدم حالت خوبه مهربونم
ماه کوچولو رو ببوس
از ته دل می خوام که همیشه خوب باشه حال خودت و عزیزانت
راستی اون مشکلی که به خاطرش دکتر رفته بودی برطرف شد؟ دیگه اذیتت نمی کنه که؟

سلااااااام دخترک شیرین قصه ها
خوبی عزیز دلم؟
من خوبم مهربونم. عالییییی
و چقدر حس خوبیه که باز هستی و از اون شیرین تر اینکه با خوندن اینجا خوشحال شدی
قربونت محبتت هدیٰ مهربونم
من هم از اعماق وجودم برات آرامش آرامش آرامش و سلامتی می خوام
دختر چطوری اینقدر حس خوب با خودت میاری؟
چطور اینقدر بلدی؟

گلم فعلا دارم ورزش می کنم ان شالله که رفع بشه و البته باهاش کنار اومدم
دوستت دارم هدیٰ جانکم

بهار سه‌شنبه 25 تیر 1398 ساعت 13:28

دختر کوچولوی ناناس

قربونت بهارجانم

فرزانه سه‌شنبه 25 تیر 1398 ساعت 08:35 http://khaterateroozane4579.blogfa.com

عزیزم چقدر حس خوب داشت این پستت
جیگریه این ماه اک کوچولو
دلم بچه خواست

به زودی میای مینویسی برامون
من مرتب میخونمت اما یه وقتا واقعا نمیرسم اندازه همین دو کلمه ها بنویسم برات

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد