فکر می کردم امروز بهتر هستم
اما بعد از نوشتن پست قبلی بی قراری هام شروع شده
دیگه هیچی برام مهم نیست
فقط نیاز دارم حالم خوب بشه و هیچی غیر از این نمی خوام
یک جور عجیب از تنها بودن می ترسم
امروز همسر نیست و این بهم ریخته ترم می کنه انگار
دلم پر می کشه مامان بابا رو بغل کنم و یک کم سرم رو پاهاشون بزارم و نوازشم کنند بلکه درمان این درد بشن
من بدون قرص داشتم زندگی می کردم فقط سرم درد میکرد و دلتنگ بودم
اما الان احساس میکنم دارم ساقط میشم از زندگی
کاش میدونستم این قرصا تا این اندازه عوارض بدی روی من داره و هیچوقت شروع نمی کردم که الان به این مرحله از رنج برسم
خدا رو شکر که ماه بیدار شد
سرش رو گذاشته روی شکمم و من دارم از بودنش کمی آرامش میگیرم
براتون ارزوی سلامتی و آرامش دارم
انشاالله هرچه زودتر حالتون خوب بشه
ممنونم مهدیه عزیز
غزل جان انشاءالله که بهتر باشی.
ممنون ریحانه جان سلامت باشی
غزل جانم سلام ... درک میکنم که حال الانت باعث شده گارد بگیری در مقابل داروخوردن ولی شما زیر نظر پزشک قطع نکردی و بازه مورد نظر درمان رو هم تکمیل نکردی خب منطقیه که عوارض جانبی اذیتت کنه، وگرنه خود داروها به تنهایی بد نیستن و اگر تو حالت موثر نبودن با قطع کردنشون حالت زیر و رو نمیشد .
من یه بازه ای گارد داشتم به دارو و از دکترم پرسیدم من نمیخوام وابستگی داشته باشم و بهم بگین تا چند مدت باید بخورم، دکترم گفت شما وقتی چشمت ضعیفه عینک میزنی و بهش هم وابسته ای، اینم تا وقتی حالت به ثبات نرسه و بدن خودش هورمونها رو تنظیم نکنه، باید استفاده کنی
سلام فنجون بانوی عزیز
دقیقا مشکل از عملکرد خودم در مورد قطع داروها بود
ممنونم از لطفت که برام نوشتی
حرف دکترت درسته
غزل جاانم
غزل عزیزم
چیزی نیست، همه اش میگذره...وقتی این حسها میاد سراغت یکم قرآن بخون حس میکنم کمکت میکنه
توانشو نداشتم نسترن جون
خیلی سخت بود اون روزا