هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

پیتکو

بعد از غروب از شدت فشارهایی که این دو روز بهمون وارد شد؛؛ به خودم که اومدم صورتم در سکوت خیس شده بود. اومدم داخل اتاق و در رو بستم که ماهک گریه کردنم رو نبینه چون همه چیز رو به خودش ربط می ده و میاد عذرخواعی میکنه. به حالت سجده مچاله شده بودم رو تخت که همسر اومد واسه دلداری (معجزه شده بود) همسر از پشت سرم در تلاش برای بغل کردن من بود که ماهک خودشو جا داده رو پشت من و میگه "مامان پیتکو کن" و شروع کرد به حرکت دادن خودش روی کمرم. پیتکو پیتکو.... دیگه نمیدونستم گریه کنم یا بخندم. 

نظرات 6 + ارسال نظر
هدیٰ پنج‌شنبه 1 خرداد 1399 ساعت 20:34 http://Www.pavements.blogfa.com

معجزهٔ همسر به کنار؛
معجزهٔ پیتکو رو عشق است
ببوسش ماهک جونمو از طرف من

یعنی هلاک این معجزه هام
چشم عزیدکم

محدثه سه‌شنبه 30 اردیبهشت 1399 ساعت 09:42

یاد اول کارتون آن شرلی افتادم... آنه تکرار غریبانه روزهایت چگونه گذشت!

دقیقا تکرار غریبانه این روزهای کرونایی چگونه میگذرد

آبگینه سه‌شنبه 30 اردیبهشت 1399 ساعت 08:30 http://Abginehman.blogfa.com

چه به موقع ماهک رسید

خیلی بلاست

قلب من بدون نقاب دوشنبه 29 اردیبهشت 1399 ساعت 18:36 http://Daroneman.blog.ir

عزیزم ماه فارغ از این دنیاست
کاش دنیا همین طور پیتکو برامون باقی می موند
فقط خدا داند که من چه پیتکو هایی از بابام نگرفتم
حتی در دورانی که دیگه خانم شده بودم

کاش واقعا فارغ باشه و نگرانیهای ما رو هم متوجه نشه
کاش...
اگرچه من هیچوقت پیتکویی از بابام نگرفتم
همیشه اونقدر فاصله بین مون حس میکردم که به نظر میومد تا ابد تموم نمیشه

نوش جونت تک تک شون

شارمین دوشنبه 29 اردیبهشت 1399 ساعت 13:35 http://behappy.blog.ir

مااااه
خوبی الان غزل جون؟

جانم؟
خوبم الان
یه کم دو روز گذشته فشارهایی که رومون بود شدتش زیاد بود برای همین بهم ریخته بودم
الان خوبم و به خودم جایزه کتلت دادم خیلی وقت بود دلم میخواست. جای شما سبز
البته دهنمم صاف شد تا آمادش کنم

نسترن دوشنبه 29 اردیبهشت 1399 ساعت 13:15

چه خوب که حالت عوض شد
غزل
من هرروز میام سرکار
گاهی حتی مجبور میشم با بی آر تی بیام
دستکش دست میکنم و دولا ماسک میزنم
دستهام سرکار مرتب میشورم
تو خریدها و ضدعفونیشون دقت میکنم
گاهی مجبوریم جلسه بریم
تمام کاری که از دستم برمیاد
خداروشکر هنوز سالمیم
غزل جانم
حساسیت زیادی روانت رو بهم میریزه
حیفه تلاشهات نیست؟؟؟
لطفا غلبه کن و این دو سه روز تعطیلی پیش رو برو اصفهان
برو خانواده ات رو ببین
مطمئن باش بهتر میشی

ببین من هفته قبل دو روز کار بانکی داشتم رفتم و اوکی بودم
ماسک و دستکش و الکل
به ضدعفونی خریدها هم که عادت کردم
اما خانوادم تو رفت و آمدند
رعایت نمیکنند همینم باعث میشه دوری کنم از رفتن
وگرنه همین روزا ماشین هم بدستمون میرسه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد