هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

یک نَفَس تازه (1)

پرسید: شما همیشه بعد مهمونی بداخلاقید؟ داشتم به بحث مامان اینا گوش می‎دادم؛ که یکهو متوجه سوالش شدم. گفتم: شما همیشه زیر قولتون می‎زنید؟ و مسلما اصلا قولی در خاطرش نبود. یادش آوردم روزی را که یکطرفه تصمیم گرفته بود برای عمل نکردن به قول دوطرفه مون. روزی که از بس ناراحت شدم پشتمو کردم بهش و خوابیدم. بعد اومد از دلم درآورد و گفت باشه انجام میدم. نمیگم دروغ گفت اما یک قول الکی داد که هیچوقت عمل نشد. وقتی رسیدیم خونه با دلخوری پنهونی من، دلتنگی وقت خداحافظی ، عشق و عجله وسائلش رو جمع کردیم که بره. از زیر قرآن ردش کردم و با دکمه های نبسته پریدم داخل ماشین. دلم گرفته بود از رفتنش. دلخوریهام سر جاشه اما چیزی از دوست داشتنم کم نمیکنه. نگرانش بودم. دوست داشتم بمونه و بارونیِ گرمیِ دستی بودم که تا 5 دقیقه دیگه باید باهاش وداع میکردم. وقتی رسیدیم ترمینال، با خودم فکر کردم چرا دفعه های قبل غیر از کیفش باز هم وسیله داشت اما حالا نه؟!! اونوقت یاد ظرف میوه و شکلاتهای روی میز افتادم. یاد پاستیل‎هایی که از دستبردهای بچه ها در امان نمونده بود اما اونقدر بود که بشه با خودش ببره!!! بغض کردم. اشک ریختم که با همه زیر قول زدنش باز هم نباید یادم میرفت براش میوه و هله هوله بزارم.

با یک بوس کوچولو سپردمش دست خدا. بدجور بداخلاق و دلگیر بودم. کمی از چیزهایی که دلخورم کرده بود حرف زدم و توی همون اتاق سردم سر جای شب قبل خوابیدم. انگار کمی هم گریه کردم!!! صبح شد اما بازم بداخلاق بودم. حوصله نداشتم. روز سومی بود که سمت قلبم احساس درد بدی داشتم که با سرفه و نفسِ کمی عمیق، بدجور تشدید میشد. نمیتونستم قربون صدقه اش برم. نهایت محبتم، صدا زدن اسمش بود. طفلکی یک طرف بدنش درد گرفته بود. یا بد خوابیده بود یا سرماخورده بود. خودش میگفت کج شدم و من بهش هشدار دادم اگر کج شده باشه باید عوضش کنم. در کمال پررویی با همه خستگی هاش اضافه کار هم مونده بود. من تمام مدتی که سرکار بودم گیج میزدم. منگ و خوابالود بودم. کاری که شنبه بعد از دو روز راه حلش را پیدا کرده بودم را نمیتونستم جمع کنم.کتاب خوندم. مطلب خوندم. چرت زدم تا بالاخره وقت کاری تمام شد.


ادامه دارد....