هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

امشب یک سر شوق و شورم ....

یک جور شگفت انگیزی حس خوب درونم قلیان می کنه که با وجود همه کارهایی که دارم دلم میخواد بنویسم. همسر حالش بهتره و من از خوشحالی این بهبودی در پوست خودم نمی گنجم. البته به نظر میرسه یک سرماخوردگی ساده بوده فقط و تنها رعایت اساسی ما جدا خوابیدن همسر بود. حس عجیبیِ که کنار کسی باشی؛ مرتب ببینی اش اما دلتنگش بشی. مثل الان من که دلم میخواد همسر رو بغل کنم و با تمام توانم بچلونمش. این چند روز که درونیاتم یه جور مسخره ای بهم ریخته بود یه وقتایی خیلی دلم میخواست برم تو بغلش مچاله بشم اما می ترسیدیم :)
احتمالا من با شروع هوای اردیبهشتی یه بهم ریختگی هایی پیدا می کنم و بعد کم کم از اون شوک روانی خارج میشم و به آب و هوا عادت می کنم. الان با تمام وجوود هوای بهار رو نفس می کشم و غرق لذت می شم. چقدر دلم میخواست میرفتم توی یک طبیعت بکرِ پر از سبزه و چمن و حسابی روی سبزه ها غلت میزدم و می دویدم و از خوشی جیغ می کشیدم.  
به خودم قول دادم توی سال جدید یک سری عادت جدید ایجاد کنم و سبک زندگیم رو اصلاح کنم. در یک زمینه هایی موفق بودم و در یک زمینه هایی همچنان مقاومت درونی دارم و باید تلاش بیشتری بکنم. یکی از بزرگترین خواسته هام اینه که بتونم خوابم رو تنظیم کنم. به موقع بخوابم و صبح ساعت 6 بیدار بشم. اگر این تغییر ایجاد بشه تغییرات زیادی رو می تونم در جهت توسعه فردی رقم بزنم چون ماهک صبح دیر بیدار میشه و توی اون ساعت ها می تونم برای مدیتیشن، نوشتن، خوندن، تحقیق کردن و جمع بندی افکار و برنامه هام زمان بزارم

از اونجایی که قبل از شروع سال جدید تصمیم قاطع گرفته بودم که تغییرات رو شروع کنم؛ بهانه مهمان بودن رو زدم کنار و مصمم شدم توی همون روزهایی که مهمان هستم؛ برای ایجاد عادت جدید اقدام کنم؛ اونم عادتی که در عین سادگی به شدت در مقابلش مقاومت می کردم با اینکه دستهام خیلی خراب شده تو این چند سال و تازه قبل از عید با کسی که آزی گرفت متوجه شدم چقدر سن پوست دستهام رو با بی رعایتی بردم بالا و شروع کردم به ایجاد عادت دستکش دست کردن موقع شستن ظرف بود. عادت بعدی شستن و جمع و جور کردن ظرفهای غذا و آشپزی بلافاصله بعد از غذا خوردن و عادت بعدی حفظ نظم بود. اینکه به محض دیدن نامرتبی چه در وسائل خودمون چه در فضای خونه میزبان اون نامرتبی رو رفع کنم. سعی کنم کارها رو به موقع انجام بدم و اینکه عادت مطالعه کردن سر جای خودش بمونه.

کتاب "عادت های اتمی" 

خوب یادمه که سیزده به در سال 97 بود که وسط باغ مهری اینا ایستاده بودم و با مهری حرف میزدم. یک سری مسئله پیش اومده بود که بقیه در مورد اشخاصِ دیگه ای از فامیل حرف میزدن. به مهری گفتم من خوشحالم که دورم چون باعث میشه کمتر از اینجور مسائل مطلع بشم و در نتیجه دورم از غیبت. مهری گفتم: "به نظرم مهم اینه که تو جَوِش باشی اما خودت رو کنترل کنی و غیبت نکنی". ولی من همچنان خوشحال بودم که از اون فضا دورم. تا اینکه کتاب "عادت های اتمی" خوندم؛  کتابی که اوایل اسفند مطالعه کردم و حرف هایی درش بود که توی چند کتاب دیگه ای که در زمینه "تغییر عادت" خونده بودم؛ نبود. مثل این که اغلب انسان های موفق که عادت های خوبی دارند؛ محیط رو طوری فراهم می کنند که نیازی نباشه در مقابل شکل گرفتن یک سری عادت نادرست مقاومت کنند. بلکه محیط رو به شکلی فراهم می کنند که کلا امکان شکل گرفتن عادتها نادرست به حداقل برسه یا اصلا امکان شکل گرفتن ش وجود نداشته باشه. مثالش هم کسایی بود که در جنگ شرکت کرده بودند و معتاد شده بودند اما 90% شون (اگر درست یادم باشه) بعد از برگشت به خونه خیلی راحت از اعتیاد رها شده بودند و دیگه به طرفش هم نرفته بودند چون اون جوی که درش اعتیاد داشتند رو ترک کرده بودند و پا به محیط تازه ای گذاشته بودند. یک نکته مهم دیگه هم گفته بود که من اینجا نمی نویسم و توصیه می کنم خودتون کتاب رو بخونید که تاثیر بیشتری داشته باش. همین تلاش ها بود که باعث شد تو روزایی که مهمان بودم فکر نکنم که داره وقتم تلف میشه و الان از خودِ 1400 ایم راضی ام با وجود این که دو سه روز گذشته حال و حوصله هیچ کاری نداشتم و همین باعث شده ماهک کل خونه رو به فنا بده  :)

چقدر من خوشبختم که خونم به خاطر شیطنت ها و بازی های دخترکم بهم می ریزه و من نیرو و توانش رو دارم که باز هم همه چیز رو مرتب کنم


غ‌زل‌واره:


+ تازگیها متوجه شدم اگر انجام کاری روی ذهنم سنگینی کنه و من در برابر انجامش مقاومت کنم باعث میشه کارایی ام به شدت در کارهای دیگه پایین بیاد. اینطوری شد که با وجود اینکه همسر میگفت تا جایی که من یادمه کل آشپزخونه رو خونه تکونی کردی؛ چون از موقع برگشت شک داشتم کابینت قابلمه ها رو تمیز کردم؛ بعد از چند روز مقاومت بریزم بیرون و الان روبروم پر از قابلمه و ظرفِ که باید برم جمع شون کنم


+ خدایا چقدر خوشحالم که سالم ام و میتونم کار کنم، کتاب بخونم یا حتی تنبلی کنم.


+ خدایا مخلصتم که همسر حالش داره روبراه میشه. چقدر ترسیده بودم.


+ دارم کم کم میخونمتون


+ دست بلاگ اسکای درد نکنه که بی دخالت ما گند میزنه به فونت ها و تنظیمات و بخوای هم تغییر بدی له اون حالت اول بر نمیگرده مگر با تغییر کدها که اونم کلی زمان میبره

نظرات 4 + ارسال نظر
هدیٰ دوشنبه 6 اردیبهشت 1400 ساعت 12:53

حالا که اردیبهشته بگو ببینم حالت چطوره؟

یک چیزی خیلی جالبه. متوجه شدم من با شروع آب و هوای اردیبهشتی شوکه میشم و ناخوش. بعدش کم کم عادت میکنم و اون حالت ها از بین میره و عشق میکنم با گل ها و رنگ های اردیبهشتی
تو چطوری عزیز دل؟

لی لی یکشنبه 29 فروردین 1400 ساعت 19:35 http://lilihozaklili.blogfa.com/

واجب شد این کتاب رو بخرم پس
قبلاً آنوشا هم راجع بهش گفته بود همونجوری که توی پستای قبلی خودم نوشته بودم
من عادت مطالعه کردن رو روزای اول خیلی خوب جلو بردم اما اعتیاد به موبایل و بالا پایین شدن توی اینستا تمام زمان خالی مفیدم رو میگیره باید یه فکر اساسی بکنم واسش
واسه همسرتم الهی شکر عزیزم و امیدوارم همیشه بلا ازتون دور باشه
روی ماه ماهک رو ببوس
راستی من بدون دستکش نمیتونم ظرف بشورم ولی دستامم همچین جوون نیست، غصه شو نخور :)

من صوتی شو توی کست باکس گوش دادم. چون خودم الکترونیکی شو داشتم و همت نکردم اونو بخونم
کم کم موفق میشی. نباید ناامید بشی. خیلی سخته مقابله در مقابل این عادتها.
من ولی برعکس قبل بالاخره روزایی رو دارم میبینم که در طول روز اینستا هم چک نمی کنم فقط شبها اون پیجی که مطالب توسعه فردی میزاره رو چک میکنم
از اکسپلورر هم مطالبی که در راستای اهدافم نیست رو همه رو not intrest میزنم که مشابه ش رو نیاره. در نتیجه اغلب اونایی که میاره آموزشی اند
ولی خیلی طول کشید تا بتونم این اعتیاد به گوشی رو کم کنم و کتابهای صوتی یا کتاب خوندن با گوشی هم در راستای تغییر کاربری گوشی کمک خوبی بود که کمتر فضای مجازی رو چک کنم

ممنونم از لطفت لی لی عزیز
ای جانم
چس باید تغییرات بالا رفتن سن رو بپذیرم

لاندا سه‌شنبه 24 فروردین 1400 ساعت 16:37 http://dailyevents.blogsky.com/

چه پست شاد و پر انرژی ای. یادمه پارسال پیرارسال بیشتر پستات رو انگار با ناراحتی نوشته بودی ولی الان خدا رو شکر حالت خیلی بهتره. خدا رو شکر واقعا چون هیچ چیزی بیشتر از خوشحالی تو زندگی آدم تاثیر مثبت نداره.
الهی همیشه خوشحال باشین

اون زمان ها به شدت افسرده شده بودم الان خیلی خوبم
و حقیقتا خدا روشکر
به همچنین مامان خانومی

نسترن یکشنبه 22 فروردین 1400 ساعت 13:02 http://second-house.blogfa.com/

الهی شکر فقط یه سرماخوردگی ساده بوده
افرین بهت غزل
منم قول دستکش رو داده بودم و تمام کارهای عیدم با دستکش کردم ولی بعدش همش یادم رفته

دقیقا خدا روشکر
اینقدر ذوق مرگ میشم وقتی با دستکش کار میکنم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد