چشمام رو که باز کردم؛ دیدم حالم خوب نیست. چیزی شبیه ۱٪ از ناخوش احوالیهای پارسال. درنگ نکردم. سریع چشمام رو بستم شاید خواب بیشتر بشوره و ببره. ۹:۳۰ گوشی بدست روی تخت ولو بودم و حس حرکت کردن نبود که با دیدن اسم همسر رو گوشی پر از حس خوب شدم و بالاخره از تخت بیرون اومدم. ظهر به زهرا میگفتم دو هفته ای هست که خوشحال و سرحال نیستم. انگار هممون کلا دپرسیم ک هر از گاهی واضح خودنمایی میکنه
عصری زنگ زدم به مامان. گفت من خوبم. فقط گلوم درد میکنه اما بابا حالش خوب نیست. گفتم بابا که دیروز گفت خوبم؟ گفت:"نمیتونه غذا بخوره و عصری رفته دکتر و اسکن داده. ریه اش درگیر شده"
بهش گفتم خودت چرا نرفتی؟ گفت اشتباه کردم
بابا که گوشی رو گرفت تازه فهمیدم چرا من از صبح اونقدر حس های بدی داشتم. ساعت ۴ بیدار شده که بره دستشویی و وقتی برگشته تو اتاق نشسته و دیگه هیچی نفهمیده. وقتی چشماشو باز کرده مامان داشته میزده به صورت و سینه بابا که بیهوش نشه و چنان تب و لرزی داشته که خیس خیس بود و عرقش خشک نمیشده.
وقتی تماس قطع شد تازه فهمیدم چرا دو هفته است بی انگیزه و بی حوصله ام. از بس این دو ماه استرس بد حالی اطرافیانمون رو کشیدیم و ترسیدیم مویی از سرشون کم بشه
این وسط برادرک هم رفته تست داده و اونم مثبت شده. اشکام میریزه پایین و به همسر میگم اون دنیا میخوان چه جوابی به خدا بدن؟ بعد با خودم میگم گیریم که مجازاتی هم باشه؛ از رنج امروز و اضطراب ما چیزی کم نمیشه. کم کم دنیا داره به وضع عادی برمیگرده و اینجا اونایی هم که دوز اول رو زدن سرگردون دوز دوم هستند که نیست
آره خداروشکر.
فقط بدن درد و خستگی براش مونده که خب چندماه طول میکشه. بویایی و چشایی ش هم هنوز مث قبل نشده.
ی سوال.
تو برام کامنت نوشتی که حال و احوال کردی. بعد من کامنتت جواب دادم. ثبت شد برات؟
خدا رو شکر که بهترن
ان شالله اونا هم رفع میشن
کجا برام ثبت شد؟ متوجه نشدم رها جانم
بسیار هم عالی
غزل جانم از خدا برای خانواده ت سلامتی میخوام.
خوب میشن، خیالت راحت.
مراقب خودت باش
ممنونم رهآی عزیزم
ان شالله
همسرت دیگه خوب شدن؟
تو هم
زندگیتون پرآرامش باشه
تشکر به همچنین
الهی بگردم واسه نگرانیات غزل جانم. خدا نگهدار عزیزانت باشه، به آغوش پروردگار مهربون بسپارشون. از صمیم قلب برای خانواده محترمتون تمنای عافیت و آرامش دارم عزیزم، از سینرژی دعای هممون بهترینها در راه خواهد بود گلم
عزیزمی فرنوش جانم
ان شالله
ممنونم از دعاهای قشنگت
ان شالله
الهی بمیرم برای دلت
می دونم چی می گی و چی می کشی
ایشالا که سبک باشه و راحت بگذره
فقط خود خدا از دل ما خبر داره که چی کشیدیم این یکسال و خورده ایی
خدا نکنه ویرگول جانم
ان شالله
دقیقا خیلی سخت گذشت
آخی عزیزم
انشالله که به زودی بیای و از صحت و سلامتی کامل خانواده ت بنویسی
هیچ نعمتی بالاتر از سلامتی نیست
ان شالله
دقیقا همینطوره
غزل جان ، نگران نباش ، حتما پیگیر باش دکتر برن و از تجربه های کسایی که گذروندن استفاده کنید... انشالله بهتر میشن.... اینکه چجوری میخوان بمیرن... خب وعده خدا حق هست...خودمونم با سکوتمون مقصریم
نگران که میشه آدم ولی فردا باز میرن دکتر چون اکسیژن خونشون دیروز 91 بوده و نباید زیر 90 بیاد
آخه تجربه نشون داده اعتراض هم فایده نداره اینجا
ان شالله که زودی خوب میشن غزل جانم.
میدونم سخته...مخصوصا که راه. دور هستی...خدا خودش حافظشون باشه الهی...
ان شالله
ممنونم که هستی مطهره جان
واقعا خیلی سخته
خدا همه رو محافظت کنه تا این دوران تموم بشه خسته شدیم از وشحت و ترسش
عزیزدلم
کاش کاری از دستم برمیومد :((
کاش اونی که می تونه یه کاری کنه برای این وضعیت :((((
خیلی شوکه شدم، فکر کردم خوبن همه. می دونم چقدر ناراحتی و دوری هم بیشتر استرس میده بهت
همین که هستی برام آرامشی هست هدی عزیزم
کاش اونی که ازش بر میاد کاری میکرد اما ظاهرن اینجا چیزی که کمترین ارزش رو داره جان مردم هست
عزیزم خودمم خیلی شوکه شدم
مادر همسر هنوز سرپا نشدن اما خطر رفع شده
ولی اینکه بابا ناگهان اینطوری شد خیلی بهمم ریخته