هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

تدارکات شبانه

کمی از ادبیات فاصله می گیریم و می گویم

تو روح اونی که فکر کنه من تنبلم :)))

از ظهر تا همین الان به جز لحظاتی که به ماه اک غذا دادم یا با هم بازی کردیم و چلوندمش و اونقدر بوسیدمش که لبهام از فشار روی سر و صورت و دندونهام یه جوری شده بود و هنوز هم میگفت ببوس یک سره کار کردم.

از ساعت ٩ صبح که صبحانه خوردم تا خود ١١ شب که ناهار و شامم یکی شده بود اصلا احساس گرسنگی نداشتم یک اتفاق نادر که از دیروز به وقوع پیوسته :) جمله رو ببین چی نوشتم :))) حالا شما با ازبیات درست بخونید

ساعت دو نیمه

با یک استکان چایی دبش نشستم و بوی جرم گیر بینی ام رو پر کرده و در صدد سشتن دستشویی ام.

همسر برخلاف همیشه این جور وقتا یک لیوانم جابجا نکرد از خستگی

برای خدشه وارد نشدن به صداقتم باید بگم شبی هم یک ساعت رفتیم قنادی واسه سفارش یک کیک خوشگل. ماه از من کیف تولد میخواد پدرسوخته. نمیدونم کی اینقدر بزرگ شد؟! ولی متاسفانه مغازه ای که تا پارسال کیف های قشنگی داشت تازگیا مدلهاش مسخره شده و دستم موند تو پوست گردو و به همین ترتیب بدون کادو میریم تولد فسقلمون :)))

برم دستشویی مرد از بس صدام زد :)))))

نظرات 1 + ارسال نظر
شارمین پنج‌شنبه 18 مهر 1398 ساعت 21:29 http://behappy.blog.ir

سلام.
حالا که داری از ادبیات فاصله میگیری یه کم بیشتر فاصله بگیر، به جای تنبل از اون کلمه که تو دایرکت گفتی استفاده کن

سلام دکترجان
چشم می نویسم گشاد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد