هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

که همین دوست داشتن خود زیباست

حس می کنم قوی تر شدم. لااقل از دو ماه گذشته. دوباره پر از انگیزه ام. بافتنی حالم رو خیلی خوب می کنه و هیجان اینکه زودتر تمام کنم و تا ده روز دیگه برم کاموا بخرم و واسه خودم یک بافت دوست دلشتنی ببافم تمام وجودم رو به وجد آورده. باز هم در طول هفته به جز چهارشنبه خونه بودم. چند بار خونه رو مرتب کردم و گفتم فردا زنگ میزنم آزاد و نازی بیان اما فرداش دوباره همه جا زلزله میشد :)))

دیگه از کسی دلخور نیستم. سرزنش ها و خود درگیری هام تقریبا تمام شده. وقتی امروز به همسر گفتم احساس می کنم من هیچ جای زندگی به خودم سختی ندادم و هیچ وقت اونی نشدم که باید؛ گفت : " اونطوری که تو ارشد خوندی من هیچوق حاضر نبودم تا اون حد سختی رو تحمل کنم. سر کار رفتن. هر هفته تهران اومدن و رفتن که به قوا خودت گاهی هفته ای دوبار"

بعد یادم اومد من یک ترم هر هفته دوبار میومدم تهران و به وقتایی از خستگی گریه میکردم. با چه سختی کلاسهای آموخته رو رفتم اما اینقدر سرم شلوغ بود که فرصت نکردم از دانشی که ثبتش کردم رو تو ذهنم هم ثبتش کنم و به کار بگیرم. با این حال با همون سبک قبل واسه استانداردها ترجمه کردم و پدرم درومد. و ...

این یاد آوریها اینقدر حال شیرین و گرمی داره که حس میکنم دوباره میتونم به خودم تکیه کنم واسه تغییر اوضاع. برای استفاده از فرصت ها. برای زیستن زندگی نزیسته ام.

انگیزه های درونم اونقدر قوی هست که برای ماهک هم عذاب وجدان ندارم چون میدونم وقتی زمانم رو برای اهدافم صرف کنم قطعا ذهن آزادتری خواهم داشت و با حواس بهتری میتونم باهاش وقت بگذرونم.

متهک یک هفته ایت که رسما حرف می زنه. حرف زدنی که جماه ها رو میتونه کنار هم بچینه. در واقع به زبون خودش وقایع رو شرح بده. با عه عه گفتن های دلنشین مخصوص این سن. قدش اونقدر بلند شده که شلوار زاپ دارش که دوتا تای کوچولو میزدم اندازه اش شده. چند روزه که راه میره و میگه "مامان دینگی!" "چطوری مامان دینگی" نمیدونم این کلمه رو از کجا یاد گرفته. دو سه روز هم عین هاپو کوچولو صورتم رو لیس میزد و جیغ میزد. یک روز هم میگفت "دوبال گچ می گدم" ( دنبال گنج میگردم). شبها موقع خواب با همسر میره رو تخت و موزیک میزارن و دراز کش با موزیک دستاشون رو به درخواست ماهک به صورت اشاره میگیرن و میرقصن. ریش همسر که کمی بلند میشه بهش میگه: "تیزی ریشو بزن. برو دسشویی بزن". زیاد جیغ میزنه تو بازیها و خوشحالیش.  الکی گریه میکنه که بهش توجه کنم و من نمیدونم چطور میتونم این همه هیجان و شور زندگی رو چطور ثبت و ضبط کنم.

زمانی که دنبال دلایل بد حالیهام بودم؛ با مطالعه ها و تحقیق متوجه شدم شاید یکی از دلایل دل بستن زیادم به اینجا و دنیای مجازی باشه. این که هر موقع پکرم گوشی و بر میدارم و بعد ناخودآگاه میبینم زمان طولانی رو بی هدف توی نت چرخیدم بدون هیچ بهره مثبتی و بعد از اون عذاب وجدان از هدر رفتن زمانم. از بعد حذف اینستا و بعد پاکسازیش؛ به شدت زمان استفاده از نت رو محدود کردم و همین باعث شده بیشتر ببافم. بیشتر بخونم و بیشتر لذت ببرم از دنیای واقعی. لااقل امروز به خودم بالیدم و با خودم خوش گذروندم.

سوپ جو داره قل قل میکنه. ماهک در حال بازی و میدونم میدونم گفتنه و همسر در حال دیدن بزن برقص های فیلم مطرب هستش.رابطه من و همسر تو زندگی تازه داره یه نظمی به خودش میگیره. انگار بهتر از قبل با هم کنار میایم و درک می کنیم طرف مقابل رو. لباسها در حال شسته شدنِ. حال من خوبه و زندگی در عین معمولی بودنش حس عالی بودن بهم می بخشه

نظرات 7 + ارسال نظر
علیرضا شنبه 30 آذر 1398 ساعت 10:51 http://eft-tapping.blogfa.com

شما را به آشنایی با EFT دعوت می کنیم! ای اف تی روشی است که با آن می توانید از ترس ها، نگرانی ها، اضطراب ها و دیگر احساسات ناخوشایندِ گذشته خود رهایی یابید...

ممنون

نسترن سه‌شنبه 26 آذر 1398 ساعت 10:27 http://second-house.blogfa.com/

منم بعد از قطعی اینترنت خیلی وابستگیم و حتی استفاده ام کمتر شده...
و راضیم ازین موضوع
خونه بچه دار همینه هرچقدرم تمیز کنی بازم بچه اس و دوست داره بی نظم باشه و بریزه و بپاشه همه اشم فدای سرش

چه خوب
وقتی هم کسی نمیاد بره یه بخش از انگیزه هات از دیت میره
بله فدای سرش

هدیٰ سه‌شنبه 26 آذر 1398 ساعت 08:43 http://Www.pavements.blogfa.com

ای جان
سلام مامان دینگی، چطوری مامان دینگی؟ :)))))
یعنی چی حالا دینگی؟

دیگه گفتن نداره ولی بازم بچلون ماهک رو از طرف من

چقدر خوشحال میشم که از حال خوبتون می خونم. شما همیشه قوی بودی و هستی غزل جان

جونت سلامت
والا نمیدونم اصلا از کجا یاد گرفته

عزیز منی
اینقدر تو روز میچلونمش یک بارشم میزازم به پای تو مهربونم

فدای مهربونیات هدىٰ جانم
امیدوارم همینطور باشه

مطهره شنبه 23 آذر 1398 ساعت 14:18

خداروشکر بخاطراین حس خوب زندگی...

واقعا خدا رو شکر

آبگینه شنبه 23 آذر 1398 ساعت 13:18 http://Abginehman.blogfa.com

چه خوب الان راضی هستی
من دیگه به مرتب بودن خونه فکر نمیکنم چون نمیشه. البته واسم خیلی سختع و مدام خودمو میخورم

حق داری بابا
همسر منم دیگه غر نمیزنه

فرزانه شنبه 23 آذر 1398 ساعت 10:25 http://khaterateroozane4579.blogfa.com/

چقدر این پستت پر از حس خوب بود
منم لذت بردم

خدا رو شکر

محدثه شنبه 23 آذر 1398 ساعت 08:06

کاری که من کردم این بود که وای فای رو شارژ نکردم... بسته هم خریدم دو گیگ در حد پیام واتساپ یا وبلاگ.. چون اینستا دو گیگ رو سریع قورت میده... بنابراین خودبخود اینستا کم شد و اگر دارمش صرفا برای چند تا پیج اشپزی هست و قرتی بازی دکور...و دو سال شده که تو خونمون کم از گوشی استفاده میکنیم... هر کلافگی ای یه ریشه ای داره، جسمی روحی روانی... این که من امروز چندساعت با گوشی کار کردم و نخوابیدم یا خونه مرتب نکردم و زمانی که بچه بیدار میشه میبینم خب خسته ام و خونه هم بمب خورده ، پس خود درگیری پیدا میکنم. من دیگه اتاق حسنارو مرتب نمیکنم ، تو جلسه مشاوره گفتن خونه ای که بچه توش هست و مرتبه یعنی فشار روی بچه! خونه بچه دار باید معلوم باشه، از اسباب بازی ها و کاغذ و بهم ریختگی اتاق.. هفته ای یبار میگیم مامان جون میایی با هم یکم اتاقت جمع کنیم. من تصمیم دارم مهمونم دارم اتاقش جمع نکنم.. اونجا قلمرو خودشه

خوب من نمیتونم شارژ نکنم چون هم فیلم دانلود میکنم و یکی از سرگرمیهام اینه که هفته ای دوسه قسمت فیلم میبینم
کتاب صوتی گوش میدم
از طرفی برای کار همسر و مقاله نویسی ها و ... باید نت باشه
من اغلب هرزگردیهام شبها موقع خواب ماهک بود. حالا قبل از اینکه بخوابونمش مودم رو خاموش میکنم
در طول روز هم دائم روشن نیست یک جور جایزه است. برای فعالیت هایی که تعیین کردم در طول روز انجام بشه.
و جالبه که اصلا سختم نیست که استفادم خیلی کم باشه

خود درگیریهام همش از اینا نبود. مسائل اساسی در درونم، این که به کجا دارم میرم و چه چیز قابل عرضه ای دارم از حاصل این عمر و یک سری دلخوریها باعث شروعشون شده بود اما اینایی که گفتی در طول زمان هم تشدیدش کرده بود هم حس میکردم اضطراب های بی دلیل شاید یه گوشه اش برگرده به نت گردی
من وقتی خونم تمیز باشه با پخش شدن اسباب بازیهای ماهک وسط خونه لذت می برم. گاهی هم جمع می کنم بعد دوباره میاره پخش میکنه.
فقط خیلی اجازه نمیدم سر کندها و کابینت و یخچال بره
برای اسباب بازیهاش کلا آزاده
من ولی در اتاقها رو میبندم
هم این که بند رخت تو اتاق ماهک جا هست باشه هم این که همه کشوها وسایلی نیست که اجازه دست زدن داشته باشه
ولی رو پذیرایی کلا آزادهاوایل خجالت می کشیدم در باز بشه و اسباب بازیها پخش باشه اما الان نه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد