هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

دنیام زیر و رو شد

حین شیر دادن به ماه از خستگی بیهوش شدم. سه ساعت  بعد انگار یک آدم دیگه ای شده بودم. دردها تمام شده بود. افکار آزار دهنده تو رویاهام جا مونده بود. یه آرامش خاصی داشتم و دیگه نه نگران اومدن مهمون بودم نه نگران بشور بسابهای بعدش.

مه

مونا صبح زود رسیدن. برخلاف دفعات قبل آروم و با روی گشاده ازشون استقبال کردم و تا ساعت ٩ یه خواب راحتی کردم.

یه خرید مایحتاج دونفره رفتیم. من و ماه حمام کردیم.  بعد از ناهار خوشمزمون خریدها رو جمع کردم و مهمونا رو آوردیم باغ وحش

حیف که ماه اک رو زودتر آوردن از خونه بیرون و کفشاش خونه جا مونده

مرسی که هستید. مرسی که مهربونید

نظرات 4 + ارسال نظر
نسترن شنبه 12 مرداد 1398 ساعت 09:36 http://second-house.blogfa.com/

خوشحالم خوبی غزل خیلی زیاد :)
با مهمونها بهت حسااابی خوش بگذره

ممنونم نسترن عزیز
خوب بود شکر خدا

شارمین جمعه 11 مرداد 1398 ساعت 22:10 http://behappy.blog.ir

خدا رو شکررررر

واقعا خدا رو شکر

بهار جمعه 11 مرداد 1398 ساعت 20:59

چقدر خووودب که حست انقدر خوب شد

خیلی بهار
کلا داشتم از خودم ناامید میشدم

هدیٰ جمعه 11 مرداد 1398 ساعت 20:31 http://Www.Pavements.blogfa.com

از هر چی می خوای هرچقدر که دلت می خواد حرف بزن، ولی خوب باش
خوشحالم که خوبی الآن

عزیز مهربونم
مرسی
آره خوبم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد