هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

به نظر می رسه که استرس ام نسبت به روزهای قبل کمتر شده. اما رفت و آمدهای همسر نگرانم می کنه. خصوصا کارهای بانکی چون باید بره شهر دیگه و لعنتی این تعمیرکارهای ماشین بعد از سه ماه و دو بار دوبار بردن ماشین واسه تعمیر عُرضه یک تنظیم ECU رو نداشتن و ما الان بدون ماشین نمی تونیم کارهامونو از پیش ببریم در نتیجه بردنش برای تعمیر فعلا مقدور نیست. دنده ماشین تو حالت پارک گیر می کنه و توی رانندگی هم نه شتاب داره نه زور داره. ٨٠ تا بیشتر نمی ره و وقتی هفته قبل همسر بردش نمایندگیِ کرج واسه تعمیر گفته بود این کارِ تهرانِ و نمیدونم چه حکمتی بود که همه چیز دست به دست هم داد که ماشین رو نبره تعمیرگاه.

الان نگرانم که چون تنها بود و راه دور بود و ماشین سرعت نداره؛ می خواست تا یک جایی ماشین ببره و بقیه راه رو با تاکسی بره. نگران زمان طولانی داخل تاکسی بودنش ام.

هر روز دعام شده زودتر واکسینه شدن کل دنیاست و نجات پیدا کردن از این بیماریِ بی رحم. آخرش یک روز ترس از دست دادن ها خفه ام می کنه.

باید از ماه بنویسم:)