هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

غم و شادی

السا: "اولاف! داری آب میشی"

اولاف: "بعضیا ارزششو دارن که براشون آب بشی"



 


چهارشنبه 2 اسفند

سرش رو بالا آورد و صورت خیسِ منو که دید، پا شد اومد بغلم کرد و شروع کرد به مسخره بازیهای همیشگی‍‌‌‌‎ش که منو بخندونه.  گریه کنان نشستم روی مبل و گفتم چرا شستنی هام تمام نمیشه؟ نشست کنارم و گفت: "پریود که تموم بشه همه چیز روبراه میشه"  چشمام می سوزه و داغه. برای اینکه حواسم پرت بشه، ویدیوی دوره رو میزارم و تنظیمات نرم افزار رو انجام میدم. 

از دیروز که زود از خونه  زدم  بیرون تا بتونم با مدیر مدرسه ماهک صحبت کنم (درباره اینکه سه ماهه پیگیرم که ماهک توی جشن سال نو مدرسه اجرای تنبک داشته باشه و حالا که دو هفته تا جشن مونده میگن باید با فلانی با هم اجرا کنند و من از اول اینو نمیخواستم و حتی اگر هم میخواستم هماهنگ شدن توی ده روز  امکانپذیر نیست و کلا خیلی عصبی شده بودم که مامانِ اون پسره پریده وسط و گند زده به درخواستی که اینقدر پیگیرش بودم) ولی اسنپ اینقدر دیر رسید که هم دیر رسیدم مدرسه، هم نتونستم مدیر رو ببینم، هم دوباره روی سرماخوردگیم سرما خوردم. به قدری حالم بد بود که بعدش حتی نتونستم بمونم پریس رو ببینم. اسنپ گرفتم و برگشتم اما اینقدر احساس کثیفی به ماشینش داشتم که اومدم خونه و دوباره رفتم دوش گرفتم.  حال جسمیم که تازه بهتر شده بود با تو سرما منتظر اسنپ موندن دوباره داغون شد. تا حالا اینطور سرمانخورده بودم که تا بیاد خوب بشه دوباره و دوباره روش سرما بخورم و روز از نو روزی از نو. الان دو هفته است مریضم.

زنگ زدم که پیگیر ثبت نام مدرسه ماهک بشم که حرف کارت واکسن شد و یادم اومد من واکسن 6 سالگی ماهک رو از ترس مریضیها نزدم که بدنش ضعیف نشه. امروز میگه ببر بزنم. خسته شدم که اینقدر ترسیدم. خودم امروز اصلا رو فرم نیستم اما با نگرانی چیزایی آماده میکنم بپوشه که نیاز نباشه بعدش ببرمش حمام.


جمعه 4 اسفند

تا حالا تو زندگیم اینقدر سرما رو سرما نخورده بودم. این وسط پریود هم اوضاع رو بدتر از بد کرده بود.  از سه شنبه تا دیروز وضعیتم به قدری داغون بود که دیروز حس میکردم دیگه خوب نمی شم. حالا ماهک هم از عصر چهارشنبه تا همین امروز صبح ساعت 5 تب داشت و منِ مریض، حتی نمی تونستم شبها درست بخوابم چون باید تبش رو کنترل میکردم. تقریبا نصف دیروز رو خواب بودم از بس حالم بد بود. اما اوضاع خونه به قدری افتضاح بود که با سختی جارو زدم، خونه رو جمع کنم و بعد ده روز که خونه بودیم با سختی برای خودم سوپ پختم. ماهک تب دار هم که تقریبا کل روز رو خواب بود و شب هم قبل از ده خوابید. من اما دوباره باید بیدار می موندم که تایم داروش برسه و بعد هم منتظر بمونم تبش بیاد پایین بعد بخوابم. کلا واکسن سختی بود خصوصا برای من که خودم هم مریض بودم. امروز با حال بهتری بیدار شدم اما با وجود کلی ویتامین و دارو، با یک ساعت کار کردن تو خونه دوباره احساس کوفتگی توی بدنم دارم. انگار که کوه کندم.

بعد از برگشتن از اصفهان تا دو روز خیلی خوب بودم، خیلی. اما شب سوم در برابر یک اتفاق کوچیک، چند بار شستشو انجام دادم و بعدش به شدت از واکنش خودم شوکه شده بودم. من ده روز که اصفهان بودم واکنش هام خیلی تعدیل شده بود. تحملم بالاتر بودم و کمتر احساس نیاز به شستن داشتم. از اون شب کابوس می دیدم. روز بعدش به همسر گفتم من اینقدر دلم نمی خواست برگردم کرج که احساس میکنم یک بار دیگه از اول از  تنهاییم ترسیدم. از اینکه اینجا هیچ دری به روم باز نیست و جز تو هیچ پشت و پناهی ندارم. شاید اون واکنش ها و ترسها به خاطر pms بود ولی هر چی که بود من رو خیلی غمگین و وحشت‌زده کرده بود.

روز چهارشنبه که برای واکسن ماهک رفتم، یک سری سوال برای ثبت پرسید و گفت اگر بخوای میتونی با مشاورمون الان صحبت کنی. وقتی شروع کردم حرف زدن، گفت: "OCD هستی؟ گفتم: "بله" گفت:"تو خانوادتون کسی هست که وسواس داشته باشه؟ OCD ژنتیکی هستش" کسی به خاطرم نیومد و گفتم نه گفت:" ممکنه از نسلهای قبلی بهت منتقل شده باشه. چرا نوروفیدبک رو امتحان نمی کنی؟" و وقتی فهمید دارو میخورم گفت:"دکتر داروهاتو تغییر هم داده؟" گفتم: "فقط 6 ماه تحت نظر بودم و بعدش به خاطر رفتار غیرانسانیِ دکترنما دیگه ادامه ندادم و چون دکترها معمولا در حال نقض تجویزات هم هستن از ترس تغییر دارو و برگشتن حمله ها، دیگه روانپزشک دیگه ای رو ملاقات نکردم" گفت: "دارو باید چند ماه یک بار عوض میشده و نباید اینقدر طولانی یک دارو رو میخوردی" (البته نمیدونم نظرش تا چه اندازه صحیحه).گفتم تهران نوبت دارم؟ گفت چرا میخوای بری تهران؟و یک روانپزشک تو کرج معرفی کرد که گفت: " تو درمان OCD عالی هستش و خانواده یک پزشک رو که همه OCD بودن رو درمان کرده."

وقتی براش گفتم من یه کمی وسواس داشتم اما با مهاجرت به کرج و از دست دادن تمام رابطه های دور و نزدیکم، وسواس رو فرافکنی کردم روی کل زندگیم. گفت کاملا طبیعیه. گفتم که با اومدن کرونا فکر کردم همه میمیریم و با وجود یک تصادفِ بد قبل از کرونا، یک برون ریزی وحشتناک عصبی داشتم. بازم گفت فکرات کاملا طبیعی بوده در مورد کرونا چون اینطور به همه القا شده بود و خودش گفت: " حساسیتت به زباله از زمان کرونا شدید شده"

گفت: " باید درمان کنی. چون دارو میخوری امکان استفاده از نوروفیدبک رو نداری. گاهی OCD ها مقاومت دارویی هم ممکنه داشته باشن. ولی چاره ای نیست باید پیگیر باشی و درمان کنی." گفت که شاید با قطع دارو برگرده. وقتی از دندون قروچه های شبانه زیادِ ماهک توی خواب گفتم: "گفت یا انگل هستش". (که باخنده این احتمال رو رد کرد) و گفت: " تو خونه شما که انگلی وجود نداره. عدم ثبات تو باعث استرس در دخترت شده و باید تو درمان بشی که ماه خوب بشه. دیدی رانندگی میکنی یکی یهو میگه مراقب باش استرس میگیری؟ حالا فکر کن ماه داره راه میره و تو داری کنترلش میکنی که از کجا بره از کجا نره"

گفتم : "دستمو میشورم ولی یادم نمیاد مایع زدم یا نه؟" گفت: "ترتیب بزار. شماره گزاری کن" گفتم : "گاهی میرم بیرون و با یک اتفاق ساده میشورم همه چیزو" گفت: "الکل بزن. یک کار دیگه بکن ولی نشور" و این حرفها به زبون چقدر آسونه. گفتم میشورم و بعدش خودسرزنشگری شدید دارم. گفت: "این طبیعت وسواسه"

اوففففففف

و من از همه این حرفها، از همه این خستگی روانیِ عمیقی که در درونم نسبت به این شرایط دارم، بیشتر برای ماه ناراحتم.

حالا موندم توی دوراهی اینکه روانپزشک تهران رو انتخاب کنم یا همین کرج رو برم؟ شماره روانپزشک کرج رو تو اینترنت پیدا نکردم. اونی که بود اشتباه بود. باید ببینم میتونم قبل از عید ازش نوبت بگیرم؟ وگرنه فعلا تهران رو میرم ببینم اوضاع چطور پیش میره



غ ـ ـزل‌وار:


1+ نوبت 2 اسفند به خاطر سفر دکتر کنسل شد


2+ وقتی به خواهرک گفتم که به دکتر گفتم کسی اطرافم وسواس نداره و همسر بهم گفت چرا خاله "ن" که داره. خواهرک گفت: "یادت نبود که پاهای امیر به خاطر وسواس خاله نفیس دچار اگزمای شدید شد؟ تو خانواده مامان ریشه وسواس هست و منم یک چیزایی درونم هست که میفهمم اگر بهش میدون بدم خیلی سریع اوج میگیره" و امروز با خودم فکر میکنم: "عمه مامان هم وسواس داره خوب. برای دستشویی رفتم پلاستیک توی پاش میکرد ... الان دیگه خیلی پیره نمیدونم چه میکنه ولی قدیما که اینطوری بود"


3+ کاش راحت بودم و میتونستم بزارم کسی بیاد کارای خونه تکونی رو بکنه. چقدر به خودم براش غر میزنم.


4+ با همه بهم ریختگی های این ده روز که فکر کنم اصلش از پریود باشه و روانشناس هم تاییدش کرد، یک حس خوشبختی عمیق هرچقدر هم کمرنگ و کم جون در من جولان میده. من عاشق همسر هستم. عاشق ماه دردونه ای که کوچکترین بزرگ معلم زندگیم هست و خیلی چیزا بهم یاد داده و میده. عاشق خونه مون، ماشین مون، وبلاگم  و همه آدمای واقعی و مجازی زندگیم هستم. 


5+ این مدت من خیلی از مادر همسر فاصله گرفتم اما امروز که زنگ زد حال ماه رو بپرسه، با خودم فکر میکردم شاید باید یه کم متعادلتر رفتار کنم. نه مثل قبل نه اینقدر سخت گیرانه. باید حد وسط رو پیدا کنم


6+ چقدر بلاگ اسکای مسخره شده با اون تبلیغی که بالای وبلاگها میزاره. به نظرم این یک بی احترامی محسوب میشه

نظرات 12 + ارسال نظر
گیل‌پیشی جمعه 11 اسفند 1402 ساعت 21:36 http://Www.temmuz.blogsky.com

سلام غزل عزیز. خوبی؟

سلام گیل پیشی عزیز
مرسی گلم.
هفته ای که گذشت خیلی سخت بود برام
هم دلم میخواد بنویسم هم از لحاظ روانی انرژیام بالا نیست

طیبه پنج‌شنبه 10 اسفند 1402 ساعت 22:25 http://parandehdararamesh.blogfa.com/

سلام غزل جانم
امیدوارم الان بهتر شده باشی
دکتر ربولی حسن کور عزیز در وبلاگ من تو کامنت ها لطف کردند به سوالت درباره ریزش مو و فیتو جواب دادند

سلام طیبه جان
خوبم شکر خدا
مرسی از لطفت که خبر دادی مهربون

نازگل چهارشنبه 9 اسفند 1402 ساعت 16:00

خوشحالم دارید ادامه میدید مسیر رو قطعاً راه درستش رو پیدا می کنین
در کنار داروها و ویتامین ها بیشتر و بیشتر تو این دوران به خودتون توجه و محبت ببخشین سریعتر خوب میشه سرماخوردگیتون

امیدوارم همینطور باشه نازگل جان
سرماخوردگی خوب شد نازگل جان اما سردرد جاشو گرفته نمیدونم چرا
بله واقعا باید بیشتر به خودم محبت کنم
ممنونم ازت

مرضیه سه‌شنبه 8 اسفند 1402 ساعت 10:38 http://fear-hope.blogsky.com

هیچکس تا وسواس رو مثل من از نزدیک و به شدیدترین شکلش تجربه نکرده باشه نمیتونه عمق حرفهای تو و نگرانیهات رو درک کنه، روانشناس نیلا میگه رفتار نیلا ژنتیکی نیست و تو باید این چرخه معیوب رو با اصلاح رفتار خودت درست کنی، اما من همچنان معتقدم نیلا بدون اینکه یه سری رفتارهای وسواسی منو دیده باشه همونا رو عینا مثل بچگی های من تکرار میکنه و این غم انگیزه.
من خودم وسواس نجس و پاکی دارم اما هیچی اندازه وسواس فکری منو از پا ننداخت، تازه احساس میکنم وقتی بچه دار شدم یکم بهتر شدم اما اونم شاید بابت این باشه که مشکلات قبلی و نگرانیهای قبلی کمرنگ تر شدند نه اینکه من اصلاح شده باشم.... البته اینکه یکمی تو این سالها بهتر شدم رو انکار نمیکنم اما از طرفی میدونم اگر زمینه های قبلی تکرار بشند، احتمال اینکه بهتر رفتار کنم زیاد نیست
لطفا اگر راهکار جدیدی برای حل مشکل وسواست پیدا کردی به منم بگو.
عاشق 4+ شدم غزل جون، الهی که همیشه دلت در کنار همسر و دختر قشنگت خوش باشه و این مسائل ریز و درشتی که تو زندگی هممون هست برات خیلی سهل و آسون برطرف بشه...

امیدوارم هر تصمیمی که میگیری برات بهترین باشه و روند درمانت رو تسریع کنه

بیا باور ذهنیت رو منطبق با صحبت روانشناس بکن. اینکه ژنتیکی نیست. اینطوری ذهن خودت هم راحت تر و بهتر تلاش میکنه برای اصللح رفتارهات

واقعا خیلی سخت و دردناکه و متاسفانه تو میفهمی منو چون تجربه اش کردی.
قرار نیست به این فکر کنی که نگرانیهای قبلی برگردن. وقتی ما تلاش میکنیم جهان هستی و کائنات هم همراستای تلاش نا نیشن و کمک میکنن. حالا با تغییر شرایط و بهبودش یا به شکلی دیگه
حتما بهت میگم‌. انیدوارم راهشو پیدا کنم

قربونت برم‌. خدا از زبونت بشنوه

آمین

سید محسن دوشنبه 7 اسفند 1402 ساعت 21:29

*وقتی قرار است با تمامیت نفس مان بمیریم.پس چرا با تمامیت آن زندگی نکنیم؟

با همه وجودم دوست دارم بتونم با تمامیت نفسم زندگی کنم

فنجون دوشنبه 7 اسفند 1402 ساعت 12:55 http://Embrasser.blogsky.com

چقدر منتظر بودم دوم اسفند برسه و بهم بگی که دکتر چطور بوده ...
فقط میخوام بگم همین یه قدمی که اومدی جلو پشتش کلی ترس و اراده بوده ، جا نزن رفیق ... لیکوپن رو قطع نکن. هر روز یه کار کوچیک انجام بده و شب جلوی اون روز تیک بزن... مثلا امروز با اینکه سختم بود ولی سوار اسنپ شدم، یا امروز خودم زباله ها رو بیرون گذاشتم و نمردم، خودم رفتم نون خریدم و دیدم هنوز زنده ام :) آخر هفته هم به خودت جایزه بده.
تو موفق میشی چون میخوای، فقط تسلیم نشو ... یادت باشه قراره یه ساندویچ کثیف کنار جدول خیابون باهم بخوریم

متاسفانه فنجون نوبت ۲ اسفند که کنسل شد . این هفته هم جایگزینش نکردن و احتمالا هفته بعد هم من امکان رفتنش رو ندارم. نمیدونم چرا اینطوری شد

سخته فنجون. گاهی چیزایی رو تجربه میکنم که قبلا یک بار هم اتفاق نیفتاده بوده برام و نگم چه جنمی به پا میشه درونم. فرداش همه اون جهنم گورشو گم کرده اما من تا چند روز تو شوک میمونم که چرا؟
دارم تلاش میکنم. کاش چشم باز کنم ببینم دارم راحت زندگی میکنم. فعلا این تنها چیزیه که آرزو دارم برای خودم
قول دادیا!

سوری یکشنبه 6 اسفند 1402 ساعت 11:20 http://Sutime.blogsky.com

امیدوارم زود با ی درمان این مشکل براتون حل بشه خیلی سخته. ماهک کوچولو هم خدا براتون حفظ کنه

الهی خدا از زبونت بشنوه
ممنونم عزیزم.

نسیم یکشنبه 6 اسفند 1402 ساعت 10:07 http://nssmafar.blogfa.com

خیلی از خوندن این پست ناراحت شدم و خاطرات زیادی جلوی چشمم اومد
پسر بزرگم دوران دبیرستان استرس شدیدی داشت کم کم وسواس شست و شو و کنترل و ... هم اومد رو استرس
اون مدت من زندگی نکردم هر روز دیوانه میشدم تحملش میکردم ولی یه جا دیگه صدام بالا میرفت و اوضاع بدتر میشد بارها دکتر و دارو و... امتحان کرد براش جواب نداد ! یعنی خیلی محسوس نبود
رو نتیجه تحصیلش اثرات بدی گذاشت و....
تا اینکه رفت خوابگاه از یه طرف استرس کنکور هم نبود وسواس شست و شو رفت که رفت البته خودش میگه یکی از دوستاش رو انتخاب کرده بود و در مورد شستو شو کارای اون رو تقلید می کزد اگر اون نمی شست اینم نمی شست و....
ولی بی قراری و عصبی بودن و اضطراب تو ته تمام رفتارا و کاراش هست .... خانواده پدریش جز پدرش همه اینطورن و عمه هاش دارو مصرف میکنن
متاسفانه چون پسرم یه مدت زیاد این دکتر اون دکتر کرده راضی نمیشه برا کنترل این ته مونده از ناراحتیش دکتر بره
از این حرفا میخوام بگم شاید اگر مقابل خودتون بایستین با خودتون بجنگین تا یه حدی بتونین جواب بگیرین

ای جانم
متاسفم که ناراحت شدید
عزیز دلم چقدر سنش کم بوده و این سختیا رو تجربه کرده
خدا رو هزاران بار شکر که بهتره
متاسفانه من کسی نزدیکم نیست که الگوم باشه. چون باید ببینم
وقتی اصفهان بودم دقیقا همبن کار رو میکردم و چقدر بار فکریم کم بود و مغزم سبک
مقابله کردن کار خیلی سختیه. یه زمانهایی قدرت روانیم بالاست انجام میدم ولی وقتایی که اعصابم ضعیف میشه همه چیز بهم میریزه

الهی همون یه ذره هم بدون دارو و خودش معجزه وار خوب بشه
خدا حفظ کنه عزیزانتونو

فاطمه شنبه 5 اسفند 1402 ساعت 13:48 http://Ttab.blogsky

سلام منم چندنفرومیشناسم که کرونا وسواسشونو تشدیدکردوخوبم نشدن.یکیشون هنوزبادستکش پلاستیکی بیرون میره.
خواهربازتوخوبی میتونی گوشی تلفنو برداری وباخانوادت حرف بزنی .من که اینجاچندوقته تلفنمم قطع شده.اطرافمم هیچ هم صحبتی نیست.هروقت ناامیدشدی بگوکسی هم هست که ممکنه وضعیت بدتری ازمن داشته باشه.
دخترمنم ۳ماه دیگه ۶ساله میشن

سلام
منم اگر بخوام رانندگی کنم
یا لازم باشه زیاد دست به وسایل بزنم گاهط با دستکش میرم

عزیز دلی
یعنی با نه خط ثابت داری نه موبایل؟
با نرم افزارها هم نمیتونی تماس بگیری؟
چقدر سخته

زنده باشه گل دختر

قره بالا جمعه 4 اسفند 1402 ساعت 22:03

سخته واقعا
امیدوارم بتونی بهش غلبه کنی
فایتینگ

مرسی
خودمم امیدوارم
و در حال فایتینگ

گیل‌پیشی جمعه 4 اسفند 1402 ساعت 22:02 http://Www.temmuz.blogsky.com

سلام غزل بانوی عزیز. خوبید؟
دکتر هلاکویی تو سخنرانیشون گفتن ریشه وسواس، استرسه‌. استرس که درمان بشه، وسواس هم از بین میره.
استرس هم تنها اختلالیه که درمان قطعی داره.
ده درصد وسواس هم مربوط به ژنتیک و عملکرد مغزه که اون هم با دارو از بین میره.
خدا همسر گلتون و ماهک عزیز رو براتون حفظ کنه.

سلام گیل پیشی جان
ممنونم شما خوبی؟
خدا رو شکر
میدونی من خودم خیلی امیدوارم که تمام بشه. پیگرم که ببینم چطور میتونم شدتش رو کم کنم. اونوقت کمش رو راحت تر میشه کنترل کرد
مرسی عزیزم
خدا عزیزانتون رو حفظ کنه

فرزانه جمعه 4 اسفند 1402 ساعت 21:08

حتما پیگیر دکتر و درمان باش غزل جان
وسواس متاسفانه توی اصفهانی ها زیاد هست

پیگرم فرزانه جون
واقعا دیگه ادامه به این شکل برام ممکن نیست
روانم خسته است
متاسفانه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد