هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

مطمئن نیستم اما حس می کنم دچار افسردگی شدم. حقیقت اینه که یک بخشی از مشاجره های دو سه ماه اخیر برمیگرده به کم تحمل شدن این روزهای من. همسر بی تقصیره نیست ولی کم تحملی من شدت ماجرا رو بیشتر میکنه. نمیدونم از تاثیرات شیردهی اعصابم ضعیف شده یا فشار روانی که تنها شدن تو خونه بعد از یک ماه سرشلوغی بهم وارد کرد؟!

در هر صورت یک بخشی از اوقات تلخیهای پیش آمده پیش میومد اما نه به این شدت که روان و جسمم به این شدت بهم بریزه. از دیروز عصر تا امشب دو روز سخت و تلخ داشتم. اینقدر گریه کردم و حرص خوردم که سرم منگ و کمی دردناکه. چشمام میسوزه و توان حرکت ندارم از احساس کوفتگی. 

میدونم من زیادتر از اندازه اش شلوغش کردم. میدونم من بزرگش کردم.حرف همسر و لحنش  تا این حد که من حرص خوردم بغرنج نبود. اما آنچه تو این چند سال آزارم داده بود رو کشید بالا و شد آنچه نباید  (راه داشت. راه داره. من بلد نیستم .) ولی دنبال چراش می گردم. دنبال علت این همه حرصی شدن! دنبال علت اون حس لبریز خشم و ضعف!

با تمام گریه ها و آرزوی مردن ها( از شدت ضعفی که در درونم شکل گرفته بود و خودمو بی پناه میدیدم)  بالاخره حرفها زده شد. ظاهرن صلح برقرار شد اما حال من همچنان خراب است و نتیجه عملی هم از یک ماه بعد مشخص میشه.

خیلی خسته ام از این حالتهای سینوسی و لحظه ای خودم که تازگیها شدت گرفته. خسته ام از این کشمکش های فکری بین خودم و همسر. کاش دوباره همت کنم و شکرگزاری رو شروع کنم


غ ز ل واره:

+ توان تایید نظرات رو ندارم اما از پست بی کسی یک سری اشتباه برداشت کرده بودن که من به خاطر مشکلات مالی ناراحتم در حالیکه خدا رو هزاران بار شکر ما مشکل مالی نداریم. فقط دیدگاه اقتصادی من و همسر متفاوته و همین اختلاف نظر باعث پاره ای بحثها میشه. ضمن اینکه سالهای اول ازدواج از این مشاجره های ریز و درشت زیاد پیش میاد چون هنوز زبون مشترک تو بیان مسائل به وجود نیومده. حالا نسبت به حساسیت مسئله شدت این بحثها زیاد و کم میشه 


+ مرسی که هستید

نظرات 11 + ارسال نظر
مرضیه چهارشنبه 2 آبان 1397 ساعت 17:29 http://fear-hope.blogsky.com

انقدر با این پستت همذات پنداری کردم که انگار خودم نوشته بودمش! دقیقا منم همینطورم! نمیفهمم اینهمه حساسیت های من از کجا میاد، گاهی میگم حتما از بارداریه، اما خب قبلش هم با درجه ای یکم خفیفتر اینطور بودم...
حالاتم متغیره و یه جور نیستم، یه لحظه خوبم و یه لحظه غمگین و عصبی و خشمگین و بهانه گیر، همسرم هم سعی میکنه تا جای ممکن مراعات کنه اما از یه جایی کم میاره و باعث میشه جرو بحثهامون زیاد شه...
خیلی دلم میخواد این روحیه رو اصلاح کنم، دنیا ارزش دلگیرشدنها و کدورتها رو نداره،‌ اما حالات من هم دست خودم نیست.
خدا رو شکر که مشکل مالی ندارید، من و همسرم هم اختلاف دیدگاه اقتصادی داریم،‌با این تفاوت که من دوست دارم وقتی پول تو جیبشه یکم بیشتر مراعات کنه و پولشو بابت خوراکیهای فاقد ارزش غذایی اما گرونقیمت نده! به هر حال مطابقت پیدا کردن با روحیات هم شاید چندسالی زمان ببره، باید صبر کرد

شک نکن مرضیه جان که تغییر وضعیف هورمونها به شدت خلقیات آدم رو تحت تاثیر قرار میده. من هنوزم تحت تاثیر همین اختلالات هورمونی دوران شیردهی هستم به نظر خودم.
تو بارداری که اصلا نابود بودم خصوصا تو نیمه دوم بارداری. همسر همش میگفت به خاطر بارداریه چون قبل از اونم من رو دیده بود.
باز خوبه همسرت رعایت حالتو می کنه
خوب میشی. این دوران ان شالله به خیر تمام میشه و زانوی خیر زمین میزاری و می بینی که چقدر حالت بهتره.
از طرفی مادر شدن کلا آدم رو صبورتر می کنه. درسته منم یهو قاطی کرده بودم اما خیلی آدم عوض میشه مدلش
بله واقعا خدا رو شکر
ان شالله هیچ کس نداشته باشه.
عزیزمی
ان شالله شما هم زبون مشترکتون رو پیدا کنید
ولی شاید این شیرین ترین لذت زندگیش باشه مرضیه جان. شاید حالش خیلی خوب میشه با این کار. میشه تعدادش رو کم کنه ولی اگر خیلی لذت می بره ازش نخواه حذفش کنه که دعوا بشه
ان شالله که هم ما هم شما پیدا کنیم زبون مشترکمون رو

باران چهارشنبه 2 آبان 1397 ساعت 13:19 http://hezaro1shabebarane.mihanblog.com

سلام متنهای قبل رو خوندم واز نوشته های قبلیت هم که این مدت میخوندم فهمیدم تو خیلی خانم صبوری هستی بارها تو نوشته هات خوندم که موقع جر وبحث خودت رو مقصر تر از همسرت دونستی در حالی که وقتی من خودم رو جای تو میذارم اصلا نمیتونم بعضی کارای همسرت رو قبول کنم اصلا منظورم مداخله در زندگی شخصی ات نیست ولی وقتی یه نفر مینویسه وکامنتها رو هم باز میزاره یعنی دوست داره نظرات رو بشنوه وببینه برای همین بزار نظر شخصی ام رو بگم به نظرم میاد همسر شما واقعا به تمام معنا داره به شما ظلم میکنه وخودت باعث شدی که اینکارو بکنه چون همه چیز رو قبول کردی درسته اختلاف سلیقه در سالهای اول زندگی عادیه اما اگر همین رو مدیریت نکنی اونوقت یکی همیشه سواره ویکی پیاده والان به نظر همسر سواره وشما پیاده واگر این وضع ادامه پیدا کنه یا باید ناچار ا تحمل کنی یا به شدت افسردگی میگیری نمیگم دعوا کن وزندگیتو خراب کن اما یه جاهایی دیگه واقعا خیلی داری کوتاه میای ...
امیدوارم نظرم رو حمل بر بی ادبی ندونی

عزیز دلمی
چه خوب که میگی صبورم. همیشه فکر میکردم صبور نیستم
میشه بگی چه کاراییش. نمیتونی قبول کنی؟
من کار نادرستی که کردم کم توقع بودنمه که تازه اونم تلاش کردم نباشم اما بودم
دعوا شد دیگه. اساسی
وقتی نمیتونم با آرامش حرفمو بهش بفهمونه کار به جاهای باریک میکشه
البته حال روحی منم این روزا کلا ثبات نداره
خواهش میکنم. اگر سوالمو جواب بدی ممنون میشم باران مهربونم

نیلوفر سه‌شنبه 1 آبان 1397 ساعت 07:11

دوستم چتهههههههههه؟؟؟؟ نبینم غصه هاتووووو

الان خوبم نیلوفر جان عزیزم. همه چیز عالیه
یک برون ریزی بود که حل شد

سمیه دوشنبه 30 مهر 1397 ساعت 20:28

غزل جون زندگی با مرد ترک خیلی سخته، فقط زنهای ترک که به سیستم مردهاشون آگاهن می تونن اخلاف های سخت گیرانه اونا را مدیریت کنن و راحت زندگی کنن. سر چیزهای خیلی بیخود و ساده سخت میگیرن چیزهایی که اصلا برای ما قابل درک نیست وافعیت اینه و تو مشکل نداری عزیزم فقط خسته تر از همیشه شدی. تنها راه کمتر شدن تنشها استقلال مالی پیدا کردنته سعی کن بعد از دو سالگی ماهک بتونی به کار بیرون از خونه برگردی مخصوصا تو خونه نباشی و تو این مدت سعی کن مدارا کنی تا تنش را کمتر کنی. چاره ای نیست اینجوری ماهک آسیب میبینه

در عین مهربونی و خانواده دوست بودن مقررات زیادی دارن
نکنه همسر تو هم ترکه؟
کار بیرون که فکر نکنم بشه اما همین کار ترجمه رو هم خود همسر برام پیگیری کرده. پولشم بد نیست
برنامه های داریم ببینیم کدومش عملی میشه

هدیٰ دوشنبه 30 مهر 1397 ساعت 17:57 http://www.pavements.blogfa.com

قربونِ غزل مهربونم برم که حالش سینوسیه

غزل جان شاید اگر هر دلخوری ای همون موقع که پیش میاد راجع بهش حرف زده بشه و پرونده‌ش کامللللاً بسته شه، بعدها روی هم جمع نشه که اینجوری بشه حالت!
چرا همین حرف هایی که نوشتی رو به خودشون نمیگی؟ با آرامش و بدونِ دعوا .. البته که اینا رو خودت خیلی بهتر از من می دونی.
ولی آدم اون لحظه انقدر حالش بده و حتیٰ شاید متنفره از طرف مقابلش که اونقدر بی ملاحظه اون حرفا رو زده که دلش نخواد منطقی حرف بزنه باهاش! ولی بهم ثابت شده که تا کسی نگه چی توو سرشه، چی می خواد، منظورش از فلان حرف چی بوده، همش دچار سوتفاهم میشه! هم خودش هم طرف مقابلش.
درسته ماها احتیاج داریم احساساتمون دیده بشه. اگه دیده نمیشه باید به حرف اومد.

قبلاً هم بهت گفتم حرفاتو که می خوندم خیلی آروم میشدم. همش از آرامشیه که توو وجودت داری.
با همین آرامشت همه چیو مدیریت می کنی، من مطمئنم
ببخش من خیلی کوچکتر از این حرفام، خودت همه رو خیلی بهتر از من می دونی، فقط خواستم مهربونیاتو یه ذره جبران کنم

وای عزیز دلم
هدی خیلی دوستت دارم.
فرداش حرف زدیم هدی جان. الان حالم خوبه چون تخلیه شدم. البته لا آرامش نبود. یک جورایی مثل تو شدم. داد زدم تا حرفامو بزنم. دوست ندارم داد زدن رو نمیدونم چرا اینطور جیغ جیغو شدم
آره دقیقا همینطوره
حرف زدیم

قربون تو و این همه لطفت.
خدا رو هزاران بار شکر که حرفای من تونسته کمی آرومت کنه فرشته اردیبهشتی
نزن این حرفها رو
به بزرگی و کوچیکی نیست. هر کسی آموخته های خاص خودش رو داره که شاید دیگران نداشته باشن. تو همین که خوب باشی جبران میشه دخترک دوست داشتنی

فنجون دوشنبه 30 مهر 1397 ساعت 09:21

اومدم برات یه چیزی بنویسم دیدم کامنت سپید همه حرف ها رو زده ...
فقط یه چیز بهت بگم که بعنوان یک مادر وظیفه داری دختری تربیت کنی که قوی و مستقل باشه ، بتونه در هر شرایطی نظرش رو اعلام کنه و خودش رو دوست داشته باشه ... و در تمام این موارد الگوش شما هستی.
من کماکان معتقدم باید کمک بگیری، هم تو کارهای خونه و هم کمک از روانشناس ... مهم نیست همسر موافق نیست و نمیاد، خودت که میتونی بری.

فدای تو فنجون مهربونم
خیلی دوستت دارم اصلا تو سمبل امید به زندگی هستی برای من
تلخی تو همه زندگیا پیش میاد ولی تو همش جوانب شادش رو نگاه می کنی
من باید مفصل یه سری چیزا رو توضیح بدم. چون در هر صورت شماها فقط حرفهای منو شنیدید.
دقیقا برام خیلی مهمه که ماه یک دختر مستقل و قوی باشه
شاید این تلخی لازم بود تا من در بعضی جنبه های شیوه زندگیم تغییر ایجاد کنم. تغییرات مثبت و خوب
برای کارهای خونه بالاخره به اون درجه از عرفان رسیدم که کلیت خونه معمولا اوضاعش خوب اما برای کمک گرفتن هنوز خودم در خودم نپذیرفتم که کسی بیاد دست به وسایل خونم بزنه که بخوام همسر رو راضی کنم
من خانوادم که میان بعد از رفتنشون همه چیز رو باید تمیز کنم حالا فکر کن یک غریبه بیاد.
خلاصه اول باید با خودم کنار بیام تا بتونم همسر رو راضی کنم.

روانشناس هم ... همسر مخالفه به کنار. اصلا حوصله ندارم برم حرف بزنم. تازه کسی نیست ماه اک رو نگه داره اونجا بند نمیشه که من بتونم حرف بزنم و بشنوم

آبگینه دوشنبه 30 مهر 1397 ساعت 08:49 http://Abginehman.blogfa.com

غزل جان شاید چون تو بدنت ضعیفه شیردهی عصبیت میکنه. یکم به خودت برس ویتامین و کلسیم و شیر رو میخوری دیگه؟ البته اینارو کسی بهت میگه که اکثرا خودش فراموش میکنه ولی من همیشه فکر میکنم تو جثه ظریفی داری و طبعا شیردهی ممکنه عصبیت کنه
یه پیشنهاد دارم شاید خوب باشه. یه مبلغ حداقل ماهانه مثل حقوق از همسرت بگیر و فقط خودت راجع به نحوه خرج کردنش تصمیم بگیر. من حالت رو درک میکنم زنی که استقلال مالی داشته واسش سخته ولی اینطوری مدیریت کارایی که دوست داری میافته دست خودت
غزل جان دیگه نبینم شیر خرص و جوش به ماهک بدی!!! گریه میکردی و به بچه شیر میدادی
افسردگی هم نگرفتی فقط باید کنترل یه قسمتایی از زندگی بیافته دست خودت تا اون حال خوشت ادامه دار شه

کلسیم که نمیتونم بخورم. سردردهام رو زیاد میکنه
تلاش می کنم اما فقط آهن و ویتامین دی رو میخورم اونم چون به آهن اعتیاد دارم
همینطوره. لاغرم. تو کلاس بارداری بهم گفته بود اگر به خودت نرسی مریض میشی چون چربی اضافه نداری

میداد اما چند ماه یک بار یک جا میداد و من که این بار اون پولو باهاش یک جا یک حرکتی کرده بودم که برام بمونه چند ماه بود که پول نداشتم
قرار شد بشه اینطوری
بمیرم بچه ام پریشب خورد زمین؛ منم عصبی بودم به خاطر رفتار هیستریک من خیلی گریه کرد
شاید هم همینه

بهار شیراز یکشنبه 29 مهر 1397 ساعت 14:27

عزیزمممم هر چند خودت دانایی...
اما بهش یاد بده...بگو که این وقتا یه بغل گرفتن همه چیز رو حل میکنه...
خب یاد نگرفتن مردهامون...ابراز محبت بخشی اش اکتسابی هست...تو کدوم خانواده دیدن که یاد بگیرن....
خودمون هم باید بچه هامون رو آموزش بدیم هم همسرامون

