هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

باید یک کاری بکنم

چشم هام درد می کنه. معمولا مسکن که میخورم و به آخر درد که می رسه انگار درد قلمبه میشه توی چشمام. امروز تا ظهر حس های خیلی بدی داشتم. حس های خیلی بدی که از دیشب طی یک بحث کوتاه بین من و همسر شروع شد و  امروز ظهر به اوج رسیده بود. اون موقع دیگه باید غر میزدم. قطعا نه می خواستم؛ نه حوصله جر و بحث داشتم. پس زنگ زدم به خواهر و بهش گفتم میخوام غر بزنم. بهش گفتم خسته شدم از وابستگی مالی ام به همسر. به صبر ایوبی که داره و من برای اغلب خواسته هام باید مدت طولانی صبر کنم.
الان داره دو ماه میشه که گوشی اش خراب شده. تمام شبکه های مجازی رو روی لپ تاپش نصب کرده و کلا بی خیال هست که این همه زمان گذشته و هنوز گوشی نخریده. نه اینکه نخواد بخره ها. ترجیحش کار کردن با پولش بوده و خوب الان یک جورایی پول گیر افتاده و باید یه کم دیگه صبر کرد. اینو گفتم که بگم از طرفی خدا رو شکر می کنم اونی که گوشی اش خراب شده من نیستم وگرنه تا الان نمی دونم چه اتفاقی می افتاد بین ما. از طرفی خسته ام از اینکه دائم پول رو گیر میندازه و من برای خریدهام باید اونقدر صبور باشم که گاهی وقت خرید که میرسه دیگه اون لذتی رو که باید نمی برم.
من تا سه سال و نیم قبل کار می کردم و همیشه دستم توی جیب خودم بوده. اگرچه اون اوایل هنوز نمی تونستم تنها برم خرید چون همه خریدهام رو با خواهر و مامان میرفتم. الان واقعا فشار بدی روی قلبم هست. همسر تو خریدهای خونه و خورده ریزها اوکی هستش اما وقت خرید رخت و لباس که میشه من باید صبر ایوب داشته باشم. میخره همه چیز میخره اما من از این صبر کردن زیاد از حد، عذاب می کشم. اوایل و شاید تا همین یک سال قبل بحثمون می شد و دعوا می کردم اما الان سعی می کنم ساکت باشم. جالبه که خودش خیلی جدی و محکم معتقده که ما صبر نمی کنیم و هر وقت هر چی خواستیم خریدیم. همین هم که من حرفی بزنم فقط یک چیز تو گوشش تکرار میشه که :"تو برای من چیزی نخریدی" در حالیکه من اصلا این رو نمی گم. برداشتش فقط اینه. بنابراین سعی می کنم سکوت کنم.
 بایدیک فکری بکنم. یک ورکشاپ بود خیلی دلم میخواست شرکت کنم و نمیدونم باز هم برگزار میشه یا نه اما همسر چون از نظرش چیز به درد بخوری نبود اجازه نداد شرکت کنم در حالی که من واقعا واقعا واقعا خیلی دلم میخواست شرکت کنم چون فکر می کردم هولم میده جلو. ورکشاپ در زمینه رشد فردی بود.
 اگر می پرسید پولهایی که از کار کردنم درآوردم چی شد؟ همش رو خرج خرید جهیزیه و سیسمونی کردم :)
و پس اندازهای متفرقه این چند سال؟ موقع خرید خونه مجبور شدم اونم بزارم روی پولمون
چند روزیه که شروع کردم به یک سری مطالعات جدید و برنامه های بزرگی تو سرم دارم اما تا به درآمد برسه زمان می بره. خواهرک میگه در زمینه کار قبلی ات، پروژه ای کار کن تا یک درآمد داشته باشی و بتونی با آرامش بیشتری روی هدفت تمرکز کنی.
حالا در عوض اینکه همسر صبر ایوب داره تو خرید لباس و وسایل خونه (مثل وسایل برقی و پخت و پز) در زمینه ای که شروع کردم به مطالعه، اونقدر مصمم هست که حاضر هست هزینه های آنچنانی هم بکنه که من اکسپرت بشم در اون زمینه. یعنی اگر اون ایراد رو داره در عوض برای پیشرفت کاری من حاضره هر کاری بکنه به شرطی که حرکتی از من ببینه و مطمئن بشه که مصمم هستم. فکر کنم عاقلانه ترین کار اینه که محکم بچسبم به هدفم و از حمایتش حسابی استفاده کنم. چون حمایت مالی اش یک طرف؛ حتی حاضره از لحاظ تخصصی هم همراهیم کنه توی سرچ ها و کارها چون با اینکه رشته هامون متفاوته اما از اونجایی که خودش به کاری که انتخاب کردم خیلی علاقه داره؛ دوست داره در موردش مطالعه کنه و مهارت عجیبی توی سرچ کردن داره. البته  از نخبه ای  مثل همسر چیزی جز این انتظار نمیره. ظهر نشسته پی گیری کرده و دیده مجتمع فنی تهران دوره داره برای کاری که مد نظرمه و کلی ویدئو آموزشی برام پیدا کرده :)))))
ااینجاست که اصفهانیا میگن کچلی ش رو بزار کمِ آبادش :))))
خلاصه باید از این آبادی نهایت استفاده رو ببرم اونوقت در دراز مدت هم مستقل میشم هم نیاز به صبر ایوب نیست
خلاصه که همسر خرج می کنه. منتها بر اساس تشخیص خودش برای کارهای مهم تر سریع تر اقدام میکنه. ولی من دوست دارم وقتی چیزی رو نیاز دارم همون موقع برم بخرم حالا هزینه کردن در زمینه های تخصصی جایگاه خودش رو داره

ماهک نوشت:
باهاش بازی میکردم و غش می کرد از خنده. بهش می گم چطوری اینطور میخندی؟ یادم میدی؟
میگه "تو مثل خودت می خندی؟"
میگم بله
میگه " اشکالی نداره که تو مثل خودت می خندی دیگه"
عاشق حرف زدنش هستم عاشق درکش عاشق وابستگی اش به خودم عاشق اینکه بهم می چسبه. عاشق اینکه ببرمش دستشویی و  لحظه ای که میپرسم میاد یا نه؟ میگه دارم تلاش می کنم. عاشق حمام کردنشم. وقتی دست می کشم روی تن کوچکش یا ابریشم موهاش. عاشق بغض کردن هاش و یواشکی حرف زدن هاش. عاشق عروس شدن هاش که شلوارش رو در میاره و میگه عروس شلوار نمی پوشه. عاشق بوسه های بی وقفه اش روی صورتم. عاشق وقتی که مثلا مسابقه بدو بدو میزاریم و تهش از دور سلام میده و میدوه و میپره تو بغلم و میگه مامااااان. عاشق لحظه هایی ام که میام پست بزارم و می پره تو بغلم و میگه منم میخوام بِوِنیسم. عاشق وقتایی که فعلها رو اشتباه میگه:"حامی کاش ماشین رو می بَریدی درست کنی" "من خوراکی امو نخوریدم" "من که نشنویدم" :))) بقیه اش رو یادم نیست

+ نمی تونم بگم چقدر خوشبختم که با یکی از بدترین حس های دنیا زنگ زدم به خواهرم و بعد از نیم ساعت با بهترین حس های دنیا ازش خداحافظی کردم. اینجور وقتا میگم خر نشو یک بچه دیگه بیار و ماهک رو محروم نکن از این نعمت خواهر یا برادر داشتن. اما واقعا در توان خودم نمی بینم

+ گفتم دلیل بی نظمی خونه رو فهمیدم؟ دردم اسباب بازیها بود. شستم شون و الان اینقدر حسم خوبه. خونه تقریبا منظم شده. اتاق ماهک حسابی تمیز شده و من دارم نفس می کشم
نظرات 6 + ارسال نظر
هدیٰ چهارشنبه 22 بهمن 1399 ساعت 18:48

آخ غزل، دختر شیرینتو ببوس حسابی
Cuteness overload

امیدوارم بتونی کاری که دوس داری و به شرایطتت بخوره رو پیدا کنی چون خیلی علاقه داری به مستقل شدن.

