هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

مهم نباش

ده سال پیش بود که ناامید شدم از ازدواج کردن. من خیلی جوون بودم. خیلی زود بود که ناامید شم اما شرایط زندگی با بدخواهی و خودخواهی یک عده نمک نشناس به بدترین حالت خودش رسیده بود. حالا ازدواج کردم. خوشبختم اما هورمونها که بهم میریزه و حال روحیم از حالت عادی خارج میشه؛ مهم نباش شدیدی که داشتم و دارم میزنه بالا و دوری مزید بر علت میشه که احساس کنم بی ارزش ترین و بی اهمیت ترین موجود روی زمینم و دلم بخواد تمام راههای ارتباطی رو با آدمهای واقعی زندگیم به کل قطع کنم. که نفهمم مهمانی هست و من نیستم. که نفهمم جشن هست و من نیستم. که نفهمم همه هستن و من نیستم.


+ امروز میخوام تاشب فقط اینجا بنویسم

نظرات 1 + ارسال نظر
مینا دوشنبه 18 مرداد 1395 ساعت 19:37 http://posiiiitive-enerrrgy.mihanblog.com

سلام ، فقط سه چهار تا پست خوندم ولی ... چقدر شبیه منی

چطوری ام یعنی؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد