بدجوری روی اعصابم است. حساسیت همسر در مورد غذا خوردن ماه اک را می گویم.
ماه اک از روزی که بیمار شد و حتی حالا که خوب شده دائم به من چسبیده است. جدا از وقتهایی که به من چسبیده و با گردنبند و دستهای من بازی می کند؛ تا کنارش هستم با وسایلش سرگرم میشود. اما همین که دور شوم شروع می کند به غر زدن.
امروز از ٩:٣٠ تا خود ٣ که خوابش برد به من چسبیده بود و من از گرسنگی سردرد گرفته بودم.
آن وقت همسر گیر داده به غذا خوردن ماه اک و غذا دادنش و روزی نیست که ما بحث نداشته باشیم
قصه از شش ماه و دو روزگی ماه اک شروع شد. همان روزی که واکسن شش ماهگی را زد. مسئول بهداشت گفت روزی سه تا پنج وعده باید غذا بخورد. حالا همسر اصرار داشت هر جوری شده باید به بچه غذا داد حتی وقتی میل ندارد. اوایل با بازی کردن موفق می شدیم اما کم کم که عاقل تر شد و دست ما را خواند حتی وقت بازی با دهان بسته میخندید مبادا بی هوا قاشق وارد دهانش شود.
با اینکه میدانستم نباید به زور غذا داد؛ یک روز برای اینکه باز هم بابایش گیر ندهد به زور متوسل شدم اما جواب نگرفتم. بعد از آن با کم و زیاد کردن ترکیبات پیدا کردم آنچه ماه اک می پسندد. با این حال هست وقتهایی که میل ندارد و گاهی فقط یک وعده در روز می خورد.
به خاطر این حساسیت پدر ماه اک از دکتر پرسیدم چقدر باید غذا بخورد؟ گفت هر قدر که میل داشت. اذیتش نکنید اما پدر بچه چه کرد؟ حرفهای دکتر را به هیچ گرفت و باز هر روز وضعیت غذا دادن ها را کنترل می کرد. و هر روز حرفهای تکراری که "بچه گناه داره؛ کوتاه نیا" مکالمه روزمره اش با من بود. تازه می گفت دکتر گفته سه تا پنج وعده بخورد!!!!
چند روز قبل به دکتر گفتم در مورد غذا خوردنش توضیح بدهید ما هر روز بحث داریم. باز هم دکتر گفت هر زمان میل داشت غذا بدهید. نه الان همیشه همین روش را پی بگیر. همسر چه کرد؟! همان رویه خودش را ادامه داد. اینقدر که روزها بی رغبت شده ام که زنگ بزنم چون میدانم که اولین سوالش همین است " نی نی غذا خورده؟!"
حالا اگر همکاری می کرد و بدون گفتن من کمی زمان می گذاشت کمتر ناراحت می شدم. ساعت ١١ شده؛ و می گویم بچه را بگیر من نماز بخوانم. می گوید بگذار زمین خوب!! قطعا خودم بلدم بگذارم زمین اما گریه می کند!! با ناراحتی می گویم اصلا همکاری نمی کنیا!. به اجبار ماه اک را گرفته و بعد، نماز من تمام شده یا نشده دوباره می گوید "تونستی یه کم غذا بده"
اینقدر که این تکرار مکررات اعصاب من را مشوش کرده فکر کنم لازم نباشد بگویم با شنیدن این جمله چقدر عصبانی شدم. گفتم دوست داری غذا بخورد خودت پاشو. شروع کرده به ماه اک بگه که "نی نی ببخش ما بهت غذا نمیدیم. ببخش که حالشو نداریم. ببخش که فلان..." گفتم تو را باید ببخشد نه من. می گوید ببخش که من رفتم تا فلان جا (محل کارش). می گویم نه که از صبح باد من را می زدند؟ من که از صبح مراقبش بودم حتی ناهار هم بعد از یک عالم گرسنکی کشیدن خوردم که اذیت نشود. شبها هم به خاطرش تا دیر وقت بیدارم. الان هم شیر میدهم گرسنه نمی خوابد. آنقدر عصبی ام که با صدای غر زدن ماه اک بلند می گویم ماه اک!! بخور اعصاب ندارم. و به همسر تذکر می دهم از این به بعد در مورد غذا خوردن اش حرفی زدی نزدی ها
اعصابم را بد بهم ریخته این گیر دادن ها. این کنترل کردن ها. حالا خوبیه من این است که چیزی پنهان از همسر ندارم و همه چیزم رو هست وگرنه کنترل ها فجیع می شد.
اینها به کنار؛ باید از بحث دکتر بردن و نسخه و ماجرایش هم حتما بنویسم چون بد در گلویم باد کرده و همچنان او می گوید تو بی ادبی کردی.
میترسم از روزی که از این کنترل شدن ها به تنگ بیایم. کنترل شدن هایی که شاید خودش نداند اما برایم برنامه و وظیفه مشخص می کند. و باید هر زمان که او تعیین کرده انجام شود و هنوز بعد از چند سال نه او تعدیل شده نه من این خصوصیتش را پذیرفته ام
خیلی دلخور و ناراحتم خیلی. اگر او هر روز میرود سر کار و یک راه طولانی طی می کند من هم به غیر از مراقبت شبانه روزی از گل دخترم، دارم از شیره جانم به ماه ام میدهم. منتی نیست نوش جانش اما کاش همسر یک لحظه خودش را بگذارد جای من ببیند توانش را دارد؟
امروز زنگ زده و وسط حرفهایش می گوید رسیدی یک جارو بزن کف خانه خیلی مو هست. اینقدر لجم گرفته بود که من دیروز کلی کار کردم سه بار تی کشیدم ندیده؟!!! حالا امروز برنامه میدهد به من
خلاصه که خوشحال بودم امشب با حس خوب نسبت به بچه داری و کارهای خانه ای که نسبتا خودم را رساندم می خوابم اما اوقاتم بد تلخ است.
غ ز ل واره:
+ همسر خصوصیات خوب زیاد داره و فوق العاده مهربونه اما گاهی قوانین و کنترل گری هاش و البته حق به جانب بودنش تو یک سری موارد خیلی موجب آزار فکر و روانم میشه
ببخشید غلطهای املایی را