+ بچه که داشته باشی؛ یک وقتایی اندازه خودش کوچیک می شی. با اینکه میدونی چیزای به درد نخوری داخلش هست اما از همون لحظه ای که تو سوپری، عروسک جایزه دار باب اسفنجی رو بر میداره؛ ذهنت درگیر میشه که توش چیه؟ و تحملت فقط نیم ساعته. بعد از اینکه عروسکی خاکی رو ماه اک روی بالشت میذاره و می خوابه کنارش و پتو می کشه روش؛ بعد از اینکه کلی باهاش بالا پایین پرید یواشکی می بری تو آشپزخونه و بعد از تمیز کردن؛ درش رو باز می کنی و با دیدن آت آشغالای داخلش صاف میخوره تو برجکت :))) تازه روش نوشته هدیه ای ویژه برای تولد.
حالا خوبه توش چی باشه؟ یک لانچیکو در اندازه یک وجب. یک شی لج درآر سه پر مسطح که روش چندتا سوراخه و رسما به هیچ دردی نمیخوره. یک دی وی دی کارتون و یک بووووووووووق :)))
بوق رو دادیم به ماه اک می گیم فوت کن. چنان مکی بهش میزنه که لپاش کامل رفته تو :))) بالاخره بعد از چند دقیقه فوت و فن کار اومد دستش و دیگه یک نفس با تمام قدرت بوق می زد و من از خنده روی زمین بودم. یاد دوران عقدمون افتادم. روزی که ترکستان بودیم و برای تولد خواهرک برای همه بستنی خریدیم. من و همسر که میخواستیم برای بچه ها یک چیز هیجان انگیز بخریم؛ براشون بستنی سوتی خریدیم. بعد از خوردن بستنی ها، اینقدر باهاش سوت زدن که کتک خوردن :)))) و هیجان ویژه ای بهشون وارد شد. آخر سر هم یکی از سوتها رو انداختن سطل آشغال، یکیش هم انداختن تو خیابون که بچه ها دست بردارن.
حالا ماه اک هی بوق میزد؛ هی من یاد این خاطره هیجان انگیز می افتادم و هلاک بودم از هیجانی که برای بچه ها به وجود آوردیم.
اینقدر برای نوشتن این خاطره خندیدم که اشک از چشمام میاد.
+ توی بدو ورودش به خونه خیلی شیک نشست و برچسب دندونهای باب اسفنجی رو کند. بعدش می بینم با هجله دویده تو آشپزخونه، در کابینت زیر سینک رو باز کرده می گه بنداز :))) رفتم که در کابینت رو ببندم می بینم برچسب چشمهاش رو هم کنده و به عنوان آشغال آورده بندازه تو سطل آشغال. :)))
+ همسر خیلی سوپرایزطور امروز نرفت سر کار و من خیلی خوشحال بودم اما حالا زنگ زدن و جمعه مجبوره بره تا گزارشات کار رو تمام کنه.
+ دیروز دو سه تا پست نوشتم در مورد ماه اک اما هیچکدوم به دلم ننشست. سیوشون کردم که سر فرصت اگر بتونم شیرین بنویسمشون
+ از دیروز یک پروسه مهم رو شروع کردیم من و ماه اک. امیدوارم خیلی راحت و سربلند ازش خارج شیم
+ دارم تو خیابون با ماه اک راه میرم که یک مرتبه یک آقایی که از کنارمون رد میشد؛ سرش رو برگردونده عقب و با یک ذوقی میگه وای چه خوشگلههههه!!!! :)). ماشالله ولا حول و لا قوة الّا باللّه العلی العظیم
+ داریم سه تایی راه میریم که یک خانم چادری از پشت صدا میزنه خانم!!! میگم بفرمایید. خانمه که صورت ماه رو ندیده و شیفته طلایی موهای ماه شده که توی نور آفتاب طلایی تر میزنه؛ میپرسه خانم دختره یا پسر؟ میگم دختره. میگه موهاش رو کوتاه نکنید ها. من از دخترم رو کوتاه کردم؛ هم رنگش عوض شد هم فرهاش رفت.
تا حالا شده حس کنید دارید از شدت خوشبختی میمیرید؟!
تا حالا شده حس کنید یک ملکه اید و کل بازار رو میتونید بخرید؟
تا حالا شده حس کنید بی نظیرترین مرد دنیا همسرتونه؟
تا حالا شده حس کنید چقدر خدا دوستتون داشته که یک فرشته کوچولو گذاشته تو دامنتون؟
تا حالا شده بچه اتونو بغل کنید و ده دقیقه فقط بوسش کنید و تکون نخوره تا نفس شما حال بیاد؟
تا حالا شده چایی بریزید برای همسرتون و حس کنید چقدر خوشبخنید که می تونید روی پاهاتون راه برید و با دستاتون از عشقتون پذیرایی کنید؟
تا حالا شده اینقدر حس قشنگ داشته باشید و سعی کنید بنویسید اما تهش به دلتون نچسبه و بزاریدش کنار؟
تا حالا شده دفتر برنامه ریزی داشته باشید و دقیقا کارهایی که دوست دارید جز روتین زندگیتون بشه؛ ستونهاش رو تشکیل بده و با رنگ کردن هر خونه دلتون تا آسمون ها پر بکشه؟
تا حالا شده روی اهدافتون تمرکز کنید و با قدرت و محکم پاشون بایستید و نزارید انرژیتون بیفته؟
متاسفانه هیچکدوم اینا تا حالا نشده.
خوشی هات پایدار ...
ماهک رو از طرف من ببوس
قربون محبتت
پس بیا بگو برای تو چی خوشحالت می کنه
مرسی بوس به خودت
عزیزم خدا ماه اک جانت را حفظ کنه
هزار ماشالله
خدا رو هزاران مرتبه شکر به خاطر این حجم از احساس خوشبختی
قربونت فرزانه جان
واقعا خدا رو هزاران هزار مرتبه شکر
خیلی خوشحالم عزیزم که خوبی از طرف من ماه اک زیباتو ببوس هزار ماشاالله
ممنونم
منم میبوسمت تبسم عزیزم
من هم همیشه ذوق باز کردن دارم
میخواد ایمیل باشه... پیام کوتاه.. کامنت.. هدیه.. شانسی..
نمیدونم انگار کودک درونم انتظار معجزه داره حتی از همین ها
خیلی ذوق با حالیه
احتمالا این وریه