هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

از دست و زبان که برآید


روز سه شنبه:

حالم خوبِ خوبِ.با یک حس آرامش دلچسب و خوشبخت با ماه تو آشپزخونه نشستیم و بهش ناهار میدم.  آهنگ "من هستم" جهانبخش داره پلی می شه. غرق شدم تو آهنگ و حس اش. تو دلم می گم دلم یک پست میخواد با یک کمی چاشنی  غم. اما من که غمگین نیستم؟!

به شب نرسیده بی دلیل دلم می گیره و یه غم بزرگ میاد تو دلم.


 پنجشنبه:

تصمیم دارم بیام از خوشحالیم بنویسم که "فقط یک مادر میدونه چه پیروزی بزرگیه گرفتن نمونه ادرار از دخترت  اونم بعد از یک ماه که ذهنت درگیره ولی فرصتی برای آزمایشگاه رفتن با همسر دست نداده" اما بعد از آزمایشِ ماه اک هر دو یک جور بدی دپرسیم. " فقط یک مادر میدونه چقدر قلبت به درد میاد وقتی از بچه ات خون می گیرن و تو مجبوری محکم دست و پاشو بگیری تکون نخوره به جای اینکه وقتی ترسیده و از درد و ترس گریه می کنه بغلش کنی" ماه خیلی مظلومه طفلکم اما خیلی گریه کرد. آروم که شد وقتی خانمِ اومد چسب بزنه با دیدنش باز زد زیر گریه. 

چرا؟! نمیدونیم اما تمام روز بی حالیم و  یه گوشه کز کردیم. هر کس برای خودش تو سکوت و افکار و تلفن خودش غرق شده. با خودم می گم زود گذره. موقتیه.


  جمعه:

مادرجان می گه میایم. فلانی  هم گفته به منم اطلاع بدید. بهش بگیم بیان؟! می گم خودتون میدونید که اذیت میشم اما وقتی گفته؛ بگید چاره ای نیست. ان شالله که نمیاد. برخوردی چنین شیک و مجلسی :)) . قبلا واکنشم به آمدن مهمان چند روزه خیلی شدید بود. چه در مقابل مادرجان چه در درون خودم. 

عصر  همسر حرفی میزنه که من بهش می گم از الان تا فردا صبح با من حرف نزن اصلا. می پرسه چرا؟! می گم چون بی حوصله ام. می گه بپوش بریم بیرون. آماده می شیم. به نظرم هوا سرد نیست. بلوز شورت تن ماه می کنم. در طول درست غذا نخورده.تو راه بیسکوییت بهش میدم. بی صدا و بی حرکت لم داده تو بغلم و بیسکوییت می خوره. این همه بی تحرکی از ماه بعیده.  موقع پیاده شدن هوا کمی سرده. طفلی ماه با پاهای لخت!!!  چنین مادر هواشناسی هستم من. تمام راه برگشت بی حرکت تو بغلم لم داده.

تو پله ها متوجه حرارت سرش میشم. به محض وارد شدن به خونه دنبال تب سنج می گردم. از دست این دختر کوچولو هر وسیله ای رو یک جا جا دادم که خودم هم پیدا نمی کنم. همسر بتورش نمیشه که تب داره اما تب سنج ٣٨.١ رو نشون میده. همسر میره و با یک قطره استامینوفن بر میگرده. ساعت ١٠ بهش ١٦ قطره میدم.  به پیشنهاد همسر بین خودمون رو تخت می خوابونیمش. ساعت یک بیهوش میشم و با تکونها  و غرغو ماه اک مثل جن زده ها می پرم بالا. ساعت نزدیک سه هستش. باز هم تب داره. ٣٨.٤ باز قطره و خواب



شنبه: 

ساعت ٧:٣٠ ماه باز تب کرده. قطره رو میدم و چون خوابم درست نبوده باز بیهوش میشم.  

به فلانی زنگ زدن خبر دادن و من از اون لحظه دست به دعام که بگه نمیان. انرژی هام گرفته شده از فکر چند نفر مهمون دیگه به جز خانوادم. در طول روز ماه اک خوبه اما من حسابی تخلیه انرژی شدم. ساعت پنج باز تب، باز قطره. تا وقتی بچه ات سالمه قدر نمیدونی. مریض که شد دلت ریشه از ناراحتی

تا ساعت ٧:٣٠ شب دپرسم. همسر از ٦:٣٠ می خوابه و رسما از صبح تو خونه و کمنار من حضور نداره. حتی الان که برگشته. کنار ماه میشنم رو زمین و میزنم زیر گریه. ماه فکر می کنه مسخره بازی در میارم. میخنده. به ده دقیقه نمیرسه. به خودم میگم پاشو عوض کن جو خونه رو. مثلا اولین ساگرد تولد دخترمونه. این چه وضعشه؟! اشکامو پاک میکنم. افوض امری الی الله گویان همزن رو در میارم. مواد رو حاضر می کنم  و میریزم تو قالب. پیرهن هامو از کمد می کشم بیرون و از بینشون پیرهن قرمز گل گلی که مادرجان دوخته رو می پوشم. مدل بامزه ای داره. رژ قرمز می زنم. یک لباس خاص تن ماه اک می کنم. ساعت ٩ کیکمون حاضره.  همسر رو بیدار می کنم. میگه بزار بغلت کنم که کیک پختی. خوشحال شده. چندتا بادکنک میدم باد کنه. عروسکهای ماه رو میریزم رو تختش وماه رو میزارم رو تخت. عاشق بادکنک ها شده. هیجان زده و خوشحال بازی می کنه. ازش فیلم می گیرم. عکس هم. دوتا سلفی هم باهاش می گیرم. تو اینستا اینقدر عمه و خاله و خانواده براش پست تولد گذاشتن که خجالت کشیدم منم بزارم و باز بقیه مجبور شن تبریک بگن. عکسا که تموم میشه خم میشم ماه رو از رو تخت بردارم. آه ه ه ه که ماه اک یک مرتبه صورتش رو برمیگردونه و ناخن نسبتا کوتاه و صاف من چنان کشیده میشه روی صورتش که طفلکم ریسه میره از درد. و نابود میشه تمام حس خوشحالی که فکر میکردم تو خونه ایجاد کردم. بچه ام بازی می کنه. می خنده اما دل من ریشه.

آخر شباز تب می کنه


یکشنبه؛

 الان تقریبا یک هفته از خیال یک پست کمی غمگین گذشته و اون حس گذرا نبوده. هر چه هم می گذره داره بدتر میشه. فقط غم نیست. پُر شده ام از اضطراب و استرس. یک بار می گویم از دلتنگی است. یک بار می گویم اقتضای این فصل و آب و هوای ناگهان سرد این دو روز است که یک جور بدی مضطربم می کند اما هر چه فکر می کنم کدام اتفاق را این هوا در پس زمینه ذهنم تازه کرده که اینطور آشفته ام کرده؟! شاید خاطره فوت عمه یا مادربزرگ ؟! شاید استرس روزهای اول تدریس. شاید؟!! شاید چه؟!

شب از فکر زخم شدن بچه ام خیلییی بد خوابیدم. 

نوشتنم تمام نشده که همسر هشدار میدهد دیر می شود. آماده می شویم و بعد از گرفتن جواب آزمایش ماه به ملاقات دکتر می رویم. دکتر خیالمان را راحت می کند که همه چیز عالی است. در مورد تب می گوید الان که تب ندارد؟ و با جواب نه میگه پس بزارید راحت باشه.  برای تولد ماه هدیه می خریم و بعد از یک خرید کلی و کرم آبرسان( مدتها بود خریدنش بی دلیل عقب می افتاد) می رسیم خونه.  

یک گوشه نشسته ام و فکر می کنم که از یک هفته قبل تا امروز به یکباره چه بلایی سر من و آرامش قشنگم آمده. زیر  و رو می کنم و میرسم به سه شنبه بعد از ظهر که ماری پیام داد. ماری بک دختر دارد. پارسال یک بار بعد از آمینیوسنتز و یک بار دیگر بی خردی پزشک که هر دوبارش قصور پزشکی بود جنین هایش را از دست داده . ماری نوشته حتی حوصله بیرون رفتن نداره و من در جوابش یک عالم جمله قشنگ پر از احساس آرامشم براش مینویسم و درست کمی بعد از این مکالمه بهم ریختگی ها شروع شد. علت ؟!  هنوز نمیدونم


دوشنبه:

بعد از نزدیک یک هفته حال خوبی دارم اما ظهر بداخلاقیای خواهرک و غر زدنش به اینکه ما حال نداریم بریم تفریح باهاشون اعصابم رو بهم میریزه.

یک هفته است ضعف اعصاب دارم. گاهی هم شبها با ماه دعوام میشه از بس غر میزنه،غذا نمیخوره و البته منم دیوونه شدم.

مغزم سگینه. به قول ترکها حوصله ام یُخدِه. حس ام ناخوبه و حالا همش با هم یک ناخوشی روانی بهمراخ داره، خدا به هیر بگذرونه


غ ز ل واره:


+ قراره کنار عزیزانمون و کمی با تاخیر تولد بگیریم برای کوچکمان.

 

+باخودم میگم نکنه چشم خوردی از بس از حال خوبت و خوش بودنت واسه بقیه (منظورم آدمای دنیای حقیقی) گفتی:)))


+کجایی ای آرامش بی نظیرم. بیا.


+ بالاخره بعد از چند روز تموم کردم ای ن پست رو


 + همانا بد حال شدن و دچار اضطراب و استرس شدن از رگ گردن به شما نزدیک تر است

نظرات 10 + ارسال نظر
لیلی جمعه 20 مهر 1397 ساعت 13:02 http://aparnik5.blogfa.com

خداروشکر بهتری عزیزم
من نه اصلا خوب نیستم..

ای بابا لیلی چرا؟

لیلی چهارشنبه 18 مهر 1397 ساعت 14:08 http://aparnik5.blogfa.com

عزیز دلم تولد ماهک نازنین خیلی خیلی مبارک
امیدوارم الان در ارامش و دور از استرس باشی

ممنونم لیلی جانم
خیلی بهترم
تو خوبی رفیق؟!

هدیٰ چهارشنبه 18 مهر 1397 ساعت 13:39 http://Www.Pavements.blogfa.com

بعضی وقتا بی دلیل غم می ریزه توو دل آدم. دلیلشم نامعلومه!
انرژی مثبت من، قشنگترین غزل، مهربون ترین مادر؛
شما انقدر خوبی و دلت پر از مهره، که مطمئنم خیلی زود این حال بد رو از بین میبری و بازم حال خوب و توو خونتون به جریان میندازی و برمیگردین به روزای پر از خنده و حالِ خوبتون

آره و چقدر بده غم داشتن چه بی دلیل چه با دلیل

عزیز منی تو. کاش واقعیت همین باشه. کاش بتونم برای ماه هم انرژی مثبت باشم . حتی برای خودم

مطهره چهارشنبه 18 مهر 1397 ساعت 11:06

فقط اون قسمت تب دخترک...
چند روز بود درگیرش بودم وهروقت بچه ای رو که دایم درحال جنب وجوش بود بیحال میدیدم وخواب اشکام تند تند قل میخوردو میومد پایین...همسرم هم میگفت چقدر ضعیف هستی قوی باش و...
تولد خوشگل خانوم مبارک...ببوسش

عزیزم
دل نازمی داری
آدم حساس میشه خووو
ممنونم مطهره جان
خدا حفظ کنه نی نی نازت رو

بهار شیراز سه‌شنبه 17 مهر 1397 ساعت 14:05


ای نامرددددد

چرا عایا؟؟؟

ویرگول سه‌شنبه 17 مهر 1397 ساعت 12:54 http://haroz.mihanblog.com

این علاقه دو طرفه اس...منم با اینکه ندیدمت امااااااا کلی دوستت دارم.

ممنونم عزیزم
الهی هرجا هستی همیشه شادترین و خوشبخت ترین باشی

ویرگول سه‌شنبه 17 مهر 1397 ساعت 11:23 http://haroz.mihanblog.com

پاشو یه اهنگ شاد بزار. یه رژ قرمز بزن دوباره و بزار شادیها بیان توی دلت
یعنی چی همش غمبرک گرفتی؟ بچه چه گناهی کرده؟ فکر می کنی متوجه نمی شه؟ می خوای پس فردا یه بچه افسرده تحویل جامعه بدی؟
خدا قهرش می گیره ها. چرا ناشکری اخه؟ خودت و همسر و دخترکت خوب و سرحالین هزار ماشالا پاشو ناشکری نکن دختر.
می دونی در طی روز سریال ببین یا کارتون های قدیمی. حال ادم رو خیلییییی خوب می کنه. توی سایت نوستالژی تی وی کارتون پرین یا جودی رو بزار و برو به کارات برس. بزار حس خوب تو خونه جریان داشته باشه. این رخوت رو از خودت دور کن دختر مهربون.
منتظرمااااااااا

آخ ویرگول هر روز تقریبا میرقصم اما اون گرفتگی و حس ناراحت تو قلبم معلوم نیست چیه
هیچ اتفاق بدی نیفتاده و من حیرونم از این حالتهای عجیب غریب
آره بچم ادیت میشه اونم بی حوصله شدناشکر نیستم به جون خودم. اصلا از هیچی ناراحتم نیستم به جز دیروز از خواهرم. ولی نمیدونم این حالتها از کجا نشات گرفته؟!!!
حتما همه تلاشم رو می کنم دوستم
میدونستی ندیده عاشقتم؟؟

خورشید سه‌شنبه 17 مهر 1397 ساعت 10:45 http://khorshidd.blogsky.com

عزیزم تولد ماهک قشنگم مبارک باشه ایشالا تنش سالم و دلش خوش باشه همیشه
زیر سایه پدر و مادر باشه مهربون
منم با مهمون راه دور همیشه مکافات داشتم اول بخاطر برخورد همسر بود دوم بخاطر وسواس شدیدم و اینکه بار همه چیز روی دوش خودم بود
دور همی بهت خوش بگذره عزیزم میبوسمت

قربونت خورشید بانوی مهربون. ان شالله تن کپل و شازده تو هم همیشه سالم و دلهاشون شاد باشه
آخ خیلی سخته
من عاشق مهمونم اما صبح بیاد شب بره خونشون
بار رو دوش خودمونه چون هم صاحب خونه ایم هم وسواس داریم
ان شالله به خانوادمم خوش بگذره
مرسی مهربونم
خوبی خورشید جان؟

مهری سه‌شنبه 17 مهر 1397 ساعت 09:27

تولد ماهک نازنین و سالروز مادر شدنت رو تبریک میگم
عزیزم چرا اینقدر خودت رو اذیت میکنی یه خراش کوچولو که چیزی نیست اتفاقه دیگه اووووووه حالا تا بزرگ بشه میدونی چه قدر افتادن و بلند شدن و زخمی شدن داره انشاالله سالم و سرحال باشه به خدا توکل کن و هر روز صبح براش ایت الکرسی بخون
غزل جان وقتی خانواده تون میان کمک نمیکنن ؟ من اگر مهمون میخواست بیاد و مادر و خواهرم بودن دیگه خیلی خیالم راحت بود چون کارها تقسیم به سه میشد یا حداقل بچه رو میگرفتن
امیدوارم الان حالت خوب و خوش باشه

ممنونم مهری جانم
واقعا خیلی روز قشنگیه
خراش خیلی بدی بود اصلا اینقدر گریه کردو حس کشیده شدن نتخنم رو پوستش بد بود و همسر هم هی غر زد که کوفتم شد زحمتهام
ان شالله
چشم
چرا کمک میکنند اگر من بزارم
ولی من کلا به خاطر وسواسم با مهمون چند روزه که مجبورم همه چیز زندگیمو خصوصا حمام و رختخواب رو به اشتراک بزارم مشکل دارم
از مهمون تعداد زیاد برای چند روز هم فراری ام چون کنترل همه چیز از دستت میره
ماه رو بدی به بابا دیگه خیالت راحتت

مهدیه سه‌شنبه 17 مهر 1397 ساعت 07:04

انشاالله باز هم ارامش بهتون برگرده و حال دلتون خوب خوب شه

الهی از دعای شما و اطف پروردگار

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد