هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

سپاس بیکران

تازه خوابم برده  که با تماس همسر بیدار میشم. به شدت آشفته ام و همون چند دقیقه خواب هم پر بود از افکار بهم ریخته. نمیدونم باید چطور حالمو خوب کنم. اذان مغرب رو گفتن. با اولین فکر، وضو می گیرم تا خودمو بندازم تو آغوش اونی که باید. با شک و تردید که ماه بیدار نشه؛ چراغ اتاق رو روشن میکنم. لاک زرشکی صورتی، برق ناخن، لاک اکلیل دار و چسبای ناخن رو برمیدارم و میرم توی سالن. لاک زدنم که تمام میشه؛ می ایستم روبروی آینه. با دیدن چهره بهم ریخته ام یاد دکترم می افتم که می گفت تو از در که میای تو من می فهمم حالت خوبه یا بد. یادش بخیر. چقدر دلم میخواست باز هم ببینمش و با اون صدای نرم و مهربونش باز نوازشم می کرد. 

اینقدر دلم سایه میخواد که نمیتونم صبر کنم اول کرم بزنم. سایه قهوه ای رو که میزنم پشت چشمام تو ذهنم رنگ می پاشم روی فکرهام.  مداد مشکی رو برمیدارم و چندبار می کشم پشت چشمم که تیره ترین حالت رو ایجاد کنه و همزمان خط بطلان می کشم روی اون افکار مسخره. همراه با کرمی که صورتم رو یک دست و روشن می کنم؛ دستی روی ذهنم می کشم و نوازشش می کنم. ریمل که میزنم سعی می کنم دسته بندی کنم ورودی های ذهنم رو. ...

بعد از نماز کمی آرومترم. نردبون رو میارم توی سالن و با پاک کردن دیوار بالای در ورودی و کمد دیواری و سقف کمد آروم تر میشم. با خودم میگم اینم استارت خونه تکونی. با خودم تصمیم میگیرم امسال فقط دیوارها رو پاک کنم و برای بقیه کارها اگر زمانی نموند اذیت نکنم خودم رو. گوش ماهی های دوست داشتنی و بزرگی که ماههاست از دست ماه اک جای درستی ندارن رو از روی شومینه بر میدارم و میذارم روی سقف کمد. خیلی جالب نمیشه چون بالاست اما زشت هم نیست. بهتر از نامرتبیه. همسر از راه می رسه و ماه اک که تازه بیدار شده با دیدن نردبون غرق هیجان میشه و میدوه. هنوز روی نردبونم که ماه اک دو تا پله اول رو اومده بالا. مثل هفته قبل تو اتاق خودش که تا متوجه بشم سه پله اول رو اومده بود بالا. همسر یا الله گویان ماه اک رو بر میداره و من به خاطر تخلیه هیجاناتش، نردبون رو میذارم روی فرش که خطرش کمتر باشه و اجازه میدم چند بار بره بالا و بیاد پایین. به هر پله که میرسه امم امم گویان و با اشاره، پله رو به من نشونش میده و من هنوز نفهمیدم دقیقا منظورش از این اشاره و نشون دادن قبل از خوردن چیزی یا برداشتن وسیله ای یا بالارفتن از وسیله ای چیه؟! اجازه میگیره برای اون کار؟ یا داره توضیح میده که میخواد اون کار رو بکنه؟!

بازی ماه اک که تمام میشه نردبون رو جمع می کنم و میام میشینم. همسر تمام عکس العملش اینه که عه چه آرایشی؟!! و فقط میپرسه چطوری؟ و من میگم خوب نیستم... حتی نپرسید چرا؟! لابد فکر کرده سرم درد می کنه؟!  نه یک بوسی نه یک نوازشی؟! 

با خوندن همون پنج شش نظر اول حالم خیلی بهتر میشه. لبخند میاد رو لبام  از این همه لطف و مهربونی. از فکر این که بالاخره می رسه روزی که یک آدم تمیز بدون وسواس هستم و بزرگترین لذتهای دنیا رو تجربه می کنم.


غ ز ل واره:

+ دست تک تک تون رو به گرمی می فشارم و به احترام کلمه به کلمه حرفهاتون می ایستم که توی اون حال بد با نوشته هاتون، دعا ها و مهربونیاتون دلم رو گرم کردید، حالم رو خوب کردید و اراده ام رو قدرت بخشیدید.

به احترام خواننده محترمی که اون پنج صفحه کتاب رو برام آپلود کردن تعظیم می کنم که خوندن اون پنج صفحه به قدری حال من رو بهتر کرد که خودم هم فکرش رو نمیکردم

شماها بی نظیرترین آدمهای دنیایید که بدون چشم داشت محبتتون رو خرج یک غریبه ندیده و نشناخته می کنید. تن تون سالم، روانتون آرام، لبهاتون خندون و دلهاتون شادشاد

نظرات 8 + ارسال نظر
حوا دوشنبه 1 بهمن 1397 ساعت 14:08

سلام...
بهتری ؟

http://nooredideh.com/Det/1723523292/

سلام حوا جان بهترم
ممنونم از مطلبی که فرستادی خیلی خوب بود

مطهره یکشنبه 30 دی 1397 ساعت 00:26

خدارو هزار مرتبه شکر که بهتری
خوب بمون لطفا

ممنونم مطهره جان
مرسی

خواننده شنبه 29 دی 1397 ساعت 18:01

سلام من پیشنهاد میکنم همون نمونه فرم را روی در یخچال بچسبانید و موارد را بنویسید یا همون جایی که دخترتان کفش ریخته و جمع کرده اید بدون جارو زدن یا تی کشیدن بنشنید و با او بازی کنید.جایی که حس میکنید آلوده است نماز بخوانید .یکبار اجازه بدهید با همان دستی که به نیمکت پارک زده بیسکوییت بخورد .فقط و فقط مقاومت برای بار اول سخت است.به قول همان روانپزشکی که کتاب را نوشته بود با یکبار مقاومت آن حالت اجبار از بین میرود.