بهار عزیزم
باهاش حرف زدم میگه آخه تو داد و بیداد میکنی من بیام بغلت کنم؟؟؟؟
میگم تو هم منو ناراحت میکنی خوب
بله خودمون باید بشیم مامانشون که یادشون بدیم

نسترن یکشنبه 29 مهر 1397 ساعت 10:10

من خیلی نمیتونم نظر بدم چون خواننده جدیدتون هستم ولی خب مردا به خرید اکثرا حساس هستن، ربطی به ترک بودن یا نبودن نداره، میگن به ترکا دختر ندید ولی ازشون دختر بگیرید چون رو یسری چیزها حساس هستن که فقط خودشون میتونن از پسش بربیان، همسر من همشهری خود شماست و ایشونم یه سری اخلاقیات همسر شما که اکثر مردها دارند رو داره...
اینکه مراعات میکنید خیلی خوبه ولی حتما راجع بهش باهاش صحبت کنید بگید مثلا من فلان کار رو کردم که 100تومن سیو شه یا من بخاطر تو لباس ارزونتر رو انتخاب کردم چون پیشرفتمون برام مهمه، مثلا همون 500تومنی که میگید میتونید برای خودتون سیوش کنید ... در رابطه با آرایشگاه هم بقول دوستی میگفت هرجوری عادتش بدید تا اخر همونه اینو موقعی که تازه عروس بودم بهم گفت و دیدم کاملا درست میگه...
میدونم دوووری از خانواده خیلییییییی سخته من خودم تو اشل کوچکترشو دارم ولی حتما انتخاب خودتون بوده برای پیشرفت بیشتر بیاید تهران... واینکه همسرتون هم شرایطش مشابه شماست...دوتایی دارید برای زندگی تلاش میکنید، برای آینده خودتون و ماه... هر پیشرفتی هم بهایی داره...
تو تهران کلاسهای مادر و کودک خیلی خوبی هست که میتونید شرکت کنید، استخر، بازی، پارک و اینا تو برنامه هاشون هست با ماه دوتایی شرکت کنید هم روحیه تون عوض میشه و هم ماه میتونه با هم سن و سالاش باشه و کیف کنه...

امان از مردا
زیادی روی یک چیزایی حساسند و فقط یک خانم ترک میتونه بی بحث و دعوا زندگی باهاشون رو شروع کنه
و چون من ترک نیستم اوایل دعوا داشتیم چه دعوایی برای جساسیت هایی که برای من قابل درک نبودن
بعد از این برای آریاشگاه و خیلی کارهای دیگه روشم رو عوض می کنم
من به خاطر کار همسر راهی جز دور شدن از خانوادم نداشتم. همسر خیلی ساله که از خانوادش دوره و این مسئله براش جا افتاده
من اما هنوز گاهی کم میارم
ان شالله ماه یک کم بزرگتر بشه میرم

ممنونم نسترن جان مرسی از اینکه همراهی می کنی منو

هستی یکشنبه 29 مهر 1397 ساعت 08:27

غزل جون تموم این حالتهای تو رو من تو زمان بارداری و بعد از دنیا اومدن دخترم داشتم. منتها چون من سر کار میرفتم لااقل روزی چند ساعت آزاد بودم برای خودم , هرچند خیلی برام سخت بود, دخترم بسیار بد قلق بود و بیشتر شبها خوب نمی خوابیدم و همسرم اصلا تو نگهداری بچه کمکم نمیکرد. منم تو شهر غریبم و دست تنها و خیلی سخت بود برام. ولی تو میتونی از پس همه چی بربیای.

خواهشا حتما حتما به یه مشاور مراجعه کن , خانه بهداشتی که ماهک رو میبری برای چکاب ماهیانه حتما مشاور داره بپرس ازشون. اگه نبود حتما از مامان یا خواهرت بخواه که یه مدت بیان پیشت تا تو بتونی بری پیش مشاور.
این مشکلات وقتی ریشه دار بشن درمانشون سخته.

منم چون ادم کمال گرایی هستم خیلی به همسرم گیر میدادم و همیشه در بحث و جدل بودیم ولی الان سعی میکنم بیخیال خیلی چیزها بشم و اینجوری لااقل بحثهامون کم شده.

روزهایی که هوا خوبه بیخیال کارهای خونه شو صبح ها ماهک رو بردار باهم برین یه دوری بزنین بیاین خونه. خیلی تو روحیه تو و ماهک تاثیر میزاره.

انشالله که بهترین ها برات پیش بیاد .

سلام هستی جانم.
امان از این احساس ها و حالتهای رنج آور.من سر کار رفتن تو این سن ماه اک رو دوست ندارم و البته شرایطش هم نیست که بزارمش پیش کسی اما این دیدن آدمها و حرف زدین با بقیه خیلی آدمو شارژ می کنه
همسر وقتی خسته نباشه یه کم کمک می کنه. تو روز البته.

شاید این کار رو کردم. مشکلم اینه که همسر کلا مخاف که هزینه ای بده برای مشاوره. از این کار بدش میاد.
ما الان بیشتر بحثمون میشه. من خیلی کم تحمل شدم. قبلا اینقدر دعوا نداشتیم

میرم گاهی ولی تنبلی میکنم
سپاس گزارم
به همچنین هستی جانم

انتخاب هایم مرا به اینجا رساند شنبه 28 مهر 1397 ساعت 23:23

من که فکر نمی کنم هیچ کدوم از ناراحتی های پیش اومده الکی باشه
یا تو بزرگش کرده باشی
به نظرم تو حتی از حق طبیعی و حداقلت هم گذشتی

همسرت فقط امر و نهی میکنه

این نباشه
اون نباشه
این نیاد
اون نیاد
اینجا نرو
اونجا نرو
این رو نخر
این رو نپوش!!!
بابا دختر تو صبر زیادی داری
من تو این مدت ندیدم تو ی موضوع تو نظر بدی
تو زندگی
میگم مشاور برو میگی موافق نیست
میگم کسی بیاد کمک میگی موافق نیست
اصلا انگار نه انگار تو هم سهم داری تو زندگیت

افسردگی؟؟ شک نکن هر کس جای تو باشه مدت ها تو خونه بمونه حال روحیش خیلی داغون میشه

همسرت تمام اعتماد به نفست رو گرفته و دلیلش رو ی بار قبلا گفتم که احتمالا بخاطر مادرش هست که زن ایده الی بوده
ای غزل کلی حرص خوردم از دستت
به خودت بیا دختر
ی ذره از بیرون به زندگیت نگاه کن

مادر بودن این نیست به خدا

سپید عزیزم
من هنوز هم معتقدم تصمیم گیرنده اونه
من هنوزم معتقدم در حیطه اقتصادی منزل باید تجدید نظر کنه
بهش گفتم بعد از این نمیتونم با این شیوه زندگی کنم
من میخوام آزاد باشم
خسته ام
من هنوزم روی حق خودم هستم اما دیروز فقط با یک لحنی که من خوشم نیومد گفت چرا هر موقع میخوایم بریم بیرون حرف خرید میزنی
یعنی انگار شدم اسفند رو آتیش
همسر خوب سیاستی داره داد و قال نمی کنه
اونوقت چون من صدامو برردم بالا همیشه مقصر من محسوب میشم
متوجه نمیشه که درد من اون یک جمله نیست

به خاطر همین اخلاقاست که میگن به ترکا دختر ندید
چون خیلی سخت گیرند
ممنونم که هستی
حالم خوب نبود وگرنه کامل توضیح میدادم
اما امشب به قدری گریه کردم که حس مردم خودشم داره یواشکی اشکاشو پاک می کنه
اما نیومد یک دست رو سر من بکشه
شاید اگر فقط چند دقیقه منو تو بغلش میگرفت من اینقدر حالم بد نمیشد
متوجه نیست که همه محبتهای فیزیکی عزیزانم رو از من گرفته پس خودش باید جبران کنه وقتی عصبی میشم
دوستت دارم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد