هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

عشق پیروز

به خودم گفتم از زمین که گذشت 
از هوایی شدن هراسی نیست
پیش بینی نکن چه خواهد شد 
عشق مثل هوا شناسی نیست 
                                   یاسر قنبرلو


وقتی برایش می‎نویسم، فکر کردن به تو عجیب شیرین است و او در جوابم از همین شیرینی‎ها نسبت به من سخن می‎گوید، با تمام وجود باورش میکنم. امروز در اوج این باور، عدم اعتماد به نفسم که قبل از این پیامک‎بازی در حال جولان دادن بود، محو می‎شود و من غرق در این جمله شیرین نگار، ناخودآگاه لبخندی از عمق جان، بر لبم نقش می‎بندد که خوب است این اعتماد به نفس نداشته که در هر زمینه‎ای بر من غالب است ؛ در میدان ایمانم در این عشق مجالی برای خودنمایی ندارد وگرنه ...

به بقیه اش فکر نمی‎کنم. من این احساس را، این باور را و این لحظه را دوست دارم.



منو با خودت ببر

دلم هنوز پیش اون چرخ خیاطی هست که دیدم. انگار سالها به خاطر نداشتن چرخ خیاطی آرزوی خیاطی به دلم مونده باشه با خودم فکر میکنم تخفیش خوب بود. مامان زیاد موافق خرید از نمایشگاه نیست. آخه 6 سال قبل که یک بخارشوی کارچر از نمایشگاه شهر خرید، تو سفر قشم که خواست سرهای اضافی براش بخره گفتند، مدل بخارشوی شما باید همه این سرها را داشته باشه که مسلما نداشت و این دلیلی جز این نداشت که فروشنده سرهای بخارشوی را برداشته بوده. شلوغی مزید بر علت شد که از خرید صرفنظر کنیم.

 از ماشین پیاده میشیم. همسرک جلوتر میدوه که در پارکینگ و برای بابا باز کنه. من اما انگار چیزی درونم فرو ریخته. با حالتی که فقط در افراد به شدت غمزده و افسرده دیده میشه، یک نگاهی بهشون میندازم و به زور پله ها رو میام بالا. پالتومو از تنم در نیاوردم که همسرک میاد داخل اتاق و در رو میبنده. با دیدنش لبریز بغض میشم. آروم پالتومو در میارم. همسرک داره لباسهاشو عوض میکنه که اشکام قل میخوره رو صورتم و همسرک که شاید تا این لحظه فهمیده بوده که بغض دارم اما به روی خودش نیاورده با تعجب میپرسه چرا گریه میکنی؟ من ناراحتت کردم؟ هر چی میگه طوری شده با حرکت سر میگم نه. بغض توان حرف زدن رو ازم گرفته. کمی که آروم میشم میگم بازم داری میری و بلند بلند گریه میکنم. چشمای همسرک قرمز شده اما خودشو کنترل میکنه. وقتی صدای من قطع میشه، ملودی زیبای نفسهای عاشقانه یک مرد فضای اتاق را پر میکنه و من از خدا میخوام تا آخر دنیا این ملودی بیس ملودیهای زندگیم باشه.


+ برای اولین با در تمام مدت آشنایی و عقد موقع خداحافظی اینطور گریه میکردم.