چقدر پستای نخونده دارم :)))

میبوسمش میچلونمش اما سیر نمیشم که
you too

امیدوارم
تو فقط باش نخونده ها رو بیخیال

محدثه یکشنبه 19 بهمن 1399 ساعت 12:15

هست اما اختیار صد در صد خیر
البته شرایط زندگی هم سخت شده تاثیر داره

بله دیگه همینطوره

آبگینه یکشنبه 19 بهمن 1399 ساعت 01:19 http://Abginehman.blogfa.com

من قشنگ درکت میکنم، مرخصی زایمانم و حقوق ندارم. دقیقا اولویت های خریدمون با آقایون متفاوته
ولی اینکه یادگیری مبحث جدید رو شروع کردی عالیه، من تنبلم تو یادگیری
اوووف عاشقه ماهکتم که میگه عروس شلوار نمیپوشه. چقد باحاله فعل هارو قاطی پاتی میگن

من توصیه ام آوردن بچه دومه درصورتیکه کمک داشته باشی ,چون حساسی. الان تو خونه ما هیچی سرجاش تیس و من تقریبا بیخیال شدم تا این دوران بگذره

ای جانم چقدر تو مهربونی
دقیقا متفاوته و دیدگاههای مالیمون هم
منم سختم میومد اما یک جور خوبی الان هیجان دارم واسه اینکار
مرسی آره عاشق فعل های قاطی پاتی شونم خیلی باحاله
عاشق زیادی فهمیدن هاشون :)))

کمک که ندارم و فعلا با وضعیت قرص روان خوردن و اینکه هنوز وضع روانم نرمال نیست که بدون دارو پیش برم امکان پذیر نیست. حالا بعد ببینیم چی میشه
من به نظر خودم تنبلی میکنم وگرنه نباید اوضاع این مدلی باشه

زهرا.سین شنبه 18 بهمن 1399 ساعت 12:41

سلام غزل جان
راحت ترن راه شستن اسباب بازیها ریختنشون تو ماشین ظرفشویی هست
با آب داغ میشوره و هم تمیز وهم ضدعفونی میشه و سریع هم تموم میشه

سلام زهرا جان
راستش ترسیدم نمیدونستم روی چه دمایی بزارم که خراب نشن
آره سریع تموم میشه

محدثه شنبه 18 بهمن 1399 ساعت 10:54

اینجور وقتا من جای طرف مقابل نیستم اما از یه چیز مردهای این کشور خوشم نمیاد ..اونم حسشون به تملک به پول و اموالشون هست و اون اجازه دادنه.... انقدر لجم میگیره که نگو...
فک نکن خانم های کارمند مستقل مستثنی هستن...
ماهک خیلی نازه خدا حفظش کنه... دلم برای حسنا تنگ شد

آره اون اجازه دادن ندادن خیلی آزار دهنده است
ای جان دلم باز یک اختیاراتی هست نیست؟
ای جان دلم که دلت براش تنگ شده
ببوسش از طرف من

شارمین شنبه 18 بهمن 1399 ساعت 10:24 http://behappy.blog.ir

سلام عزیزم.
میدونی که بعد هر پستی که در مورد ماه مینویسی باید یه دور پاشی بچلونیش و از اون ماچهایی که کل صورتش رو خیس میکنه رو لپش بذاری؟! البته این بار سه دور این کار رو بکن

امیدوارم تو کاری که داری انجامش میدی خییییلی موفق باشی...
واقعا استقلال مالی مهمه. خیلی خیلی مهمه. به نظرم زن و مرد و مجرد و متاهل هم نداره. آدم همین که به سنی رسید که قابلیت کار کردن و پول درآوردن داره باااااید این کار رو بکنه. هر چند نه هر کاری و نه هر پولی.

سلام شارمین عزیزم
بله چشم چشم میچلونم و میبوسم فقط نمیشه خیسش کنم بدش میاد

مرسی از لطفت امیدوارم با پشتکار پی گیر باشم و برم جلو
دقیقا خیلی مهمه خیلی. و چه حس فوق العاده ای داره که از تخصص ات اون پولو در بیاری مثل تو

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد