هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

شیر و کُلَک

+ ساعت ٩:٢٠ زنگ زدم. سر جلسه بود.  نمیتونست حرف بزنه با این حال گفتم درسته بی ادبی اما این بار هم می بخشمت
وقتی جلسه تمام شد با یک سدای بشاش زنگ زد اما من مهمونی بودم. الان هم باز جلسه بود. اونوقت زندگی اینقدر هیجان انگیز شده که منتظرم زنگ بزنه اذیتش کنم :)))
حالم خیلی خوبه

+ صبح زود که میرفت بد تو قیافه بود. ساعت شش یک سر و صدایی راه انداخته بود که من از خواب بیدار شدم.بعد از پست گذاشتن و کمی خوندنتون ماه بیدار شد. خونه رو بیخیال شدم و فقط بازی کردیم. اینقدر بوسش کردم و چلوندمش اما سیر نمیشم که

+ ماه اک دیشب لگویی که شبیه تلفن هست رو برداشته گذاشته رو گوشش و میگه حامی بیسوگی میخری؟
 الان هم حرف میزنه و میگه "چطوری؟ بابا خوبی؟ خدا رو شکر. بابــااا کجایی؟
لباسای بیرونش رو آورده پوشیده البته با کمی کمک و میگه "بییم دَدَ"

کنار میز نزدیک  خانم همسایه ایستاده. ماه اک اینقدر ترسیده که خودش رو میندازه تو بغل خانم همسایه و دورتا دور خونه رو میگرده. بعد از یک دقیقه تازه میفهمیم از صدای اذان گوشی من فکر کرده یک آقا تو اتاقاست

شنبه 
انگوراش رو خورده تمام شده اومده میگه "بازم اگور میخورم" بعد از کمی مکث میگه "دوباره اگور میدی؟" و من از اینکه مفهموم دوباره و باز هم رو درک کرده و حتی اینکه مترادف بودنشون رو فهمیده از خوشحالی جیغ میزنم و میخندم.

دیشب
"انگَلو کجاست؟"
شب هی این دستش رو نگاه می کنه اون دستش رو نگاه میکنه. دست میکشه و میگه" اَاَگو نیست. گُ شده"
همه جمله هاش رو با مکثی بین هر کلمه و کمی فکر بخونید

یکشنبه
در حال سخنرانیه. از همون سخنرانی هایی که تمام دانش زبان و آموخته های محیطیش رو با هم ترکیب می کنه و تهش نمیدونی چی میگه. تو فکره که کلمه بعدی چی باشه خوبه که ماست رو میزارم رو میز. کلمه داره رو زبونش میچرخه که یهو با دیدن ماست داد میزنه ماااااااست :))) انگار چقدر ماست میخوره حالا :))

+ مامان تو بازی هاشون براش خونده الاکلنگ. شیر و پلنگ و ماه اک میخونه شیر و کُلَک شیر و کلک :)))

+ تصمیم به یه تغییری گرفتم که فکرش هم هیجان انگیزه برام. چون چند ساله که دلم میخواست چنین کاری بکنم اما تردید داشتم. ولی فعلا باید مسکوت بمونه  :)) 
نظرات 9 + ارسال نظر
تبسم جمعه 15 شهریور 1398 ساعت 10:57

واااااااای که من میمیرم برای ماه اک تو....چقدر آخه این نمک داره
خیلی خوبه که تمام رفتارها و گفتارهاشو می نویسید
عالی
تبسم جان ایمیلمو فرستادم اما رمز دریافت نکردم
این آدرس وب هست اگه امکانش هست رمز و وبلاگم بفرستید ممنون
http://emlayeasan7.blogfa.com

عزیز منی
ماهه
سعی می کنم
خیلیاشو ننوشتم و فراموش کردم

فکر کنم بقیه کامنت اشتباهی اومده اینجا

آبگینه پنج‌شنبه 14 شهریور 1398 ساعت 07:35 http://Abginehman.blogfa.com

دلم واسش غش رفت
مامانش بازم اگور بده که ماهک دوباره اگور بخوره

دادم بهش
عاشق اگوره دخترم

بهار چهارشنبه 13 شهریور 1398 ساعت 13:06 http://Searchofsmile.blog.ir

ماهک رو از طرف من یه دو دور بچلونش

حتما

mahna چهارشنبه 13 شهریور 1398 ساعت 13:04

میدونی غزل جان این دعواهای زن و شوهری و قهر و آشتی ها خیلی پیچیده س و من ترجیح میدم سکوت کنم
آخخخ که بچه ها با هر کلمه و جمله جدیدی که میگن حسابی دلت رو میبرن و واقعا دوست داری قورتشون بدی اگر میشد من روزی هزاربار پسرکم رو می خوردم.

وای خدا
میمیره آدم براشون از بس شیرینند

فرزانه چهارشنبه 13 شهریور 1398 ساعت 10:25 http://khaterateroozane4579.blogfa.com/

واای من که دلم واسه این ماه اک رفت !! کاش میشد از نزدیک ببینمش عاشقش شدم یعنی
در مورد همسرت به نظرم یه بار بشین باهاش حرف بزن. بهش بگو میدونی حرفهات چه زخمی به روح و روان من میزنه؟؟ بهش بگو یه کم روی حرفایی که بهم میزنی فکر کن و ببین اگر خودت جای من بودی چه حالی میشدی. ازش بخواه موقع عصبانیت صبورتر باشه
زندگیت لبریز آرامش و شادی عزیزم

خورشید سه‌شنبه 12 شهریور 1398 ساعت 22:05 http://khorshidd.blogsky.com

غزلک خدا را شکر که خونه آرامش بهش برگشت و. دلت شاد شد ولی عزیز دلم فقط حواست باشه این پیشقدم شدنا و این کوتاه اومدنا براش نشه عادت

میدونی خورشید
همسر با چنین ادبیاتی بزرگ نشده
من نمیدونم چی در درونش این روزا میگذره
ولی بهش گفتم که تو شاید داد زدنای من یادت بره اما با اینکه گذشتم؛ هیچوقت بعضی از بی احترامی ها یادم نمیره
میگه عصبانی میشی داد نزن
اندازه همون توهینی که من بهت کردم؛ برام توهین محسوب میشه
با همه اینا که از داد زدن متنفره هنوز در عجبم از حرفی که زد
فکر می کنم تلافی فشارهای بیرون و دلتنگی واسه خانوادشو سر من خالی کرد
ولی سعی می کنم مرورش نکنم
خورشید من بلد نیستم قهر کنم
یا لاقل چون اینجا هیچ کس رو ندارم که بتونه دو کلام حرف بزنم؛ زورم نمیرسه که قهر بمونم
گاهی حس می کنم مرد به اون مهربونی قلب تو دلش نداره :(
وقتایی که من گریه می کنم و عین یک دیوار سنگی از جاش تکون نمیخوره انگار من وجود ندارم
وقتایی که از خستگی کلافه میشم و سر ماه داد میزنم
وقتایی که یه چیزی خراب میشه

بهش میگم یه بار پا بزار رو غرورت و پیش قدم شو. میگه شدم
گفتم کی؟ من فکر کردم حالا که من زنگ زدم تو به یه گلی هدیه ای از در میای تو
میگه اینقدر درگیر و خسته بودم به ذهنم نرسید

فقط یک بار در موردم قضاوتی کرد که خیلی ناراحت شدم
اون روز عصر با یک شاخه گل اومد از دلم درآورد

رهآ سه‌شنبه 12 شهریور 1398 ساعت 20:27 http://Ra-ha.blog.ir

پستت حال خوبی داشت.

زندگی بدون دعوا و بحث و قهر نمیشه غزل .. فقط باید بلد بود مدیریت کردن اوضاع رو و کش ندادن بحث ها و قهرها ...

دقیقا رهآ جانم
کاش شیوه مدیریتمون دوست باشه

هدیٰ سه‌شنبه 12 شهریور 1398 ساعت 17:31 http://Www.Pavements.blogfa.com

بوس از طرف هدیٰ برای ماه کوچولو و غزل عزیزم

بعد میگی "دوس دارم بدونم چرا فکر کردی من مدیریت بحرانم خوبه!"
خب خوبه دیگه :)) اینم نمونه‌ش! اگه من این حرفا رو شنیده بودم عمراً آشتی نمی کردم. بعد عرفانم که می دونی چجوریه .. کلاً تا ابد قهر می موندیم!
شوخی می کنم!
بعضی وقتا خیلی لازمه گذشت کردن! گاهی خودتم از خودت توقع نداری ولی پا پیش میذاری و اتفاقاً می بینی چقدرم خوب جواب میده. انگار رابطه از قبل محکم تر میشه. ولی با بیخودی کش دادنش انگار که فقط هیزمای آتیشو داری بیشتر می کنی، دلخوریا بیشتر می شدن.
خوب کردی که آب روی آتیش شدی.
خوشحالم که این بار واقعاً احساساتِ خودت و شرایط زندگیتون رو توو مسیرِ خوبی کنترل کردی

حالا انقدر از شیرین زبونیای ماه بنویس که من بیام بخورمش، خیال خودمو راحت کنم

پس اینم ماچ و بوس ما به هدیٰ

وای نیبینی لبامونو ژل تزریق کردیم :))))؛

تو که نمیتونی بگی عمرن آشتی نمیکردم. پارسال فکر میکردی سال بعد اینجا و کنار عرفان باشی دوباره؟
عشقتون مستدام

امیدوارم واقعا رابطه از قبل محکم تر بشه و گذشت کردنهام عادت نشه برلش
در هر صورت الان که حالم خیلی خوبه

وای هدیٰ خودمم باورم نمیشه اینقدر خوب کنترل کردم اوضاع درونم رو
سابقه نداشت

بعد فکر کن بخوریش چی کار می کنه؟! میخنده و میگه "نکن شْیطون بلا"
ببینم اینو بشنوی باز میتونی بخوریش

نسترن سه‌شنبه 12 شهریور 1398 ساعت 15:54 http://second-house.blogfa.com/

غزل تو روح خیلی بزرگی داری ...اخیرا حتی یکبار هم نتونستم وقتی از همسر ناراحتم بهش زنگ بزنم! خوش بحال همسرت

وااای من عااااشق ماه ام! یه همکار دارم که دخترش یک و سال ونیمه اشه من هلاکشم تا میرسه میگم دخترک کار جدید نکرده؟ اونم هزااارماشاالله کااامل صحبت میکنه و من ویدیوهاشو میبینم کلیییییییی دلم میره وقتی هم نوشته های شمارو میخونم قسمتهایی که مربوط به ماه میشه رو سه چهار بار میخونم و ذوقشو میکنم حساااابی بچلونش

زمان لازمه نسترن جان
منم یه جاهایی نیخوام سر به تنش نبلشه از عصبانیت
ولی به مرور صبورتر میشی

وای دلم نیخواست همتون یک بارم شده ببینیدش :)))


ممنونم نسترن جان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد