هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

زنده گی میکنم یا زنده ام

تمام صبح از شدت بدن درد و سوزش چشمام از بیخوابی شبهای گذشته و گریه های تمام نشدنی شب قبل یک گوشه افتادم و از شدت تنهایی و درد و اتفاقات شب قبل یا غصه خوردم یا گریه کردم از ته دل با همه وجود انگار که کسی را از دست داده باشم. همه خانواده دلداری ام میدهند برای تحمل این تنهایی اما طاقتم گاهی چنان طاق میشود گویی که کودکی بی پناه شده باشم. 3 که شد قصد خواب کردم اما چشمان پر از خوابم را خواب نگرفت. هوس نسکافه کردم. ناهار نداشتم و حوصله نیز هم. بیسکوییتهای. خوشمزه و نسکافه چنان روبراهم کرد که شروع کردم به تمیز کاری. آخر دیشب حین تمیز کاری ها یکهو ... و امروز مجبور شدم همه کارهای شب قبل را تکرار کنم.  جارو میزدم که از شدت حس تنهایی و نادیده گرفته شدن جارو را رهاکردم و تمام گروهها و کانالها را پاک کردم. دلم که خنک شد با خیال آرامتری کارم را ادامه دادم و فکر کردم و فکر کردم و فکری به ذهنم رسید. باید سبک زندگی ام را عوض کنم تا بشود. و بشوم آنچه میخواهم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد