هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

زندگی که رنگی شود...

در که باز شد؛ بوی چوب نوی تازه رنگ شده تمام مشامم را پُر کرد. تمام صورتم شد لبخند و گفتم:"مادر به قربونت که بوی وسایلت تمام فضای خانه را پر کرده". ذهنم کشیده شد به اولین روزی که بعد از عروسی، دو نفری وارد خانه‌مان شدیم و بوی نویی وسایل و رنگ تازه دیوارها تمام مشاممان را پر کرد. همه چیز تازه بود و دست نخورده. خانواده‌هایمان جمع شده بودند و چیده بودند و رفته بودند. اما راه آنقدر دور بود که کسی نبود تا دم در خانه تازه عروس و داماد بدرقه‌مان کند. حس و حالمان آنقدر خوب بود که این دوری راه به چشم نمی‌آمد. فقط دلواپس مادرک بودم که از عصر پاتختی و درست 5 ساعت قبل از رفتن ما، تب و لرز کرد و مثل ابر بهار اشک می‌ریخت. مادرکی که هیچوقت گریه‌اش را جز در مراسم های سوگواری ندیده بودم؛ حالا جلوی همه بی محابا اشک می‌ریخت. بعدها فهمیدم خواهرک دو شب تا صبح بالای سر مادرک بیدار مانده و تا چند روز مادرک از شدت بدحالی نمازهایش را نشسته می‌خوانده. پس چطور حالا همین که یک روز تماس نگیرد یا اینکه با شنیدن اسم ماه‌اک لبخند روی لبهایش نیاید یا ... فکر می‌کنم مرا دوست ندارد؟ چرا بعد از این همه سال به درون‌گرایی‌اش عادت نکرده‌ام و سریع افکاری تلخ به ذهنم راه می‌دهم؟! گاهی چه کم ظرفیت می‌شویم و چقدر زود قضاوت می‌کنیم!


افکارم با درآوردن کفشایم پاره شد و پاهایم را که روی زمین خانه گذاشتم بلند گفتم:"سلام خانه قشنگ‌مان" و از ته دل خدا را شکر کردم که این سفر هم به خیر و سلامت تمام شد. این بار وقت خداحافظی گریه نکردم. غصه نخوردم. حالم خوب بود. از دوری‌شان نگران نبودم. حس می‌کردم توانستم یک دل سیر ببینم‌شان. اگرچه ندیده بودم. حس‌های قشنگی داشتم. بالاخره بعد از دو هفته خشم و گریه و غر زدن و عصبانیت؛ انرژی‌ها منفی بار و بندیل‌شان را جمع کرده بودند و رفته بودند. دنیا دوباره رنگی شده بود و همین رنگی شدن باعث شد با آرامش از خانواده‌ام خداحافظی کنم اگرچه نیامده به شدت دلتنگ‌شان هستم.


خانه با همه نامرتبی‌اش در اثر بی‌حالی و بی‌حوصلگی قبل از سفر و شلوغی‌های بعد از سفر، دوباره بهشتی‌ترین نقطه دنیا شده بود. آنقدر که صدای لج درآر کولر همسایه هم نتوانست عصبانی و خشمگینم کند که چرا من باید شب با این صدای مسخره بخوابم و صبح با همین صدا بیدار شوم وقتی خودم شبها کولر روشن نمی‌کنم. آخر نگفته بودم که من از تابستان فقط به خاطر صداهای ناهنجار کولرهای داغون همسایه ها و خانه های مجاور خوشم نمی‌آید. راستش تا هفته پیش کولرشان صدای تراکتور میداد و حالا صدای لق لق بلبرینگ‌ شاید. در هر صورت آن صدا هنوز هم در فضای خانه می‌پیچد اما من خوشحال و آرامم. ماه‌ک توی دلم وول می‌خورد و من نازش می‌کنم و مزه مزه می‌کنم پیام تبریک روز دختر از طرف لبخندجان را و شیرینی داشتن دختری دردانه و روزهای دخترِ سالهای آینده را.


غ‌زل‌واره

+ صبح چشم‌هایم که باز شد ذهنم با هیجان یکی یکی برنامه‌های تازه جلویم چید و من حالا آماده‌ام برای یک شروع دوباره... برای چند هفته باقیمانده تا تولد ماه‌ک. قرار گذاشتیم کارهای دونفره زیادی انجام بدهیم. اول از همه مرتب کردن خانه و چیدن اتاق کوچکترین عشق دنیایم. در کنارش رفتن سونوگرافی و کارهای جذاب دیگر


+ چقدر شیرین و جذاب می شود زندگی وقتی دوباره خود واقعی ات را پیدا کنی


+ خدایا از ته دل دعا می‌کنم برای همه خانوم‌هایی که آرزوی چنین روزهایی را دارند. خدایا لذت مادر شدن را بهشان ببخش و فرزندانی سالم و صالح به تک تک شان عطا کن.

نظرات 11 + ارسال نظر
رویا پنج‌شنبه 5 مرداد 1396 ساعت 12:47

خدا رو شکر خوش گذشته
همیشه دلت شاد باشه

فدای تو رویای عزیزم
به همچنین

مرضیه چهارشنبه 4 مرداد 1396 ساعت 00:25 http://because-ramshm.blogfa.com

سلام بانو
خدا رو شکر که بهتون خوش گذشته و دلشاد و خوش و خرم برگشتین:)
همیشه به شادی

سلام مرضیه جانم
بله خدارو شکر
زندگیم زیر و رو شده دوباره
دوباره خوووووبم
دیگه از کسی گله ندارم
قربونت گلم به همچنین

banooyebahar سه‌شنبه 3 مرداد 1396 ساعت 19:29 http://khaterateman95.blogsky.com

ای جونم عزیزم:)
ایشالا نی نیت به سلامتی بدنیا میاد و کلی خیر و برکت و شادی با خودش به همراه داره
خوشبخت باشید عزیزم


ان شالله از دعای شما و عزیزان

به همچنین

عزیزم روز دختر گلت مبارک

فدا محبتت سپیده جان
روز شما هم مبارک

آبگینه سه‌شنبه 3 مرداد 1396 ساعت 16:39 http://abginehman.blogfa.com

خداروشکر دیدن خانواده قشنگ حال و هوات رو عوض کرد
بوی نو وسایل واقعا لذت بخشه

و شاید تنفس هوای وطنم
کلا متفاوت شدم اگر محکم باشم

شهرزاد سه‌شنبه 3 مرداد 1396 ساعت 14:40 http://Sh9.blogsky.com

ای جوووونم
ماهک تو دلت وول میخوره
چه ذوقناک

عزیزم
ان شالله به خیر روزی خودت بشه

نازلی سه‌شنبه 3 مرداد 1396 ساعت 11:28

صبحمو ساختی با حال خوبت

خدا رو شکر نازی
خدا رو شکر که حس خوبی بهت داده نوشته ام

میبوسمت هوارتا

خورشید سه‌شنبه 3 مرداد 1396 ساعت 00:13 http://khorshidd.blogsky.com

چه حال و هوای شیرین مادرانه ای
ب سلامت باشید هر دو

متشکرم خورشیدجان
شما هم سلامت باشید

شارمین دوشنبه 2 مرداد 1396 ساعت 20:45 http://behappy.blog.ir

سلام

تو هم آدم خاطره بازی هستیا


همه لحظه هات رنگین کمونی

سلااااااام شارمین عزیز

خاطره باز که خیلی

به همچنین دوست عزیزم

زهرا دوشنبه 2 مرداد 1396 ساعت 18:07 http://pichakkk.blogsky.com

واااای خدا رو شکر غزل. چه برگشتِ پرانرژی ای
ایشالله که این حال خوبت تا اخرش پایدار باشه.
روز دختر بر خودت و دخترک توی راهی مبارک باشه.
چه خوبه دختر داشتن
من عاشق بوی چوبم.
من اوایل از سر و صدای کولر خودمون روانی میشدم. دقیقا صدای تراکتور می داد. شاید همسایه ها هم کلی فحش داده باشن بهمون الان سومین سالیه که اسپیلت گذاشتیم و از شر صداهای تراکتوری کولر و خرابی های دائمی ش خلاص شدیم

واقعا خدا رو شکـــــــــــــــــر
ان شالله که همینطور باشه....
ممنونم عزیزم به شما هم مبارک باشه
خیییلی حس خوبیه. تصوری از صورتش ندارم اما از موهاش و تن ظریفش وقتی 2 سالش شده خیلی تصورای قشنگی میاد تو ذهنم و دلم ضعف میره
بوی چوب و کاغذ

چه لطف بزرگی کردید در حق خودتونو همسایه ها
اینا شب تا صبح کولرشون روشنه صبح تا ظهر خاموش بعد دوباره بعد از ظهر
همسرک به مردشون زنگ زد اما نمیدونم افاقه می کنه یا نه

فرانک دوشنبه 2 مرداد 1396 ساعت 17:59 http://sadbargkhatereh.blogsky.com

سلام
چه خوب که خوش گذشته بهت...
خیلی خوشحالم....
افکار منفی رو از خودت دور کن عزیزم..

سلااام فرانک جان
ممنونم عالی بود
باید دور باشند همیشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد