هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

چقدر صبح حالم خوب بود. تا نزدیکای ١٢. داشتم یک پست پر از احساس مینوشتم که با حرف زدن با همسر و خبر اینکه همکارش نیمه شب از سفر رسیده و دزد نرده پنجره به داخل کوچه رو بریده و حتی در اتاق خواب که قفل بوده را شکسته و دار و ندارشون رو برده؛ خالی شدم از اون همه حس قشنگ. دلم گرفت برای زوج مستاجری که احتمالا همه دار و ندارشون همون صد میلیونی بوده که از خونشون بردن. 

یاد گرینگو شو دیشب افتادم. میگفت من یه شب که آشغالها رو بردم بیرون  دزد موبایلم رو زد. از اون به بعد هر شب سلعت نُه یکی می آد موبایلم رو می بره. طعنه ای به افزایش دزدی ها

همین یک ماه پیش خونه یکی از دوستامو زدن و ٢٠٠ تومن طلا برده بودن. 

تازگیا زیاد از این دست اتفاقا رو می شنویم

وچه کردن با این مردم و ارزش پولمون که به اینجا رسیدیم و به هم دیگه رحم نمیکنیم؟


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد