هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

درد شما یک کلمه است

به زور روی پاهام ایستاده بودم. به خاطر خیس نشدن ماسک هزار بار بغضم رو فرو دادم. دیدن بقیه آدم ها که توی نوبت بودن حالم رو بدتر میکرد. نوبتم رسید و همین که پامو گذاشتم داخل اتاق دکتر و شروع کردم به گفتن اینکه دارو میخوردم و بعد از قطع ناخواسته اش چه به من گذشته 

گفت: " خانم ربطی به قطع دارو نداشته. شما افسردگی شدید داری"

گفتم: "آخه یک مرتبه حالم بد شد"

گفت: "یک مرتبه این اتفاق نیفتاده. خورد خورد جمع شده و یک جا دیگه سرریز شده. نوار مغز بگیر و بیا"

تو اتاق EEG وقتی مسئول گرفتن نوار شروع کرد به حرف زدن. وقتی گفت نفس عمیق بکش. کمی از حالم گفتم و گفت پاهاتو دراز کن و ریلکس باش بعد از ١٢ ساعت کمی از تنشی که در وجودم بود کم شد

نوار رو تحویل دکتر دادم. وقتی بررسی اش کرد گفت:" خانم درد شما یک کلمه است غربت . شما با این شرایط کنار نیومدی. یک نهالی رو اونجا کاشتی اما این نهال با هر اتفاقی تکون خورده و ریشه اش محکم نشده. باید با این شرایط کنار بیای. باید زیاد بیای دیدن خانوادت. باید خانوادت زیاد بیان دیدنت. باید تو خونه نمونی زیاد"


و حالا روزی ٥ تا قرص تجویز کرده. 

روزی دوتا کلر دیازپوکساید

یک آلپرازولام ٠/٥

یک فلوکستین

یک پرانول

من می ترسم از اینکه تا ابد مریض بمونم

می ترسم از اینکه روزی ٥ تا قرص باید بخورم

میترسم از همه چیز

وهمسر فردا باید کرج باشه. من نیاز به مراقبت دارم. همسر میگه بیا بریم. مامان الان نمی تونه با من بیاد. و من نمی تونم تصمیم بگیرم بمونم یا برم. و سرم میسوزه که اینقدر ضعیفم که نمی تونم یک تصمیم قاطع بگیرم


پی نوشت:

بعد از کلی گریه و استرس و نگرانی تصمیم گرفتم بمونم. اگرچه که باز هم نگرانم اما واقعیت اینه که به مراقبت نیاز دارم. قرصای شب رو ترسیدم بخورم از بس واسه همون نصف آلپرازولام صبح خوابالودم. خیلی نگرانم که به قرصا عادت کنم و همراه دائمی ام بشن.

چقدر دلم میخواد خوب بودم و با همسر برمیگشتم

نظرات 9 + ارسال نظر
Leyla شنبه 18 مرداد 1399 ساعت 01:58

غزل عزیزم خوب کاری کردی موندی، تنهایی آدمو داغون میکنه، آدمیزاد احتیاج به دوست و فامیل و معاشرت داره، بچه و شوهر جای خود دارن ولی کافی نیستن. ❤❤❤

مادام جمعه 17 مرداد 1399 ساعت 00:00

ببین عزیزم
نه قرص خوردن آزاردهنده‌ست، نه غربت
من ۳۰۰ کیلومتر از خانواده‌م دورم
۵ ساله که از همه دورم و توی این شهر تنهای تنهام.
مادرم فوت کرد به من فردا صبحش خبر دادن
برادرم که عزیزترین کسم بود فوت کرد من آخرین کسی بودم که رسیدم.
بعد فکر کن بچه‌دار هم نشدم.
از خواهرشوهرام و مادرشوهرم هم تا تونستم زخم خوردم ولی با خوردن آلپرازولام خودم رو راحت میکنم. جواب بدخواها رو میدم. زندگیم رو میکنم.
شوهرم رو تازه بعد از فوت مادر و برادرم پذیرفتم و الان دوستش دارم.
دارم سعی میکنم از زندگیم لذت ببرم. از چیزایی که دارم.
اینا رو گفتم که همیشه تو حالتهای بدی که برات پیش میاد به نعمت‌هایی که داری فکر کن.
بچه بزرگترین نعمته که خدا بهت داده.
یه جایی خوندم که استرس و اضطراب، نشونه دور شدن از خداست. اگه ایمان داشته باشی که حتی یه لحظه هم رهات نکرده، این حال خرابت دود میشه میره هوا.

امیدوارم دفعه بعد که مینویسی، برامون بگی که با حال خوب کنار شوهرتی و با خانواده‌ت هم در تماسی.

نگارا پنج‌شنبه 16 مرداد 1399 ساعت 11:06

به نظرم هنوز شوهرت و شرایط زندگیت برات جا نیوفتاده به شوهرت که اینهمه همراهته به ماهک که شیرینیه بی نهایته فکر کن تو دیگه خودت یه خانواده ای الان تو این شرایط کرونا ماهم که با خانواده مون تو یه شهریم خونه همدیگه نمی ریم مادرم چون دیابت داره هر دو ماه یه بار می رم خونه خواهرام از بهمن نرفتم از عید به اینور که همگی خونه مادر جمع شدیم و همدیگرو دیدیم دیگه حضوری همدیگه رو ندیدیم دلم برای خواهرزاده هام پر می زنه ولی مجبوریم رفت و آمد نکنیم
پس فقط تو نیستی که با کسی رفت و آمد نداری ولی به خودت فرصت بده عزیزم باور کن ماهک بهترین هدیه خداست بهت برای منی که بچه ندارم و روزی نیست که تو دلم نگم اگه بچم بود الان....

مهمان چهارشنبه 15 مرداد 1399 ساعت 23:44

خب بخوری مگه چی میشه؟
عوضش ماهک یه مامان شاد و سالم داره که سر هر کثیف کاری سرش داد نمیزنه
اینجوری غزل وقتی میره سفر و میاد خونه چمدونش رو راحت میندازه تو هال و لباسا رو خالی میکنه
اینجوری دیگه صبحا با اضطراب بیدار نمیشه
پرفروش ترین دارو ها داروی اعصاب هست
چیز خاصی هم که تجویز نکرده
فلوکستین و پرانول کم عارضه ترین داروهاس
کلرودیازپوکساییدم که معده دردیام میخورن
داروی خوابت هم جزو ضعیف تریناس
یه چند وقت که دارو خوردی این خواب آورا رو کم میکنه نگران نباش
راستی چه کار خوبی کردی موندی

قلب من بدون نقاب چهارشنبه 15 مرداد 1399 ساعت 23:40

به نظرم کار خوبی کردی موندی
غزل کاش یکم منطقی به شرایط نگاه کنی
هم خودت و هم همسرت
خیلی مواظب خودت باش

رهآ چهارشنبه 15 مرداد 1399 ساعت 23:33 http://Ra-ha.blog.ir

عزیزم.
خوب شو غزل. با کم ی روانشناس خوب شو، ماهک به ی مامان پر انرژی نیاز داره. خودتم به یک زن پر انرژی و پر از حال خوب نیاز داری.

خوب کاری کردی موندی.

حمیده چهارشنبه 15 مرداد 1399 ساعت 23:19

غزل جان بنظر من بمون تا بهتر بشی.فلوکسیتین خیلی خوبه و عوارض زیادی نداره،یجورایی نشاط آوره!پوکساید و پرانول شوهر منم یه دوره ای برای تپش قلبهای شدیدش میخورد که بخاطر استرس بود.آلپرازولام ولی خیلی خواب آوره.این قرصهارو بخوری باهم خیلی خوابت میگیره،پس پیش خونواده ات بمون تا بدنت یذره عادت کنه.منم چند روز تو خونه بمونم،باید برم یکی دوشب بمونم پیش مامانم بعدش بهتر میشم دوباره میام یه دو هفته ای هستم خونه مون با بچه ها،یه روز درمیون هم به شوهر میگم پاشو مارو ببر بیرون دیوونه شدیم تو خونه!
تو زود زود خوب میشی عزیزم.

نسترن چهارشنبه 15 مرداد 1399 ساعت 22:17

غزل بمون
غزل اینقدر سخت نگیر بخودت
خواهش میکنم

ویرگول چهارشنبه 15 مرداد 1399 ساعت 21:17 http://Haroz.mihanblog.com

الهی قربونت برم
بمون یکم پیش مامان اینا
بزار یکم بهتر بشی عزیزمممممم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد