از کنار تالار شیشهای رد میشوم و یاد روزهایی میافتم که به خاطر همین تالار چقدر عصبانی شدم! چقدر ترسیدم! چقدر استرس به من و همسرک وارد شد. یاد روزی که اشتباه کرده بود و از شدت ناراحتی زنگ زد و گفت "من خیلی کثیفم" و من چقدر دلم سوخته بود که به خاطر یک معامله اشتباه چنین حسی نسبت به خودش دارد. چقدر به خاطرش عصبانی شدم و با همسرک دعوا کردم که من دیگر ادامه نمیدهم و دوباره چند روز بعد که یک سهم خوب پیدا میکرد؛ برای داشتن پول بیشتر برای خریدهای جهیزیه باز هم وسوسه میشدم. یاد روزهای قبل از عروسی که برای باقیمانده پول خانه باید پولهای همسرک آزاد میشد اما شاخص منفی بود و سهمهای ما توی ضرر. یاد روزهایی که به محض منفی شدن یک سهم تمام فکر و ذهنمان به هم میریخت و آرام و قرار نداشتیم و خیلی وقتها بدون صبر با همان ضررها خارج میشدیم. یاد بفجر که با 2 میلیون سودش من توی ابرها بودم از راه درستی که پیش گرفتیم و ریسک پذیری که داشتیم. یاد قمرو که بخاطر سهم دیگری با پیشنهاد همسرک بدون سود فروختم و تا دو هفته سوختم از 5ها مثبتی که میخورد. یاد عرضه اولیه پارسال همین موقعها که تمام صبح تا ظهرم را برایش گذاشتم و نتوانستم بخرم و بعدش آنقدر احساس به درد نخور بودن و بی عرضه بودن داشتم که یک ساعت تمام گریه کردم و تمام روزم به فنا رفت. یاد ولبهمن و مبلغ بالای خریدمان و افت هر روزهاش و یاد پنهان کاریهای همسرک که برای کم کردن میانگین، دور از چشم من با بقیه پس اندازها، ولبهمن خریده بود و هر بار که میفهمیدم دوباره خرید کرده حرص میخوردم. یاد خارزم که وقتی کمی از ولبهمن را توانسته بود با سود رد کند؛ وسوسهاش کرده بود و من با تاسف سری تکان داده بودم که توبه گرگ مرگ است. یاد چند ماه پیش که بیشتر از 15 میلیون توی ضرر بودیم؛ و دیگر پخته شده بودیم. دیگر نمیترسیدیم. دیگر نگران نبودیم اگرچه از سهامدارها شنیده بودم که اوضاع بورس دیگر خوب نمیشود. اگرچه کمی ته دلمان ترسیده بودیم اما یاد گرفته بودیم که همه این پایین رفتنها یک برگشتی هم دارد؛ مجبوریم صبور باشیم و با عجله کاری انجام ندهیم. با اینکه برای یک خرید بزرگ به پولمان احتیاج داشتیم باز هم صبر کردیم. البته که گاهی من به خاطر تاخیر در خریدمان همسرک را غُرکُش می کردم از بس سرش غر میزدم. اما استرس نداشتم. دیگر دعوا نمیکردم. فقط گوشزد میکردم که ضررها که جبران شد؛ دیگر خارج شویم.
تا اینکه بالاخره سهم بزرگمان را که با خریدهای یواشکی همسرک به مبلغ خرید خوبی رسیده بود با سود کمی فروختیم. حالا دیشب میگوید امروز خیلی سوختم؛ بگویم تو هم بسوزی!! انتظار هر چیزی را داشتم به جز خبر جدیدی از سهم فروخته شده. با یک حالت تاسفی گفت اگر تا امروز نگه داشته بودیم 9 میلیون بیشتر سود میکردیم اما من در کمال ناباوری نه سوختم نه وسوسه شدم. با آرامشی که برای خودم هم عجیب بود گفتم:"این سهم خیلی اذیتمان کرد. بارها فکر کردیم فردا یا دو روز دیگر یا هفته دیگر می توانیم با قیمت سربه سر فروش از دستش خلاص شویم و نشد. 10 ماه انتظار کشیدیم. دیگر نه تو حوصله ریسک بیشتر داشتی نه من. اصلا پشیمان نیستم که فروختیم تو هم نباش."
و حالا اما حال شاخص خوب است. حال بورس خوب است. حال اغلب سهمها خوب است. خوش به سعادت سهامدارنش.
غـزلواره:
+ با شروعش روزهای سختی بر منِ کم تحمل گذشت. اما با همه سختیهایش، درسهای خوبی برای من داشت. با همه استرسهایش تجربه شیرینی بود. با همه دعواهایی که با همسرک کردم خاطرات خندهداری برایمان به جا گذاشت. یاد گرفتم صبور باشم. یاد گرفتم پول درآوردن حتی از راه بورس هم آسان نیست. یاد گرفتم همانقدر که نباید ضررها ناراحتم کند، شیرینی سودها هم نباید از تعادل خوشحالی خارجم کند. یاد گرفتم هیچ کاری بدون مطالعه و دقت و بررسی، نتیجه خوبی در بر نخواهد داشت و خیلی چیزهای دیگر.
+ حال آخرین سهم مریضمان بهتر شده و ناخودآگاه لبخندی بر لبانم نشست.
همه حرفها و فکرها در ذهنم تلنبار شده... برخلاف همیشه نه دفتری آورده ام برای نوشتن و نه کتابی برای خواندن. آنقدر بدو بدو کردم تا ساک ببندم که کتاب و دفتر به کل از قلم افتاد. آخر به خاطر بدحالیهای این روزها، آماده شدن برای سفر موکول شد به دقیقه نود و روز آخر. نخندیدها! مطمئنم حال خوب روز آخر، به خاطر آن بود که دست به دامن حضرت زهرا شدم. اصلا باورم نمیشود این من بودم!!
حرف بسار است اما اولویت با حرفهای آخر سالی است. حالا که 24 ساعت و 22 دقیقه مانده به پایان سال 95؛ باید فکرهایم را توی دل کلمات بریزم که یادم بماند چه بودم و چه شدم!
مرور میکنم 95 را؛ چرخه زندگی را با دقت بررسی نکردهام اما میدانم به لحاظ کاری فعالیت مثمر ثمری داشتم و منتظر نتیجه مالی در دو ماهه اول سال جدید میمانم.
+ درباره عشق، رابطه خودم و همسرک را بررسی میکنم. نسبت به سال گذشته، به مراتب رابطه بهتری بود... اما هنوز زمان و تلاش زیادی برای محکمتر کردن رابطه و عمیقتر شدنش لازم است. به خصوص که ان شالله در چند ماه آینده کوچکمان به این جمع دونفره اضافه میشود و قطعا تمام رابطه ما را تحت تاثیر قرار می دهد. در این مدت باید برنامه جدیتری برای حفظ و استحکامِ این رابطه شیرین در پیش بگیرم. قطعا کار آسانی نیست اما تلاشِ شیرینی است.
+ خانواده!!! به فکر فرو میروم. آنقدر که کم دارمشان. اما آنقدر که توان داشتم از راه دور کم نگذاشتم اما کافی نبود. شاید هم به نسبت مسافتها کافی بود اما آنقدر برای دلم ناکافی بوده که به چشم نیاید.
+ تفریح!!! اوف چه واژه نامانوسی :)). راستش خوب که فکر میکنم تمام سال گذشته به تلاش و کار گذشت. همسرک آنقدر درگیر بود که حتی جمعه ها هم پشتش به من بود و صورتش رو به لپ تاپ. همه تفریحمان خلاصه میشد به چند بار پارک رفتن در حد یک ساعت و پیاده رویهای طولانی تا مرکز خرید. ما که دائم السفریم اما نه سفری که برای من تفریح محسوب شود. این سفرها فقط محض دیدار خانواده هاست. راستش از نظر من از خانه ای به خانه دیگر رفتن سفر نیست. تنها سفر تفریحی مان یک سفر دو یا سه روزه در بهترین ماه سال به شمال بود. آن هم به لطف خانواده ام.
+ یادگیری! در این باره باید بیشتر فکر کنم.
+ به معنویت که میرسم؛ آه از نهادم بلند میشود. واضح است که هیچوقت نمیتوانیم به جا بیاوریم آنچه در خور اوست اما می تواند بسیار بسیار بهتر این باشد. در این مورد نیاز به یک اراده بسیار قوی دارم. کسی می داند چطور؟
+ دوستان! تحول عظیمی در ارتباطاتم به خصوص بعد از عروسی رخ داد. بعد از عروسی به همه شان یک بار یا دوبار زنگ زدم و خیلی ها که گفتند خودمان تماس میگیریم هرگز تماسی نگرفتند و بقیه هم حرف زدند اما حرف زدن آخرشان بود... و کسی که هرگز نفهمیدم دلیلش چه بود با بدترین شکل ممکن که درخور شخصیت خودش بود، رفتار کرد. هنوز هم عصبانی می شوم که چرا پیام دادم که به شخصیتم توهین شود و چرا نگفتم ان شالله خدا مشکلاتت را حل کند که بفهمد احمق نیستم. بگذریم. دوستانم غربال شده اند و دوستان جدیدی که پیدا کرده ام؛ منبع انرژی های مثبتم شده اند.
+ سلامتی! پیگیری های خوبی برای سلامتی ام داشتم. هم به لحاظ پزشکی هم به لحاظ روانی. تنها چیزی که جا ماند رسیدگی به دندانهایم بود که با آمدن غافلگیرانه کوچکمان به بعد از تولدش موکول شد.
با این تفاسیر؛ وضعیت معنویت و تفریح از همه بدتر است و وضعیت کار و کمی هم عشق از بقیه بهتر است. شما هم چرخه زندگیتان را بررسی کردید؟
غ ـزلواره:
+ احساس معذب بودن دارم. اینکه مادر همسرک از روی حساسیتاش به تمیزی، دوباره روز بعد از جاروی من، جارو بزند و اتفاقهایی شبیه این.
+ ویتامین ب6 فریادرسی شد در این روزهای آخر سال که کمی بهتر باشم.
+ میلاد حضرت زهرا به همگیمان مبارک
+ پیشاپیش سال جدیدتان مبارک و لبریز از اتفاقات و تغییرات مطلوب در خودتان و زندگیتان