هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

برای او که ندارد

دوتا ناهار داشتیم. یکی را خوردیم و آن یکی قطعا تمام نمیشد و دستخورده میماند. از همسرک خواستم به کسی بدهیم و خودمان کمی از شاممان بخوریم اگر سیر نشده ایم. گفتیم به آقا یا خانم مسئول دستشویی بدهیم. تصمیم داشتم به خانم بدهم اما نمیدانم چه شد که با رد شدن از دستشویی مردانه و دیدن آقای نظافتچی تصمیم گرفتم غذا را به او بدهم. داخل دستشویی بودم که آقا، خانم را صدا زد. چند دقیقه بعد خانم آمد و برای خانمی تعریف کرد که غذا نداشتم. حالا آقای فلانی من را صدا زد و این غذا را به من داد. و من غرق شادی بودم از اینکه غذا به دست کسی رسید که باید میرسید.

حالا آن صبوری قبل از رسیدن به ترمینال و این نذر رسیده به دست نیازمند شعفی دو چندان درون من دمیده بود. حالا من بودم و یک حال خوش و یک راه طولانی کنار همسرک. 



اضافه جات:


1+ یکی از زیباترین سفرهای کوتاه عمرم بود. پر از آرامش عطر خدا.


2+  ای کوفت به این حال و خراب و کارهای عقب مانده و سرعت عمل پایین


2+ فردا شب، شب آرزوهاست. بیاید برای هم دستهای خالی مان را به سوی درگاه پر از رحمتش ببریم و برای آرزوهای هم دعا کنیم. 

نظرات 2 + ارسال نظر
مهتاب2 چهارشنبه 10 اردیبهشت 1393 ساعت 23:02

چه خوب که شب ارزوها رو یاد اوری کردی.. من اصلا یادم نبود..

خدا رو شکر مهتاب جون
بوس

لیلی چهارشنبه 10 اردیبهشت 1393 ساعت 18:12 http://aparnik5.blogfa.com

چه اتفاق خوبی..
التماس دعا


حس خوبی بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد