رسما تو این مملکت یک ذره امنیت اقتصادی و فردی نداری ها
گوشی فلان میخری که لذتشو ببری؛ اونوقت از بس گند شدیم؛ با تحریم ها هر روز نرم افزارها رو آنِیبِل می کنند
نه وقت خرید حضوری دارم؛ نه با بچه کوچیک راحت میشه کتاب دست بگیرم. اونوقت کتاب الکترونیکی خریدم؛ اما نرم افزاره دیگه نصب نمیشه
خدا کنه بچه هامون مثل ما بدبخت نشن و نجات پیدا کنند
با اینکه شاید سالی چهار پنج بار اتفاق بیفته اما به نظر میرسه هیچوقت قرار نیست برای آمدن مهمان راه دور دچار استرس نقض شدن قوانین خونه نشم. گاهی اگر زودترها بدونم یک ماهی درگیر این استرسم و بی حوصله ام می کنه تا مهمانها تشریف بیارن و برن.
گفتم: "او به من حالی کرد که وقتی کسی هدف وجودش را بشناسد؛ می تواند به دنبالش برود و برای این منظور نیازی به کسب اجازه از دیگران ندارد"
مایک گفت: "درست است. و نکته مهم این است که هیچ کس نمیتواند فردی را از رسیدن به هدف زندگی اش باز دارد یا او را بهخدف برساند. خودِ ما هستیم که سرنوشتمان را می سازیم."
دومین کتاب سال جدید هم تمام شد. حقیقتا یکی از قشنگ ترین و تامل برانگیزترین کتابهایی بود که تا حالا خوندم.
غ ز ل واره:
+ در راستای یکی از اهدافم که خوندن حداقل ده جلد کتاب خوب تو سال جدید بود؛ اولین خوب رو خوندم. با خوندن همون چند صفحه اول نتونستم بزارمش زمین. با بچه داری، خوندنش رو توی بیست و چهار ساعت تمام کردم.
این که نیستم هم به خاطر بیمار بودن ماه اک هستش هم به خاطر خوندن کتاب و تاملاتی هست که استرلکی من را به آنها وا داشته.
راستی چرا اینجا هستم؟!
از مرگ؟! می ترسم
راضی؟! تقریبا هستم
+ سه روز تمام هست که تب ماه اک فقط با استامینوفن قطع میشه. دکتر گفت ویروسیه و داروی دیگه ای نداد. کم کم دارم نگران میشم. اینقدر که حس می کنم خودمم تب کردم
ببخشید فونتها بهم ریخته. با گوشیم تنظیم نمیشه
میون انبوهی ازظرف نشسته، با یک عالم خستگی خودم رو به یک کیک و چای نیمه شبی تو یک خلوت تک نفره مهمون کردم اگرچه که دارم از خواب میمیرم. مسواک رو بگو؟!کی بزنه؟
خیلی خوشحال بودم. با انرژی دو روز تمام دویدم اما امروز ازظهر از خودم احساس ناامیدی کردم. سه روز کار کردم و دویدم. اما چون تا قبل از اومدن پرستو اینا سالادم رو نتونستم آماده کنم؛ چون خمیر کیک گوشتم آماده نبود؛ چون آشپزخونه مرتبِ مرتب نبود؛ احساس می کردم شکست خوردم. شکست خوردم از برنامه ای که تو ذهنم داشتم که من از ساعت سه همه کارهام رو کرده باشم و فقط مونده باشه برنجم.
مجبور شدم سالاد رو بسپارم به پرستو و خوب! تزیینش هم با سلیقه اون بود و این یعنی من موفق نبودم!!!! یا ...؟!
خمیر رو هم با هم درست کردیم و وسط کار که ماه اک بیدار شد پهن کردنش موند با پرستو
سه روز دویدم. دستم درد می کنه. اما اینقدر کُندم که با همه کار نداشتن هام و مرتب بودن کلی خونه موفق نشدم به موقع همه چیز رو حاضر کنم که مجبور نباشم بدو بدو کنم.
اینها به کنار
سه روز دویدم؛ اما یک حرفی زدم که نباید میزدم. یک حرفی زدم که نیاز نبود مطرح بشه. یک حرفی زدم که بعد از رفتن مهمونها؛ به جای تبریک به خودم، درگیر بودم که چی شد اون حرف رو زدم؟!
به قول همسر فقط بستگی به برداشت و دیدگاه طرفین داره. همسر میگه حرف واضحی نبوده. خیلی کلی بوده فکر نکنم موردی پیش بیاره. من اما هم نگران برداشت طرف مقابلم از خودم هم ناراحتم از خودم که بعد سی و چند سال عمر هنوز نسجنیده حرف میزنم.
غ ز ل واره:
+ در مجموع شام خوب شده بود. هم دسر،هم کیک گوشت، هم کباب مرغ هم برنج که میترسیدم خوب نشه. آش دوغ هم پرستو تعارفی آورده بود. خوشمزه بود و من دیگه سوپ نذاشتم
+ دلم میخواست رو تختیمون رو عوض میکردم قبل از اومدن مهمونها که وقت نکردم از کمد درش بیارم. میز آرایشم رو هم گردگیری کنم. کسی تو اتاق ما نرفت پس چرا من ناراحت بودم؟!
قطعا کمال طلبی