واقعا ممنونم از لطفتون

قلب من بدون نقاب شنبه 29 دی 1397 ساعت 17:38 http://daroneman.blog.ir/

غزل برنامه رو سه شنبه شب نگاه کن
مامانم هر هفته پیگیر این برنامه هست

من خودم گاهی که بی حوصله میشم و افکار منفی هجوم میارن سمتم
میشینم با خودم مرور میکنم که واقعا چی حالم رو بد کرده!

باورت میشه گاهی سر چشمه اون ناراحتی چیز هایی هست که اصلا بهشون فکر هم نکردم

ی بار تو برنامه میگفت
شما فقط باید ی مشاهده گر باشید برای افکارتون
یعنی مثلا از فردا صبح نگاه کن چه فکر هایی میاد تو سرت و میره
انگار نه انگار اینا فکر های تو هستن
تو داری ی ذهن دیگه رو نگاه می کنی

شنیدم این ی روش هست برای درمان

کتاب های زیادی هم معرفی میکنه
فکر کنم بتونه از راه دور حداقل دل گرمت کنه

جالبه
سرچشمه اغلب ناراحتیای من بر میگرده به حساسیت های وسواس گونه تو امورات روزمره زندگی
باید تلاش کنم
مرسی مهربونم

تبسم شنبه 29 دی 1397 ساعت 16:25

سلام خوب من

تصور می کنم چقدر باید زیباتر شده باشی با آرایش

عزیززززم خوشحالم که بهتری همین که امروز خوب بودی عالیه در لحظه خوب باشی کم کم روزت بعد هفته و بعد ماهت وسالت هم خوب میشه البته تو این پریود ها زمانهای بدی هست اما ما انسانیم توانایی داریم و می تونیم

سلام بانو
الهی چقدر زیبا بین هستی تبسم جانم

این اتفاقای همون شب بعد از نوشتن پست قبلیه
ان شالله بتونم مصمم جلو برم

باران شنبه 29 دی 1397 ساعت 16:04 http://hezaro1shabebarane.mihanblog.com

پست قبل رو خوندم راستش چون من خودم خیلی وسواسی نیستم راهکاری ندارم ولی گویا دوستان کمک کردن خوشحالم حالت الان بهتره توی این پست خوندم گفتی وقتی بیدار شدی داشتن اذان میگفتن غزل جان ما یه اعتقادی داریم که هیچ وقت ادم نباید دم غروب بخوابه چون خوب نیس دلیلش هم بهم گفتن ولی الان یادم نیس فقط ریشه شرعی داشت نمیدونم چقدر درسته ولی من خودم یکی دوبار دم غروب خوابیدم بیدار شدم واقعا حالم بد بوده سعی کن دم غروب اصلا نخوابی

خدا رو هزاران بار شکر که وسواس نداری

این حرفا مال همون شب بعد از پست قبله
چون خیلی عصبی بودم با ماه اک خوابیدم
مامان من میگفت وقت تقسیم روزیه نخواب
من از بعد از ظهرش حالم بد بود و خوابای بدم ناشی از افکار پست قبل بود

ویرگول شنبه 29 دی 1397 ساعت 13:54 http://haroz.mihanblog.com

ای جونم که تلاش می کنی بهتر بشی خیلی عالیه. همین فرمون برو جلو
چه قدر خوبه که می زاری بچه با این جور چیزها بازی کنه و بکن نکن نمی گی. تو مادر صبور و مهربونی هستی. ماه اک خیلی خوشبخته

عزیز منی که اینقدر مشوق خوبی هستی
کاش همیشه اینطوری بودم
وقتی کم میارم با کوچکترین حرکت نامطابق با افکار من به شدت عصبی میشم
خدا کنه بتونم حقیقتا صبورانه و درست تربیتش کنم
خدا کنه واقعا خوشبخت باشه
خیلی ماهی

نسترن شنبه 29 دی 1397 ساعت 10:26 http://second-house.blogfa.com/

آرایش حال آدم رو خوب میکنه :) بیشتر و بیشترش کن غزل دلیلشم علاوه بر آراستگی ظاهری توی روانشناسی چون داری به "خودت" و "سلولهای تنت" توجه میکنی حالت رو خوب میکنه...
تو این مدت زندگی مشترک متوجه شدم "خودم" باید حال خودم خوب کنم و همسر چه تلاش کنه چه نکنه خیلی موثر نیست! منتظر همسر نباش :)
امیدوارم هرچی زودتر بهتر و بهتر شی

چشم نسترن جان
عه چه جالب نمیدونستم
واقعا هنره که بتونیم حالمونو خودمون خوب کنیم
و دارم تلاش می کنم این هنر رو بدست بیارم

مرسی تو هم همینطور مهربونم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد