هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

حس بی نهایت تنهایی

من نمیگم اگر نزدیک خانواده هامون بودیم همیشه اوکی بودم و خوشحال اما تا این حد تنها بودن برای منی که بعد از دانشگاه تا ازدواج کار کردم و همیشه کلی دوست داشتم قطعا تا این حد بد حال شدن و فکر و خیالای بیخود کردن نقش اساسی داره

وقتی فکر کنی یه دری نیست بزنی وقتی که از تنهایی نمیدونی چه کار کنی

وقتی کسی نیست دو کلام حرف بزنی وقتی نیاز داری با یک نفر رو در رو حرف بزنی

تا دو روز قبل میگفتم کاش بتونم باز هم گریه کنم. حالا دو روزه گریه می کنم اما این راه حل درد من نیست

همسر منو می بره دور دور اما درد من با نشستن تو ماشین درمون نمیشه

نمیدونم چرا یه تفریح به درد بخور نیست که 

دو هفته گذشته جز سخت ترین روزای این چند سال زندگیمون بود برای من. هفته اول از غم درک نشدن عذاب کشیدم و البته بهم ریختگی های هورمونی هم توان جسمی و روحیم رو تحلیل برده بود

هفته دوم هم با وجود تعطیلیا باشگاه نمیتوتستم برم و همسر هم تمام مدت نبود

شبها هم گوشی بدست ولو نیشه رو کاناپه و این وسطا از شدت کم خوابی و خستگی خوابش میبره

من تو این حال بدم کسی رو مقصر نمیدونم اگرچه همسر مسئولیت داره در قبال من  اما راهی هم برای درمون این رنج بی کسی ندارم

همون دو سه تا دوست هم که دارم همشون فک فامیلشون اینجا هستند و درگیر خانواده هاشونند و من خوشم نمیاد برم و حس کنم مزاحمم و کار داشتن

متاسفم که دو هفته است اینجا غر میزنم

اما واقعا خوب نیستم

باورتون میشه نیم ساعت مهمونی برام شده آرزو؟

یک قهوه خوردن با یک دوست یا خواهرم؟

من نمیخوام یک آدم غر غرو و غمگین باشم

در کل خوبم اما ته دلم به شدت احساس تنهایی دارم و این خیلی منو آزار میده خیلی


نظرات 13 + ارسال نظر
م شنبه 2 آذر 1398 ساعت 14:48 http://L-r-y.blogsky.com

منم تنهام. ولی عادت دارم. فقط این روزا گاهی دلم میخواد یکی از دوستام نزدیکم بود. البته خیلی هم مهم نیست چون بلدم تو تنهایی خودمو سرگرم کنم و خوش بگذرونم. صد البته شرایط من با شما فرق داره. بچه خیلی انرژی میگیره

راستش این روزا تنهایی نیست که آزارم میده
فکر میکنم مسئله این روزای من ناشی از تغییراتی هست که احتمالا جسمی ان
من دلیلی برای این همه بهم ریختگی تو زندگیم پیدا نمیکنم
شاید بعضی چیزا کمی پررنگ تر شده باشند اما نه اونقدر که من به اینجا برسم که یهو ببینم یک اضطراب بی دلیل تو وجودم موج میزنه
البته که بچه هم کلا اختیار زندگیت رو میگیره دستت و یه وقتا احساس عجز بدی داری
خوبیش اینه که فکر میکردم ایراد از منه اما دورو برم اونایی که بچه دارن یک جورایی شبیه من شدن
فقط فرقمون اینه که اونا خانواده هاشون نزدیکن من نه

ان شالله همیشه شاد باشید

مهدیه یکشنبه 12 آبان 1398 ساعت 21:24

من کاملا بهت حق میدم. داشتم با خودم فکر میکردم چرا تو شهر به این بزرگی حتی در یه خونه به روی من باز نیست؟

آخ مهدی جان
یه وقتا اینجور فکرا آدم رو پرت میکنه تو یک سیاهچاله روانی و درومدن ازش کارحضرتفیله
ولی فکر کنم باید دست و آستین بالا بزنیم در یک خونه ای رو باز کنیم

نسترن یکشنبه 12 آبان 1398 ساعت 18:58 http://second-house.blogfa.com/

غزل عزیزم دایره دوستات یکم بزرگتر کن
ما هستیم،اگر میلت میکشه باهم قرار بذاریم
میدونم جای خانوادت رو نمیگیریم اما از تنهایی بهتره

تو عزیزی بانو
خیلی دوستت دارم
کاش میشد واقعی بشیم

قلب من بدون نقاب یکشنبه 12 آبان 1398 ساعت 12:51

خوب چرا خودت ی برنامه ریزی انجام نمیدی و سر خودت رو گرم نمی کنی
من بیشتر از تو نگران ماهک هستم که تو حساس ترین سن این حس تو بهش منتقل میشه
میدونی غزل من دقیقا تو بچگی این حس رو از مامانم می گرفتم
و میدونم که تو در قبال ماهک مسئولی و وقتی به دنیاش آوردی باید هر روز و هر ثانیه برای خوشحالی خودت و ماهک بجنگی
ببین جانم از مردها آبی گرم نمیشه
به خودت بیا
بیشتر از دوساله که تنهایی
من میفهمم تنهایی یعنی چی و وقتی از تنهایی و اون فنجون قهوه میگی یعنی چی
برای خودت راهی پیدا کن
ی راه که مخصوص خودت باشه
ببین، چی حالت رو خوب میکنه
کار کردن؟ تفریح کردن؟
چرا دوباره بر نمی گردی سر کار
تو الان فقط حضور فیزیکی داری کنار ماهک
اما خودت بی انگیزه و بی انرژی هستی
راستش من خیلی وقته کامنت های این مدلی برات نمی نوشتم
چون همیشه بعد ی پست این سبکی
ی پست با صد و هشتاد درجه تفاوت میداری و آدم رو تو حالت شک میداری که واقعا حالش خوب شد؟
بعد بیشتر از دو سال خوندن وبلاگ
میگم من و تو ی سری درگیری های فکری و مشکلات داریم اصلا همه دارن
ولی منو تو دلمون میخواد حلش کنیم و جلو بریم
من میدونم این راهش نیست
گیر کردن تو این دور باطل راهش نیست

خوب خانم دکتر عزیز سلاااام
اینکه من بعدش پستی با صد و هشتاد درجه تفاوت نوشتم معنی اش این مبوده که حقیقتا صد و هشتاد درجه حالم عوض شده
حتی همون پستای حال بد هم معنیش این نیست که تمام مدت اون حالتها رو دارم
تو رو نمیدونم اما من کلا در طول روز نوسانات احساسی زیاد دارم
مثلا بعد از باشگاه چنان فول انرژی ام انگار شادترین آزم رو زمینم اما بعد از یکی دو ساعت به یک سطح نرمال میرسه
شبا بهو خالی میشم از خستگی و کم حوصله
ولی یک زمانهایی اغلب زمان روز غمگینم و پر از فکرای ناراحت و یک زمانهایی هم اغلب زمان روز شادم و با انرژی درونی بالایی زندگی می کنم
ولی اون پستها با تو زمان فول انرژی بودن نوشته شده یا تو اوج غم و اندوه
در کل
من هی انرژی میدم به خودم دلیلای خوشحالی پیدا میکنم ادامه میدم و اجازه نمیدم حالم خراب بشه اما یه نقطه ای میرسه که یهو خالی میشم
معمولا هم قبل پریود یا زمان پریود شروع میشه این بد حالیها و تا بعدش کش میاد
این بار هم با اومدن و رفتن خانوادم و دلخوریهاشون و جبهه گرفتن خواهره در مقابل تصمیم من حسابی بهم ریختم
از بودنشون به خاطر چیزایی که پیش اومد لذت نبردم
خدا منو ببخشه اما وقتی رفتن خوشحال بودم که انرژیای منفی تمام شد
ولی چند روز بعدش که شروع پریود بود همه ناراحتیام به شکل تصاعدی اوج گرفت
البته این باشگاه نرفتن هفته قبل خیلی تاثیر رو حال بد من داشت
نه اینکه چون ورزش نکرده بودما
اینکه از خونه بیرون نرفته بودم و کسی رو ندیده بودم که باهاش حرف بزنم
و بیرون رفتن تفریحی با ماه منتفی بود چون درد داشتم و ماه معمولا راه نمیره و من رسما کمرم نابود میشه بیرون رفتنی با دخترکم
دقیقا قبول دارم گیر کردن تو این دور باطل راهش نیست
فرق من با تو اینه که به نظرم تو خودت رو دوست داری و به خودت افتخار میکنی در نتیجه خیلی قاطعانه تر و بهتر میتونی با مسائل برخورد کنی
ولی من وسط افکار و حال بد شروع میکنم به ایراد گرفتن از عملکرد خودم یا دچار احساس گناه میشم و این کار رو بد خراب میکنه
از طرفی من هنوز نتونستم این حس تنهایی که به وقتا بد حلقه میزنه دور تمام حس های قشنگم و هی فاز منفی میده رو کنترل کنم
من یه وقتا یه جور بدی احساس تنهایی میکنم
و از نظر خودم خیلی هم ربطی به دور بودن از بقیه نداره
راستش الان هم اصلا دلم نمیخواد کار کنم
بالاخره پیدا میکنم راهش رو چون باید به ماه یاد بدم دوست داشتن و مدیریت خودش رو

فرزانه یکشنبه 12 آبان 1398 ساعت 10:54 http://khaterateroozane4579.blogfa.com/

حق داری غزل جان. میدونی من گاهی وقتها که حوصله م سر میره یاد تو می افتم و با خودم میگم واقعا غزل چجوری تحمل میکنه این همه تنهایی را ؟؟ اینکه توی شهری زندگی کنی که هیچ دوست و فامیلی نداشته باشی واقعا سخته . خیلی وقتها بهت فکر میکنم و دعا میکنم واست که یجوری از این حجم تنهاییت کم بشه

آره یه وقتا همه کس و کارت هستند ولی تو یک چیزی فرای فک و فامیل برای تغییر حال نیاز داری
عزیز منی با اون نی نی تو راهیت
ان شالله دعات اجابت میشه
بگو نی نی ات در یک مورد خاصی که تو فکر منه خیلی دعام کمن

شارمین یکشنبه 12 آبان 1398 ساعت 10:45 http://behappy.blog.ir

سلام.

آخرشم یه روز خودم دست میبرم تو فضای مجازی، تو رو میکشم بیرون، میشینیم رو به روی هم، من بستنی میخورم تو قهوه و کلللللی با هم حرف می زنیم. اگه یهو وسط چت کردن دیدی یه دست از گوشیت زد بیرون و گرفت کشیدتت سمت خودش، نه بترس نه مقاومت کن. دست منه. (یاد خوابگاه دختران افتادم که دست جن از سوراخ دیوار زد بیرون)

قربون دستای مهربونت که اینقدر محبت ازشون میریزه
شارمین یعنی میشه؟! یعنی حتی اگر بترسم هم راضی ام فقط شاید یه کم کتک بخوری که ترسیدم

رها یکشنبه 12 آبان 1398 ساعت 08:53

راستی یادم رف بگم
من میتونم شما رو به یه لیوان قهوه یا چای دعوت کنم

قربون شما و محبتتون که از من دعوت میکنی بانوجان

رها یکشنبه 12 آبان 1398 ساعت 08:46

سلام غزل بانو
حالت رو با تمام وجودم میفهمم
اینکه دلت بخواد نیم ساعت با مامانت خواهرت یه دوست با فراغ بال چای و قهوه بخوری
بعدم سبکبال بری سمت روزمرگی هات
یه کاری که من تو مجردیام میکردم رو جدیدا دوباره شروع کردم
قرار ملاقات با خودم! مثلا من کافه گردی دوس دارم
گاهی خودمو به پاساژ گردی یا پیاده روی دعوت میکنم
البته من یه بی بی جان کوچولو دارم الان و مثه اون وختا دستم باز نیس
ولی مثلا نیم ساعت بی بی رو میزارم پیش همسرجان و میزنم بیرون
البته یه کاری هم سر راه انجام میدم که خیلی برا خستگیای همسر جان وجدانم درد نگیره خخخ
جای خالی عزیزان راه دور رو پر نمیکنه ولی حال دلت رو بهتر میکنه
امتحانش کن

سلام رها بانو
من مجردیامم از این کارا نمیکردم
خوب راستش من دوست زیاد داشتم برای همین تنها نمیرفتم
ولی میشه الان بهش فکر کرد
فقط من هر بار برم ماه رو نبرم عذاب وجدان دارم که نیاوردمش هوا بخوره
ولی امتحانش میکنم

محدثه یکشنبه 12 آبان 1398 ساعت 07:51

حق داری غزل و خب باز هم این تویی که باید دنبال دایره های جدید باشی، رانندگی کنی، یه هنری دنبال کنی، خرید های سرگرم کننده و سبک بری و با دخترک بری یه کافی شاپی چیزی.. وگرنه همینجوری پیش بری چیزی تغییر نمیکنه .. ولی بهت حق میدم آدم گاهی به همزبون نیاز ذاره

ببین همون دو سه تا دوستی هم که دارم خیلی محتاطانه برخورد میکنم چون وقتی اونا تنها نیستند من همش میگم شلید مهونی باشن یا مهمون داشته باشند و خوب اونا چون سرشون شلوغه گاهی سراغ گرفتنای من بیشتر میشه
و وقتی من میبینم اونا شلوغند و شاید فرصت ندارند خودمو میکشم کنار
شاید روشم رو باید عوض کنم
رانندگی که خیلی خوبه و من با ماه فقط تو مسافرتها تو این دو سال رانندگی کردم
ولی کلا حالمو خوب میکنه
کافی شاپ با ماه کلا منتفیه چون فقط باید دنبالش بدوم
ولی حق با توعه باید کمی تغییر ایجاد کنم

V یکشنبه 12 آبان 1398 ساعت 07:12

سلام.منم دور از خانوادمم و تنهام. در کنار تنهایی همسرم با وجود دوتا بچه اجازه نمیده برم باشگاه ،آموزشگاه رانندگی ،بانک و...
هیچ جا ومن نیاز دارم به تنهایی بیرون رفتن،قدم زدن .خداروشکر همسرتون از اینکه خودتون تنها با دخترتون بیرون برید مشکلی ندارند.من حتی نمیتونم بچه هامو تا پارک سر کوچمون ببرم...من به موقعیت شما غبطه میخورم.شما هم منتظر همسرت نباش دست دختر نازتو بگیر و برو خوش باش و فک کن یکی تنها شرایطی بدتر داره ...موفق و شاد و سرزنده باشی

سلام بانو
خدا قوت با دوتا بچه
چقدر سخت؟
عزیزم
از ته ته دلم دعا می کنم همسرتون از سخت گیری هاش کم کنه و کمی آزادی به شما بده که بتونید با فراغ بال برای خودتون و زندگی زمان بزارید
قطعا درست میشه این مسئله به مرور زمان

Mahna یکشنبه 12 آبان 1398 ساعت 01:01

غزل جانم منم همینقدر تنهام و دردت رو خیلی خوب می فهمم فقط جاهایی همسر باهام همکاری میکنه بعضی وقتا برم کلاس و گرنه قطعا تا الان حالم‌ از این بدتر بود
بعضی وقتا از خیلی چیزا که مینویسی حس میکنم آینه من هستی

عزیزمی
طفلی همسر هم همکاری میکنه
ولی همکاریش در حد نگه داشتن ماه نیست
چون اون ساعتها نیستش و وقتی هم هست تقریبا دیره واسه کلاس رفتن
ولی طفلی کاری ازش بر بیاد کوتاهی نمیکنه
ولی بین خودمون باشه ها کمی سختگیره

هدی یکشنبه 12 آبان 1398 ساعت 00:01

یه کار پارت تایم راحت نمیتونی خارج از خونه داشته باشی؟شرایطت مشابه چندماه پیش منه و فقط با کار بیرون خونه با حقوقی کم و فقط به خاطر تو اجتماع بودن یکم بهتر شدم.مدام و هرلحظه تو خونه موندن و تمام لحظه ها با نی نی بودن خیلی سخت میشه و شیرینی بچه رو تحت الشعاع قرار میده

راستش الان اصلا حوصله کار کردن ندارم
فقط دلم نمیخواد اینقدر تنها باشم
آره دقیقا همین تنهایی ها یه وقتا بد کلافه ام میکنه

هدیٰ شنبه 11 آبان 1398 ساعت 22:40 http://Www.Pavements.blogfa.com

داشتم فکر می کردم خب اگه این موضوع با حرف زدن باهاشون حل نشده، نمیشه که قطع ارتباط هم کرد! یا حتیٰ کم کردن رفت و آمد هم خیلی عذاب آوره چون خونوادتن بهرحال!
پس چه خوب میشه اگه به مرور و خیلی یواش یواش خودت رو به بعضی چیزا بی تفاوت نشون بدی و عادی باشی.
می دونم دست خودت نیست غزل جونم، ولی به مرور میشه بهتر شد اگه اراه کنی عزیزم. قطعاً میشه، هیچ‌کاری نشد نداره. خودتم که میگی خیلی بهتر شدی.
منم اصلاً آسون نمی گیرم. راجع به کفش توو خونه و اینا قضیه فرق می کنه. عادت کردم. ولی راجع به هر جایی نشستن و رفتن خیلی هم ایرادگیرم :)) اصلاً یه جاهایی نمی تونم برم که از نظر خیلیا اوکیه کاملاً!

من حتماً از مامان دلارام می پرسم اون سؤالو، امیدوارم مشکلی هم نباشه :**

ماهک رو ببووووس
هرچقدم میخوای غر بزن اینجا، خونهٔ خودته

نمیشه واقعا ولی حساسیت من بعد از یک دوره که سعی کردم کنترلش کنم در این مورد خاص بدتر شده
نمیدونم چه کا کنم
اصلا فکر کردن بهش هم حالم رو بد میکنن
ان شالله درست میشه

عزیزم
میبینم که یک عده آدم وسواسی دور هم جمع شدیم و نمیدونم پس کی وسواس نداره

ممنونم عزیزم
اونم دقیقا یک وسواس فکریه که احتمالش یک درصد هم نیس

چشم
بوس به صورت ماهت خانم هالوینی
عاشقتم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد