هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

رسما تو این مملکت یک ذره امنیت اقتصادی و فردی نداری ها

گوشی فلان میخری که لذتشو ببری؛ اونوقت از بس گند شدیم؛ با تحریم ها هر روز نرم افزارها رو آنِیبِل می کنند 

نه وقت خرید حضوری دارم؛ نه با بچه کوچیک راحت میشه کتاب دست بگیرم. اونوقت کتاب الکترونیکی خریدم؛ اما نرم افزاره دیگه نصب نمیشه

خدا کنه بچه هامون مثل ما بدبخت نشن و نجات پیدا کنند 


با اینکه شاید سالی چهار پنج بار اتفاق بیفته اما به نظر میرسه هیچوقت قرار نیست برای آمدن مهمان راه دور دچار استرس نقض شدن قوانین خونه نشم. گاهی اگر زودترها بدونم یک ماهی درگیر این استرسم و بی حوصله ام می کنه تا مهمانها تشریف بیارن و برن.

کافه ای به نام چرا

گفتم: "او به من حالی کرد که وقتی کسی هدف وجودش را بشناسد؛ می تواند به دنبالش برود و برای این منظور نیازی به کسب اجازه از دیگران ندارد"

مایک گفت: "درست است. و نکته مهم این است که هیچ کس نمیتواند فردی را از رسیدن به هدف زندگی اش باز دارد یا او را بهخدف برساند. خودِ ما هستیم که سرنوشتمان را می سازیم."


دومین کتاب سال جدید هم تمام شد. حقیقتا یکی از قشنگ ترین و تامل برانگیزترین کتابهایی بود که تا حالا خوندم.



غ ز ل واره:

+ در راستای یکی از اهدافم که خوندن حداقل ده جلد کتاب خوب تو سال جدید بود؛ اولین خوب رو خوندم. با خوندن همون چند صفحه اول نتونستم بزارمش زمین. با بچه داری، خوندنش رو توی بیست و چهار ساعت تمام کردم.

این که نیستم هم به خاطر بیمار بودن ماه اک هستش هم به خاطر خوندن کتاب و تاملاتی هست که استرلکی من را به آنها وا داشته. 

 راستی چرا اینجا هستم؟! 

از مرگ؟! می ترسم

راضی؟! تقریبا هستم


+ سه روز تمام هست که تب ماه اک فقط با استامینوفن قطع میشه. دکتر گفت ویروسیه و داروی دیگه ای نداد. کم کم دارم نگران میشم. اینقدر که حس می کنم خودمم تب کردم


ببخشید فونتها بهم ریخته. با گوشیم تنظیم نمیشه

تلخی بعد از مهمانی

میون انبوهی ازظرف نشسته، با یک عالم خستگی خودم رو به یک کیک و چای نیمه شبی تو یک خلوت تک نفره مهمون کردم اگرچه که دارم از خواب میمیرم. مسواک رو بگو؟!کی بزنه؟

خیلی خوشحال بودم. با انرژی دو روز تمام دویدم اما امروز ازظهر از خودم احساس ناامیدی کردم. سه روز کار کردم و دویدم. اما چون تا قبل از اومدن پرستو اینا سالادم رو نتونستم آماده کنم؛ چون خمیر کیک گوشتم آماده نبود؛ چون آشپزخونه مرتبِ مرتب نبود؛ احساس می کردم شکست خوردم. شکست خوردم از برنامه ای که تو ذهنم داشتم که من از ساعت سه همه کارهام رو کرده باشم و فقط مونده باشه برنجم.

مجبور شدم سالاد رو بسپارم به پرستو و خوب! تزیینش هم با سلیقه اون بود و این یعنی من موفق نبودم!!!! یا ...؟!

خمیر رو هم با هم درست کردیم و وسط کار که ماه اک بیدار شد پهن کردنش موند با پرستو

سه روز دویدم. دستم درد می کنه. اما اینقدر کُندم که با همه کار نداشتن هام و مرتب بودن کلی خونه موفق نشدم به موقع همه چیز رو حاضر کنم که مجبور نباشم بدو بدو کنم.

اینها به کنار

سه روز دویدم؛ اما یک حرفی زدم که نباید میزدم. یک حرفی زدم که نیاز نبود مطرح بشه. یک حرفی زدم که بعد از رفتن مهمونها؛ به جای تبریک به خودم، درگیر بودم که چی شد  اون حرف رو زدم؟! 

به قول همسر فقط بستگی به برداشت و دیدگاه طرفین داره. همسر میگه حرف واضحی نبوده. خیلی کلی بوده فکر نکنم موردی پیش بیاره. من اما هم نگران برداشت طرف مقابلم از خودم هم ناراحتم از خودم که بعد سی و چند سال عمر هنوز نسجنیده حرف میزنم.


غ ز ل واره:

+ در مجموع شام خوب شده بود. هم دسر،هم کیک گوشت، هم کباب مرغ هم برنج که میترسیدم خوب نشه. آش دوغ هم  پرستو تعارفی آورده بود. خوشمزه بود و من دیگه سوپ نذاشتم


+ دلم میخواست رو تختیمون رو عوض میکردم قبل از اومدن مهمونها که وقت نکردم از کمد درش بیارم. میز آرایشم رو هم گردگیری کنم. کسی تو اتاق ما نرفت  پس چرا من ناراحت بودم؟!

قطعا کمال طلبی

قصه مادرانگی

غرقم در افکارم و تعیین اهداف جدید که میرسم به یک هدف والاتر از همه آن اهداف. هدفی که اگر در راس قرار نگیرد؛ همه آن اهداف نیمه راه به بی هدفی میرسند و پوچ می شوند.
وقتی تمام زندگی ام را زیر و رو می کنم؛ می بینم خیلی وقتها باری به هر جهت زندگی کرده ام. خودم را سرزنش نمی کنم. اذیت هم؛ چون این باری به هر جهت بودن را به خواست خودم انتخاب نکرده ام. نوع تربیت ام، شرایط زندگی ام، اتفاقهای تلخ دهه ٨٠ و اوایل دهه نود که اثراتش هنوز در زندگی خانواده ام هست. فقط من با ازدواجم چند سالی هست که از آن تاثیرات سوء دور شدم  اما خلاص نشده ام و چقدر دلم خلاصی می خواهد. یک خلاصی ابدی از این خاطرات تلخ و تاثیرات سوء سنگین اش.
تلاش برای فرار کردن از بدبختی ها و تلخی ها، نوع برخورد پدر در بخش اعظم این اتفاقها، قدرت نداشتن مادر در مقابل پدر به این جهت که از بحث و دعوا گریزان بود در حالیکه گاهی برای حفظ سرمایه ها و داشته های زندگی چه به لحاظ مادی چه معنوی با تمام قدرت باید جنگید. نه اینکه مادرجان طفلکی نجنگیده باشد اما یک جاهایی باید ترمز پدر را می کشید که نکشید. بیش از حد قانع بودن مادرجان. نوع روابط عاطفی ام خصوصا با پدر و نوع برخوردش با تصمیم های ما، شاد نبودن خانواده مان و در کل اوضاع داخل خانه بزرگترین علت این باری به هر جهت بودن است.
دستی به سر خودِ کاشفم می کشم و نوازشش می کنم از این بعد دیگری که در من کشف کرده و به کنکاش اش پرداخته. صدای شکمم مثل صدای فرو رفتن آب در درون یک لوله، هر یک دقیقه یک بار سکوت آذین بسته با صدای جیک جیک بهاری گنجشگ کان را می شکند. و من دلم میخواهد تمام این باری به هر جهت بودن ها با صدای بلندی شبیه به این توسط زمین مکیده؛ حتی بلعیده شود و در چند ثانیه درون من انقلابی عظیم و سونامی بی بدیل رخ بدهد و زیر و رو شود تمام من. چونانکه با هر موج عظیم از این سونامی، خصلت های نادرست و ناخوب به دور دست ترین جای ممکن پرت شوند؛ چه بسا نابود شوند. همه چیز ویران شود و در چشم بهم زدنی به بی مثال ترین معماری شخصیتی دنیا بنا شود.
باید دست از زنده مانی بکشم و با تمام وجود زندگی کنم. باید قیامتی به پا کنم و تمام خوبیهایم را با بهشت خصلت های دوست داشتنی و نو پاداش بدهم. باید خودِ حقیقی ام را پیدا کنم و با ملایمت ایستادگی کنم تا تغییر کند. تغییراتی پنهان که پیداترینند. اگر فقط به همین هدف دست پیدا کنم؛ بقیه آنچه که گفتم به خودی خود محقق می شود.باید اگر تعهدم به خویشتن کم است؛ از تعهدم به ماه اک وام بگیرم. از حقی که بر گردنم دارد جانِ تازه ای بگیرم. باید شوری به پا کنم؛ شور زندگی لبریزِ تعهد به خویشتن و آنچه می خواهم. و شوری بیش از آنچه در درونم به پا کرده ام در وجود ماه اک بریزم. باید متعهد شوم به مسئولیت خطیری که به خواست خودم متقبل شدم. چنان تعهدی که سی سال دیگر که ثمره عشق و زندگی مان روبرویم ایستاد؛ با نگاهی لبریز از شور زندگی برایم قصه بگوید. قصه ماهی زمینی که در دامن مادر به اوج رسید. قصه ای پر از زندگی و مادرانگی. قصه ای که سرشار از تعهد و سازندگی است. قصه ای که ته اش مادر قصه سرفراز از پس تعهدش به فرشته زمینی برآمده و چنان تربیت اش کرده که تلف کردن وقت، علاف چرخیدن، هدف نداشتن و باری به هر جهت بودن در هیچ کجای قصه نقشی ندارد. قصه ای مملو از عشق، زندگی، شادی، سرافرازی، تعهد، تعهد، تعهد، تعهد
تعهد به خویشتن
تعهد به اهداف
تعهد به زندگی کردن
تعهد به نشاط 
تعهد به تلاش
و تعهد به عشق، عشق و عشق