هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

بسم اللّه

انگار وقتی دنبال یک راهی

  

 یا حتی دنبال یک جواب

انگار وقتی یک چیزی رو با همه وجودت طلب می کنی

بدون اینکه متوجه باشی چطوری، جواب برات آشکار میشه

 راه برات روشن میشه 

و مسیر باز میشه

چقدر این روزا بیشتر از همیشه خدا رو تو وجودم و زندگیم حس می کنم

چقدر خوشحالم که فرصت بودن توی این دنیا رو دارم 

و می تونم چنین حس مقدسی رو درونم تجربه کنم

غ ز ل


نوشته زیر یکی از پست های پیج دکتر مریم آقایی بود که خیلی به دلم نشست. متن اش رو اینجا نوشتم اما میتونید با صدای خودشون تو پیجشون این متن رو گوش کنید. اینقدر حس عرفانی و قشنگی داشت که دلم خواست اینجا ثبتش کنم


می دونی ته دنیا کجاست؟

 اونجایی که حتی مامانت پشتت در نمیاد

حتی همسرت پشتت رو خالی می کنه

حتی بچه ای که با همه وجود بزرگش می کنی میگه نه نمی‌خوامت

نظرت نه! میخوام خودم انتخاب کنم

ته دنیا اونجاییه که آدم مهم های زندگی پشتت رو خالی می کنند

......

خیلی سخته 

خیلی خسته


اما میدونی انگار هم مون به ته دنیا رسیدیم!

می دونی که از این ته دنیا باید به ته آگاهی و آرامش برسی؟


من کنار این ته دنیا به خدا رسیدم

به خدایی که عاشقِ

به خدایی که خیلی دوستم داره

به خدایی که حتی از مامانم هم مهربونتره

به خدایی که خیلی قشنگ تر از همسرم بهم میگه دوستت دارم. کنارتم. غصه نخور.


میدونی باید بهش پناه ببری؟

شاید بازی زندگیِ

شاید بازی دنیاست که این اذیت ها رو بکشیم 

این همه ناملایمات رو تجربه کنیم

که به یک الله ی برسیم

که اون الله دقیقا تو وجود خودمون هست


خدا دور نیست

خدا غریب نیست

خدا عجیب  غریب نیست

خدا تو آسمونا نیست

خدا ...

 راست میگن از رگ گردن بهمون نزدیک تره


فقط کافیه حسش کنیم

فقط کافیه باورش کنیم 

که تنها نیستیم

مادربزرگم میگفت

با خدا باش و پادشاهی کن. بی خدا باش هر چه خواهی کن.


از روزی که خدا رو پیدا کردم

از روزی که فهمیدم بودنش بودنِ

از روزی که فهمیدم می‌تونم روی قول هاش حساب کنم

با خدام و پادشاهی میکنم


پادشاهی این روزای من میدونی چه شکلیه؟

آدما نظر میدن 

آدما انتقاد میکنند

آدما پشتمم خالی می کنند

گریه می کنم

 اما بلند می‌شم

به پشتوانه یک بزرگی بلند می‌شم

به پشتوانه یک ابر قدرتی بلند می‌شم که


از وقتی فهمیدم تو زندگیم هست 

روشنایی اومده

حال خوب اومده

گشایش اومده


وقتش شده؟

وقتش شده که تو هم به خودت بیای؟

وقتش شده که خدای درونت رو پیدا کنی؟

وقتش شده که بی توجهی ها و بی محلی های آدما نشه ته دنیا و زندگیت؟


ته دنیا رو دیدیم چی شد؟

تحقیر شدم

 اذیت شدم 

ترد شدم

اما زنده موندم


بیا

بیا به خودمون بیایم

بیا کنار همه حال بدیا به خودمون بیایم

بیا دیگه آدمها، حرفهاشون، نظراتشون خیلی بهم مون نریزه

بیا من و تو بزرگ دنیای خودمون بشیم

بیا از آدما رد شیم

بیا به خودمون بیشتر توجه کنیم

بیا با همه وجود خدا بودن رو زندگی کنیم


ما اومدیم به این دنیا که خدا بشیم

خدا بشو

برای خودت خدا بشو

برای خودت همون خدایی بشو که همیشه هست

مهربونِ 

عاشقِ

پر از مهر و محبتِ

با خدایی ها!!!

خدا با من و توئه ها!!!


نکنه غصه بخوری

نکنه دلت بگیره

خدا رو داریم

یه بسم الله الرحمن الرحیم بگو

یه شروع تازه داشته باش

یه تصمیم مهم بگیر

یه 

یه

قصد و نیت کن

و زندگیتو با همه ته خط بودن 

با همه آدمهایی که دارن پشتت رو خالی می کنند

از نو شروع کن

بسم الله



@dr.maryam_aghaei

نظرات 3 + ارسال نظر
فرنوش شنبه 15 خرداد 1400 ساعت 11:57

چقدر حس قشنگی داشت این پست. این روزها عجیب دلم راه گشا میخواد، فقط قسمت دشوارش اینه که نتونستم مثل یه بچه کوچیک که به آغوش مادرش پناه میبره، تمام قد در درگاه امن الهی قرار بگیرم تا راهم رو روشن کنه. لحظاتت شاد غزل جان

دقیقا مثل یه بچه کوچک نیستیم
سرفراز باشی فرنوش عزیز

مهدیه شنبه 15 خرداد 1400 ساعت 08:08

متن خیلی قشنگ و پر از حس آرامش بود
خیلی ممنون

خواهش میکنم

فرزانه یکشنبه 9 خرداد 1400 ساعت 22:10 http://khaterateroozane4579.blogfa.com

خیلی قشنگ بود غزل جان
بسی لذت بردم

قابل نداشت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد