هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

آن هنگام که نفس هوا می شود

دور چشمهایم از قطره های بی امان اشکی که با لحظه های آخر پال کلانثی بخشی از غم و اندوه درونم را بیرون می کشید خشک شده و درونم ناآرام. باز هم سندرم مزخرف استرسها و بدحالیها در کنار دلواپسی خودم و البته وضع وخیم پال.

اگر مطمئن بودم میتونم کتاب رو کامل بفهمم نسخه انگلیسی اش رو تهیه میکردم اینقدر که ترجمه ساناز کریمی تو بخشای فلسفی افتضاح بود. اینقدر مشتاق خوندنش بودم که فراموش کردم واسه انتخاب مترجم دقت کنم. باید نسخه انتشارات کوله پشتی رو توی یک فرصت مناسب بخونم.

نظرات 3 + ارسال نظر
بهار دوشنبه 7 مرداد 1398 ساعت 10:08

تو هم مثل من توی بدترین زمان ممکن این کتاب رو خوندی...

من دلم نمیخواد حتی بهش فکر کنم از بس بهمم ریخت

تازه فکر کن حس این که خودت بچه دلشته باشی و فکر کنی باید تو اون سن کم بزاریشو بری دردناکترش میکنه برات
ولی بدیش بود که با اون همه فشار روانی ترجمه ای که خوندم خوب نبود
یعنی پیام پال در مورد پذیرفتن مرگ رو نتونستم بگیرم

نل یکشنبه 6 مرداد 1398 ساعت 22:06

همیشه خوب باشی غزل جانم

قربونت نل عزیزم
به همچنین

نسترن یکشنبه 6 مرداد 1398 ساعت 15:37 http://second-house.blogfa.com/

الان خوبی غزل؟

خوبم نسترن جون
خوبم مهربونم
ان شالله همسر برنامه اشو خالی میکنه هفته آینده میرم دکتر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد