هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

کامنتای مهربونتونو خوندم

مرسی 

ولی من نمیدونم چی منو به اینجا کشونده

گاهی غمگین بودم

گاهی دلتنگ

اما این حالاهای وحشتناک نمیدونم ریشه در کجا داره

فقط میدونم اینقدر بده که دلم میخواد تنفس بعدی دیگه بالا نیاد

دیگه نه عشقی درونم حس می کنم

نه امید به زندگی

فقط دلم میخواد تموم شه 

چون تحملم تموم شده

داروهای جدیدرو شروع کردم اما از خوردن اونا هم نگرانم

هر چیز مسخره و بی اهمیتی حالم رو بد میکنه

و من دلم میخواد این نفس آخرین نفس باشه

ببخشید که اینقدر تلخم

کامنتا رو بی جواب تایید میکنم

چون واقعا توان حرف زدن ندارم چه برسه به نوشتن

نظرات 8 + ارسال نظر
Ella دوشنبه 20 مرداد 1399 ساعت 13:50

غزل عزیزم از خوندن حالت، دلم گرفت و غمگین شدم. امیدوارم خیلی زود حالت خوب بشه، غزلی بشی با قلبی امیدوار و شاد. تا اون موقع مراقب خودت باش. اجازه بده ازت مراقبت کنند. نگران همسر و ماه هم نباش. این دوره رو مخصوص خودت و برای خودت اختصاص بده. حال خوبت در اولویت هرچیزی باید باشه.
در دعاهای نمازم ازت یاد میکنم. به امید خدا حالت روز به روز بهتر میشه

نجمه یکشنبه 19 مرداد 1399 ساعت 22:17

همه آدم ها، یک دوره ای به قرص و دکتر و این چیزها احتیاج دارند، تا حال خوبشون برگرده. اط ته قلیم ارزو می کنم ،به زگدی سرشار از زندگی و عشق بشین. با خوندن شادی تون، با هم خاطره های ایم روزهارو از یاد ببریم

ستاره یکشنبه 19 مرداد 1399 ساعت 01:00 http://Setareha65.blogsky.com

سلام عزیزم،
بعد از مدتها اومدم اینجا و دیدم حالت آشفتست،
نگران نباش،تو این روزا همگی سطحی از این اشفتگی رو تجربه میکنیم، مطمئنا کنار خانواده بودن بزودی خوب و سرحالت میکنه

رهآ جمعه 17 مرداد 1399 ساعت 23:21 http://Ra-ha.blog.ir

غزل جانم خیلی زود حالت خوب میشه .. قرار نیست همیشه همینجور بی حال و بی انگیزه باشی.
خوب میشی

فاطمه جمعه 17 مرداد 1399 ساعت 22:43

عزیزم، می‌دونم چی میگی، خیلی سخته... دیدم تو اطرافیانم و حست رو درک میکنم... احساس استیصال و درماندگی ... فقط می‌خوام بهت بگم بدون که میگذره...قرصهات رو مرتب بخور ... اصلا هم نگران وابستگی یا عوارض دیگه نباش، همه چی درست میشه، مطمین باش، برات کلی انرژی و دعا می‌فرستم تو این شب عزیز

فرزانه جمعه 17 مرداد 1399 ساعت 16:31

غزل جان ای کاش الان که یه مدت اصفهان هستی میرفتی پیش دکتر زهرایی
اون میتونست درمانت کنه
درسته هزینه ش زیاده ولی بنظرم ارزشش را داره
داداش خودم یه جلسه رفت پیشش اصلا کف کرده بود میگفت دقیق مشکل اصلی منو ریشه یابی کرد

زینب پنج‌شنبه 16 مرداد 1399 ساعت 20:49

عزیزم هیچ چیز خاصی تورو به اینجا نکشونده. همونطور که دکترت گفته افسردگی داری اینم یک مریضیه مثل دیسک کمر یا چه میدونم مینسک زانو ولی کاملا بهت حق میدم تجربه ات سختتر باشه چون کنار اومدن با درد جسمی فرق داره. خدا رو شکر درمانم داره. اگر دکترت کارش خوبه و قبولش داری حتما داروهاتو مرتب مصرف کن. برای قطعشم خودشون برنامه دارن که چطوری بدون مشکل کم کم داروهاتو کم کنی. 6-8 هفته بعد شروع دارو می بینی حالت داره بهتر میشه آماده جلسات روانشناسی میشی اون موقع میتونی بهترین استفاده رو از مشاوره ببری. مطمئن باش خیلیامون این روزها رو گذروندیم.
در پناه خدا باشی همیشه.

شارمین پنج‌شنبه 16 مرداد 1399 ساعت 13:49 http://behappy.blog.ir

سلام عزیزم.
برات روزهای خوب و بی دغدغه رو آرزو میکنم.

و ازت خواهش میکنم قرصهات رو طبق تجویز بخور و مدام با دکترت در ارتباط باش. از این که وابسته بشی و باهات بمونن نترس. باید یه مدت مصرف کنی تا کم کم اثرات مثبتش رو نشون بده. الان ممکنه پرخوابی و فراموشی و... داشته باشی. ولی قطع نکن. نترس. ادامه بده. وقتی قرصها اثر گذاشتن و اوضاع و احوالت بهتر شد حتما پیش یه روانشناس هم برو. اگه میخوای قرصها همیشگی نشن حتما باید روی عادتهای ذهنی و رفتاری خودتم کار کنی. ولی تو شرایط فعلیت که خسته و بی انگیزه و پراضطرابی شدنی نیست.‌ پس داروهات رو ادامه بده تا کمی سر حال بشی و بتونی روی خودت کار کنی. بعدش کم کم داروها حذف میشن.


به شدت برات ارزوی شادی و آرامش دارم دوست خوبم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد