هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

حیات دُسْتُم

هوا اونقدر ابره که خونه تقریبا تاریکه. در کتابخونه رو باز می کنم و چشمم می افته به فیه ما فیه. برش میدارم و ولو میشم رو کاناپه. چشمم می افته به دسته گل رز آبی. خدای من این یکی از قشنگ ترین گل های دنیاست با این که کلا کششی به رنگ آبی ندارم. دو روز پیش همین موقع ها بود که براش پیام دادم: " باید از خدا طلب بخشش کنی که اعصاب من رو بهم ریختی و باعث شدی برای این طفل معصوم بی حوصله باشم. گفت من که حرف بدی نزدم! آره راست می گفت؛ حرف بدی نزده بود اما صبح قبل از رفتنش گفته بود که به جای کار بازیگوشی می کنی. تو لپ تاپت ده تا وبلاگ باز بود و من دلم شکسته بود از قضاوتش. از اینکه به خاطر خراب شدن کروم، مجبور شدم بعد از مدتها اُپرا رو باز کنم و اونم با تمام تب های دفعه آخر باز شده بود و با عث شده بود قضاوتم کنه به ناحق

یک بار دیگه math type رو نصب کردم و این بار مشکل پیست نشدن وردم حل شد. فرمولها رو تایپ کردم و یک غلط گیری کلی و تماااام. ساعت پنج عصر بود. یک نفس راحتی کشیدم و با ماه اک پریدیم توی حمام. تازگیها وانش را پر از کف می کنم. با دیدن کف ها می خنده و میگه عه عه!! و کیف می کنه. آب که ریخت رو تنم خستگی ها باهاش شسته شدن. فکرم آروم شد و تنم سبک. گاهی فقط یک حمام دلچسب میتونه حالت رو خوب کنه.

داشتم لباسهای ماه اک رو تنش می کردم که از راه رسید. برخلاف همیشه که کنار جالباسی لباس هاش رو عوض می کرد؛ دستهاشو میشست بعد میومد کنار ما؛ اومده بود پشت سرم ایستاده بود. فکر کردم واسه دیدن ماه اک دلتش طاقت نیاورده. کارم که تمام شد پاشدم که برم لباس بپوشم که دیدم یک دسته گل رز آبی گرفت جلومو مثل یک پسر کوچولوی نادم و شیطون خندید و با مظلوم نمایی مختص خودش گفت: " دیدم ناراحت شده بودی و میخواستی سرت رو بکوبی به دیوار. گفتم از دلت در بیارم". گل از گلم شکفت و خوشحالی تمام شدن کار با ذوق مرگی فهمیده شدن تکمیل شد. 

بازم چشم میدوزم به دسته گل روبروم که دو روزه با دیدنش خوشبخترین زن دنیام. که با دیدنش تمام خوبیهای همسر تو ذهنم مرور میشه. که شیرین ترین لحظه های زندگیمو به یادم میاره. که لبریزم می کنه از عشق و هیجان و شکوفا می کنه غنچه های امید در دلم را. 

چشمهایم غرق خواب شده. نگاهی به فیه ما فیه مولانا می اندازم و می گویم سنگینی جملاتت هوشیاری کامل میخواهد. چشمانم را می بندم و باز هم به شیرینی های زندگی ام فکر می کنم


غ ز ل واره:

این اولین نوشته ایه که خودم رو زن خطاب می کنم :)


*یه کم سرم شلوغه. کم کم دارم نظرات رو تایید می کنم.

نظرات 5 + ارسال نظر
بهار سه‌شنبه 9 بهمن 1397 ساعت 23:43 http://searchofsmile.blog.ir

وای عنوان....
عاشق این کلمه ام

منم خیلی دوستش دارم
برای همین عنوانه

هدیٰ شنبه 1 دی 1397 ساعت 11:28

این یکی از قشنگ ترین نوشته هات بود غزل
امیدوارم همیشه با همهٔ وجووودت خوشبختی رو لمس کنی

خدا رو شکر که به نظرت قشنگ اومد و حال خوبی بهت داد
قربونت برم
ان شالله تو هم خوشبختی رو با همه وجودت لمس کنی هدی مهربونم

فرزانه چهارشنبه 28 آذر 1397 ساعت 08:57 http://http://khaterateroozane4579.blogfa.com/

عزیزم چه عالی

مرسی

samira سه‌شنبه 27 آذر 1397 ساعت 16:47 http://sama92.blogfa.com

شیرینیش به من هم سرایت کرد
از ذوقت ذوق کردم...

کامت، دلت و زندگیت پر از شیرینی سمیرا جان

حمیرا سه‌شنبه 27 آذر 1397 ساعت 14:01 http://mytrueme.blogsky.com

ماه اک. چه اسم قشنگ و بامزه ای.

قربان شما
نظر لطفتونه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد