باید مراقب خودم باشم. مراقب همسرک و مامان اینا هم باشم. مراقب اینکه نگران نشوند. مراقب اینکه نگرانیهایم را به کسی انتقال ندهم. آخر برایتان نگفتم؟! 3 روز مانده به عقد، بابا زنگ زد که ماهِمان مریض شده. تا کنارش بودم، هرچقدر گفتم برویم دکتر گفت نه. حالا که دورم از خانه زنگ زده که حالم خیلی بد است. به بابا میگویم زنگ بزنید به خاله. میگوید خجالت میکشم. خودم زنگ میزنم خانه باباجون و خواهش میکنم ماهِمان را ببرند دکتر.
من وقتی از ماجرایی دور باشم زیاد وحشتزده نمیشوم تا وقتی واقعه را ببینم. واقعا نمیدانستم مامان چقدر حالش خراب است. اما شب از حرفهای بابا متوجه شدم مامان به قدری مریض شده که حتی نمیتواند راه برود. من کنار آقای همسر از دلواپسی و دسترسی به جایی نداشتن گریه میکردم و مامانجون و خاله اینا اینجا. لحظه دیدار من و ماهِمان که نزدیکتر میشد حال ماهِمان هم کمکم بهتر میشد. خدا را شکر روز عقد رو به راه بود. البته جسمش. خبر از دلواپسیهای درونش نداشتم تا اینکه زمان امضای دفتر و سند ازدواج رسید. مامان اصرار داشت حق انتخاب مسکن با من باشد. و همسرک میگفت من قصد اسکان اجباری غ ــزل در هیچ شهری را ندارم اما همه تلاشم را میکنم از شما دورش نکنم. با این حال ماهِمان قبل از خوانده شدن خطبه از همسرک خواست قول بدهد مرا جای دوری مثل ارومیه و امثال آن نبرد.
حالا اینکه میگویم باید مراقب باشم برای همین است. باید حتی اگر هم ته دلم میلرزد و میترسم ادای آدمهای قوی را در بیاورم مبادا ماهِ من یا بابا و بقیه اعضا دلواپس شوند. شاید هم یک روزی واقعا قوی بشوم.
همسرک خوب از این ترس من خبر دارد. میدانم که همه تلاشش را میکند همانگونه که برای به هم رسیدنمان همه تلاشش را کرد. اما این روزها حال همسرکم خوب نیست. به قول خودش :-| اینطوری است و من برای این حال ِ بی حالش بی اندازه ناراحتم. از اینکه اینقدر دورم که نمیتوانم حتی برای یک لحظه فقط یک لحظه دستش را محکم بفشارم تا دلش قرص شود و شاید این خط صاف به منحنی لبخندی دلنشین تبدیل شود. به او گفته ام من از دوری میترسم اما همه تلاشم را میکنم برای بهتر شدن زندگی مان، هر جا که باشیم. گفتهام من از دوری میترسم اما هرجا که بروی با جان و دل همراهیت خواهم کرد. آخر همه آینده من این مرد پر تلاش و قوی است.
اضافهجات :
+بیشتر حرفایم این روزها ناگفته میماند. حتی نوشته هم نمیشود. اما امروز هوس نوشتن کردم و میدانم اینجا امن است.
+ عنوانی که برای وبلاگ انتخاب کردم عجیب به دلم چسبید. اون اسم موقت به دلم ننشسته بود
یه زحمت برات دارم
ما و دوستامون شاید عید بیاییم اصفهان
میخواستیم هتل اپارتمان هشت بهشت رو رزرو کنیم به نظرت تر و تمیز و خوبه؟
جائی رو میشناسی هتل اپارتمان یا سوئیت باشه تو 4 باغ بهم معرفی کنی
ممنون میشم
آفاقم من زیاد از کیفیت هتل ها خبر ندارم. چندتاشون خیلی معروفند که اونا هم به نظر من زیادی گرونند.
باز اگر کسی رو پیدا کنم که از این جور چیزا خبر داشته باشه یک پرس و جو میکنم برات گلم
عزیزم به انتهای آدرسم یه یک اضافه شد...میبوسمت...همیشه سالم و شاد باشی
مرسی از خبرت
خو بابا آدرستو باز میذاشتی دیگه
سلام و تبریک برای خونه جدید
خیلی وقت بود به ایمیلام سر نزده بودم تا امروز
ادرست رو تو لینکها بذارم یا نه
سلام گلم
ممنونم تشکر
بزار گلم. اشکال نداره
سلام دوست عزیز
امیدوارم تموم مشکلاتتون حل بشه
و به سختی ها لبخند بزنیم تا آسون بشن
خوش حال میشم به وبلاگ منم سربزنید
موفق باشید
ممنون انشالله که مشکلات همه حل بشه
عزیزکممم.... انشاالله حال مامان... بابا... همسرک.. همیشه خوب باشه... دعا میکنم هیچوقت نگرانی و ناراحتی توی دلت خونه نکنه دوستم...
ممنون شیرینم. انشالله حال عزیزان تو هم همیشه خوب باشه و خونه دلت خیلی خیلی زود گرم و پر از نشاط و شور و هیجان بشه.
مرسی از بودنت
مبارکه غزل جان ایشاالاه که حال ماه مامانت خوب خوب بشه غصه نخور روزهای خوبت در راهه
ممنونم سمیه جان.... الان 7ماهی از اون روز گذشته
خدا رو شکر الان مامان خوبه
همه حواسم اینه که بازم اون نگرانیها اوج نگیره و باز بهمش بریزه
و البته دارم تمرین قدرت میکنم قوی باشم