هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

یک روز سرد برفی

به سختی خودمو از تخت جدا کردم و رفتم داخل سالن. همسر مثل همیشه خیلی زود بیدار شده بود. ظرفای غذاش آماده بود روی اپن و کتری در حال جوشیدن بود، موقع رفتن گفت ببین بارون میباره؟ تو تاریکی سرمو از پنجره بردم بیرون. چشمام چیزی نمیدید و هیچ صدایی ناشی از بارون به گوش نمیرسید. گفتم ظاهرن زمین خیسه اما اگر هم میباره خیلی ریزه چون صدا هم نداره. چند دقیقه ای از رفتنش گذشته بود. گرگ و میش بود اما چشمم که به درختا افتاد دیدم دارن سپیدپوش میشن. روی تخت خودمو رها کردم و مشغول خوندن "جز از کل" شدم. هنوز از برنامه گروه خیلی عقبم اما این قطعی شبکه های مجازی ظاهرن در این مورد به نفع من تمام بشه که خودم رو به گروه برسونم. راستش کتاب "تولستوی و مبل بنفش" اونقدر کند پیشرفت و بی هیجان بود که یک ماه هم علافم کرد. هم خونده نشد و هم چون چند کتاب رو نیمه کاره رها کرده بودم دلم نمیخواست اونم رها کنم و یکی دیگه شروع کنم. ولی وقتی نظرات رو راجع به جز از کل خوندم؛ تردید رو گذاشتم کنار و شروع کردم.

با صدای "مامان" گفتم ماه بیدار شدم. هنوز خیلی خوابالود بودم. اما همین که برگشتیم تو اتاقمون با دیدن بارش تند برف ماهک با هیجان گفت بریم بیرون برف ببینیم. اما هم زمین سپید نبود اما ماهک دستکش نداره :). بضی چیزا تا وقتش نرسه آدم یادش نیست که لازمه تهیه کنه.

مودم رو روشن میکنم اما برا روز دوم با یک فضای مرده  و بی روح مواجه میشم که حتی بلاگفا هم باز نمیشه و دو سه تا وبلاگ بیشتر هم آپدیت نشدن. اگرچه این قطعی برای معتادان اینترنتی یک تمرین ترکه :)))

برف ریز از صبح می باره. از دیروز دائم خوابالودم. دو سه هفته است که هیلی دلم میخواست برم ترکستان اما با این سردی هوا و خونه سرد پدری همسر تقریبا دلم کوتاه اومده و اصراری به جایی رفتن نداره. چقدر نسبت به قبل تغییر کردم! چقدر دور شدم از غ ز ل شلوغی که عاشق مهمونی بود. خصوصا از وقتی که ماهک اومده. یک جور عجیبی هم غیر قابل پیش بینی شدم :( ذهنم به شدت بی نظم شده و این بی نظمی تو اوضاع خونه یک روزایی مثل امروز کاملا مشهوده

روز شنبه خیلی بهم سخت گذشت و عصر مردم و زنده شدم تا همسر برسه خونه. همسر حسابی ترسیده بود. میگفت هیچوقت شهر رو اینقدر بهم ریخته ندیده بودم. از شانس اش یک موتوری که نون درآوردن از جونش براش مهمتر بود تا خونه رسونده بودش. میگفت همه جا دود بود (از سوختن ب• ا•ن- ک ها)، درختها شکسته و صدای ت • ی- ر. که اگر مسیر عوض نکرده بودن شاید بلایی سرشون میومد. 

اینجور وقتا چقدر داشتن امنیت جانی که بتونیم توی شهر راه بریم یا با وسیله تردد کنیم خودنمایی میکنه.

امیدوارم دلهای همه ملت لبریز بشه از آرامش همه جانبه و زندگیا پر بشه از امنیت جانی و مالی عالی

خدایا خودت از همه محافظت کن

نظرات 5 + ارسال نظر
آناری جمعه 1 آذر 1398 ساعت 11:19

بانکو غارتیدن؟ منکه سخت این تو کتم میره
فروشگاه زنجیره؟ نظر من اینه "خرپولو بخورید" اتفاقا کارگرای بیشتری مشغول به کار میشن.

امیدوارم برداشت شما درست باشه :)

نسترن چهارشنبه 29 آبان 1398 ساعت 18:50

متاسفانه فروشگاه اتکا و رفاه رو ظاهرا غارت کردن و تمامی بانک های بلوار رو انیش زدن...
مرکز تجاری گلشهر هم همینطور

امیران سه راه کیانمهر و کوروش هم
و دلم دردمنده برای اونهایی که مغازه هاشون سوخت و کارکنانی که با این غارت از نون خوردن افتادن

شتیکِ چهارشنبه 29 آبان 1398 ساعت 13:58 http://Roooom.blogsky.com

ممنون که مینویسین

خواهش میکنم
کاش بتونم خوب بنویسم
وب شما هم مثل وب خیلی از بچه ها باز نمیشه

نسترن چهارشنبه 29 آبان 1398 ساعت 11:25 http://second-house.blogfa.com/

امیدوارم هرچی زودتر جو آروم شه...
میگفتن کرج مدام صدای تیر میاد...
خداروشکر همسر صحیح و سالم رسیدن

الهی
شنبه صداش میومد
بقیه شبا نه
شنیدی فروشگاههای زنجیره ای مهرشهر رو غارت کردن؟
میگن بانکهای مهرشهر رو هم یه عده سازماندهی شده نقاب دار آتیش زدن
از مردم معترض نبودن

هستی دوشنبه 27 آبان 1398 ساعت 12:10 http://Mydailynotebook.blogsky.com

جز از کل یکی از بهترین رمانهایی بود که توی این یکی دو سال اخیر خوندم. یعنی کلا کار و زندگیم رو رها کرده بودم و کل رمان رو سه روزه خوندم و از اون رمانهاست که به همه پیشنهاد میدم و خودمم دلم میخواد دوباره بخونمش

کتاب خوبیه
برعکس بعضی کتابا آدمو با خودش می کشونه که ببینی خوب بعدش؟!
هنوز نصف نشده دلم میخواد یک سره بخونمش اما موفق نشدم با بچه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد