هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

کنترل کننده

بدجوری روی اعصابم است. حساسیت همسر در مورد غذا خوردن ماه اک را می گویم. 
ماه اک از روزی که بیمار شد و حتی حالا که خوب شده دائم به من چسبیده است. جدا از وقتهایی که به من چسبیده و با گردنبند و دستهای من بازی می کند؛ تا کنارش هستم با وسایلش سرگرم میشود. اما همین که دور شوم شروع می کند به غر زدن.
امروز از ٩:٣٠ تا خود ٣ که خوابش برد به من چسبیده بود و من از گرسنگی سردرد گرفته بودم. 
آن وقت همسر گیر داده به غذا خوردن ماه اک و غذا دادنش و روزی نیست که ما بحث نداشته باشیم
قصه از شش ماه و دو روزگی ماه اک شروع شد. همان روزی که واکسن شش ماهگی را زد. مسئول بهداشت گفت روزی سه تا پنج وعده باید غذا بخورد. حالا همسر اصرار داشت هر جوری شده باید به بچه غذا داد حتی وقتی میل ندارد. اوایل با بازی کردن موفق می شدیم اما کم کم که عاقل تر شد و دست ما را خواند حتی وقت بازی با دهان بسته میخندید مبادا بی هوا قاشق وارد دهانش شود. 
با اینکه میدانستم  نباید به زور غذا داد؛ یک روز برای اینکه باز هم بابایش گیر ندهد به زور متوسل شدم اما جواب نگرفتم. بعد از آن با کم و زیاد کردن ترکیبات پیدا کردم آنچه ماه اک می پسندد. با این حال هست وقتهایی که میل ندارد و گاهی فقط یک وعده در روز می خورد. 
به خاطر این حساسیت پدر ماه اک از دکتر پرسیدم چقدر باید غذا بخورد؟ گفت هر قدر که میل داشت. اذیتش نکنید اما پدر بچه چه کرد؟ حرفهای دکتر را به هیچ گرفت و باز هر روز وضعیت غذا دادن ها را کنترل می کرد. و هر روز حرفهای تکراری که "بچه گناه داره؛ کوتاه نیا" مکالمه روزمره اش با من بود. تازه می گفت دکتر گفته سه تا پنج وعده بخورد!!!!
چند روز قبل به دکتر گفتم در مورد غذا خوردنش توضیح بدهید ما هر روز بحث داریم. باز هم دکتر گفت هر زمان میل داشت غذا بدهید. نه الان همیشه همین روش را پی بگیر. همسر چه کرد؟! همان رویه خودش را ادامه داد. اینقدر که روزها بی رغبت شده ام که زنگ بزنم چون میدانم  که اولین سوالش همین است " نی نی غذا خورده؟!"
حالا اگر همکاری می کرد و بدون گفتن من کمی زمان می گذاشت کمتر ناراحت می شدم. ساعت ١١ شده؛ و می گویم بچه را بگیر من نماز بخوانم. می گوید بگذار زمین خوب!! قطعا خودم بلدم بگذارم زمین اما گریه می کند!! با ناراحتی می گویم اصلا همکاری نمی کنیا!. به اجبار ماه اک را گرفته و بعد، نماز من تمام شده یا نشده دوباره می گوید "تونستی یه کم غذا بده"
اینقدر که این تکرار مکررات اعصاب من را مشوش کرده فکر کنم لازم نباشد بگویم با شنیدن این جمله چقدر عصبانی شدم.  گفتم دوست داری غذا بخورد خودت پاشو. شروع کرده به ماه اک بگه که "نی نی ببخش ما بهت غذا نمیدیم. ببخش که حالشو نداریم. ببخش که فلان..." گفتم تو را باید ببخشد نه من. می گوید ببخش که من رفتم تا فلان جا (محل  کارش). می گویم نه که از صبح باد من را می زدند؟ من که از صبح مراقبش بودم حتی ناهار هم بعد از یک عالم گرسنکی کشیدن خوردم که اذیت نشود. شبها هم به خاطرش تا دیر وقت بیدارم. الان هم شیر میدهم گرسنه نمی خوابد. آنقدر عصبی ام که با صدای غر زدن ماه اک بلند می گویم ماه اک!! بخور اعصاب ندارم. و به همسر تذکر می دهم از این به بعد در مورد غذا خوردن اش حرفی زدی نزدی ها
اعصابم را بد بهم ریخته این گیر دادن ها. این کنترل کردن ها. حالا خوبیه من این است که چیزی پنهان از همسر ندارم و همه چیزم رو هست وگرنه کنترل ها فجیع می شد.
اینها به کنار؛ باید از بحث دکتر بردن و نسخه و ماجرایش هم حتما بنویسم چون بد در گلویم باد کرده و همچنان او می گوید تو بی ادبی کردی.
میترسم از روزی که از این کنترل شدن ها به تنگ بیایم. کنترل شدن هایی که شاید خودش نداند اما برایم برنامه و وظیفه مشخص می کند. و باید هر زمان که او تعیین کرده انجام شود و هنوز بعد از چند سال نه او تعدیل شده نه من این خصوصیتش را پذیرفته ام
خیلی دلخور و ناراحتم خیلی. اگر او هر روز میرود سر کار و یک راه طولانی طی می کند من هم به غیر از مراقبت شبانه روزی از گل دخترم، دارم از شیره جانم به ماه ام میدهم.  منتی نیست نوش جانش اما کاش همسر یک لحظه خودش را بگذارد جای من ببیند توانش را دارد؟
امروز زنگ زده و وسط حرفهایش می گوید رسیدی یک جارو بزن کف  خانه خیلی مو هست. اینقدر لجم گرفته بود که من دیروز کلی کار کردم سه بار تی کشیدم ندیده؟!!! حالا امروز برنامه میدهد به من
خلاصه که خوشحال بودم امشب با حس خوب نسبت به بچه داری و کارهای خانه ای که نسبتا خودم را رساندم  می خوابم اما اوقاتم بد تلخ است.

غ ز ل واره:
+ همسر خصوصیات خوب زیاد داره و فوق العاده مهربونه اما گاهی قوانین و کنترل گری هاش و البته حق به جانب بودنش تو یک سری موارد خیلی موجب آزار فکر و روانم میشه

ببخشید غلطهای املایی را
نظرات 9 + ارسال نظر
سمیه یکشنبه 13 خرداد 1397 ساعت 22:21

وای اوضاع ما هم همینه فقط من کنترل گرم، یعنی خودم به خودم گیر میدم. هر روز جارو میزنم باز هم خونه پر از مو هست. اگه دخترک دو قاشق غذا کمتر بخوره اعصابم خرد میشه همسرم همش میگه بی خیال شو ولی نمی تونم بعد به اون هم گیر میدم که به فکر نیستی

ای بابا این هم خیلی سخته
من به غذاش حساس نیستم میگم میل داشته باشه میخوره
اذیتش نکنیا

انتخاب هایم مرا به اینجا رساند شنبه 12 خرداد 1397 ساعت 11:00

عزیزم من دیروز کامنت گذاشتم ولی فکر کنم ارسال نشد آره؟؟

نه سپیده جان
منتظرت بودم اما
کامنتی ازت ندارم

بهار شیراز شنبه 12 خرداد 1397 ساعت 09:20

تو خودت به این تمیزی و مرتبی، کنترل اش واسه چیه ؟

کمی از حساسیت ات کم کن، باورت میشه من و پسر عمو هم با این که بچه ها بالای بیست سال دارن، اکثر دعوامون بر سر اونهاست؟
میگه دخترت، آقازاده ات...
انگار از خونه خاتون آوردمشون

والا بهار جان با بچه نمیرسم زیاد کار کنم
اونقدری هم که فکر می کنی تمیز نیستما
یعنی میخوام باشم، ذهنم هم اونجوریه اما قدرتشو ندارم. زود هسته میشم
الانم موهای من زیاد میریزه
همسر هم که هر جای خونه سرک بشی موهای تنش ریخته خلاصه یه ذره نجنبی همه جا خیلی کثیف میشه

اون شب بد عصبی شده بودم الان خوبم
چشم بهارجان سعی می کنم کمتر حساس باشم

وای از خونه خاتون رو خوب اومدیا

اصلا پدر شدن اونجاش که فکر میکنن خانوم بچه رو از خونه باباش آورده

مهری شنبه 12 خرداد 1397 ساعت 08:28

عزیزم لازرم نیست ملک راست گو باشید وقتی پرسیدن غذاشو خورده بگید بله خورده دیگه توضیح ندید که مثلا یک وعده خورده دو وعده خورده و ... . البته میدونم که با خلقی که دارن حتما گاهی به ریز سوال میکنن ولی حتما هست مواردی که کلی میپرسن حداقل بحث و حرف و حدیث کمتر میشه
پنج وعده منظور ده قاشق مربا خوری هم نیستا دو سه قاشق وعده محسوب میشه اگر میل داشت بیشتر بدید
وقتی همسر خونه هستن (حداقل فکر کنم دو وعده رو شامل بشه ) اوایل صندلی ماه رو بیارید هر جا ایشون نشسته و بگید بیا باهاش صحبت کن سرگرمش کن من غذاشو بدم بعد کمی که گذشت و عادت کردن یک وعده رو به ایشون بسپارید و ...
انشاءالله تونسته باشم کمکی بکنم

مهری بانو وقتی جزییات می پرسه که نمیشه دروغ گفت
خونه باشه خودش غذا میده یه وقتایی که خیلی خسته نباشه

قربون مخبت شما مهری جان

آبگینه پنج‌شنبه 10 خرداد 1397 ساعت 21:34 http://Abginehman.blogfa.com

حالا که با این اخلاق کنار نمیایی گوش بده و انجام نده
یعنی بی توجه باش که حرص نخوری و بیشتر به خصوصیات مثبت فکر کن

چشم مامانی
البته که خصوصیات مثبتش قابل ستایشه

سلام علیکم پنج‌شنبه 10 خرداد 1397 ساعت 14:14

همین رویه را پیش بگیر!
ماه رو بده بغلش با ظرف غذا بگو بخوران!
یا پنج وعده بهش غذا بده!
ماه رو بده دستش بگو نگه دار تا بتونم جارو بزنم
دقیقا کنترلگری کن و اجبار جوری که حق باشه تا نتونه امتناع کنه

کم کم باید راهشو پیدا کنم و با هم کنار بیایم

لیلی پنج‌شنبه 10 خرداد 1397 ساعت 12:51 http://aparnik5.blogfa.com

عزیزم..این حساسیت غذایی رو من داشتم و دارم و البته بابای بچه ها نه! کار اشتباهی هست این همه حساس بودن. میدونم که خودت میدونی ولی کلا بچه زده میشه و از غذا میفته و البته میدونم که حرفت اینجا اصلا درست و غلط بودن اینا نیست حساسیت همسر محترم و مقصر دونستن مامانه! شاید به جبران نبودنها یا کم بودنها حساسیتها زیاد میشن.

وای خیلی بده خیلی سخته
شاید به قول تو جبرانه
لیلی مرسی که همراهمی هنوز

نجمه پنج‌شنبه 10 خرداد 1397 ساعت 11:47

سلام عزیزم
الهی.. خب واقعا حق دارین، شیر دادن، بسیار سخته و انرژی زیادی از ادم می گیره. همسر باید درک کنن این وضع رو.
انشالله ماهک به زودی بزرگ شه، این وابستگیش کمتر بشه به شما.
مراقب خودتون باشبن

سلام از ما است
خدا قدرتشو میده ولی خوب اگر درک بشیم عالی میشه

ناراحت وابستگی اش نیستم
از رفتار همسر ناراحت میشم که درکم نمیکنه

مطهره پنج‌شنبه 10 خرداد 1397 ساعت 03:39

سلام غزل جان...به عنوان مادر یه بچه ی بد غذا و کم خور درکت میکنم....همسرتون پدر بچه است ونگرانشه...اما اما اما یه مادر خیلی بیشتر نگران بچه است .جر وبحث فایده ای نداره چه بسا حساستر هم بشه به جاش این اطمینان رو بهش بده که خودت هم نگران رشد بچه ای حتی از اون هم بیشتر وتمام تلاشت رو میکنی که گل دختر وعده های بیشتری رو نوش جان کنه...

انشالله تنش سلامت باشه

سلام مطهره جان
دقیقا بی فایدست
دقیقا باید همین کار رو بکنم که میگی
قربانت
ان شالله خدا کوچولوی شما رو هم حفظ کنه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد