هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

دو روز خوشحال

یکشنبه ٦ مرداد

قبل از ٦ با سردرد بیدار شدم. با فکر اینکه اگر قرار بود با خواب خوب بشه با این دو ساعت خواب بعد از شیر ماه باید خوب میشد. نمیخواستم کلاس باشگاه رو از دست بدم چون به شدت بهش نیاز داشتم.....نوافن و کیک برای خالی نبودن معده!

 یک ساعتی دنبال یک کتاب با داستانی شاد یا متنی طنز بودم که غم کتاب قبلی و هول و ولای دلم رو بشوره و ببره. آخر به نتیجه خاصی نرسیدم چون خواستم اتحادیه ابلهان رو بخونم و خیلیا نوشته بودن شخصیتاش تهوع آور و چندشن. شاید یه زمان دیگه خوندمش


هر چقدر تلاش می کنم نمیدونم چرا من نمیتونم زودتر از یک ساعتی از خونه بزنم بیرون و درسته همه بچه های کلاس تنبل اند و دیر میان اما من دوست دارم ده دقیقه قبل از ساعت کلاس باشگاه باشم ولی همیشه سر ساعت میرسم و پنج دقیقه هم زمان لازمه تا آماده بشم.


چند جلسه است که آخر کلاس هستی نردبون میزاره، استپ و امروز تشک هم اصافه شده بود اما نمیدونم چرا من از این روش اصلا لذت نمیبرم. البته که بخش زومبا جانی تازه به من می بخشه حتی اگر آخر کلاس خیلی برام لذت بخش نباشه خصوصا اگر توی دراز و نشست دو نفره کسی پارتنرم بشه که دستاش خیسه از عرق و چندشم بشه

بعد از کلاس.....

نیم ساعتی در حال التماس و آماده سازی ماه اک برای ترک اتاق کودک، یک ربع تماشای زومبای بچه ها که ماه اک لذت ببره و راضی بشه به رفتن. سر راه خریدای جزیی خونه، رسیدن و خوردن شیر. پریدن داخل حمام. شیر دادن ماه اک، مطالعه و خواب.....

ساعت چهار اپراتور تنظیم مودم زنگ زد و یک اینترنت پر حجم به خدمتون درومد .  غم های دیشب تو باشگاه و زیر دوش شسته شدند از دلم و با یک حال خوب منتظر رسیدن همسر هستم.



دوشنبه

باز هم طفلکی ٦:١٥ بیدار شد با اینکه من بیدارش نکردم و ساعت هم کوک نکرده بود چون قرار بود ٩ بره.  دیشب روی کاناپه خوابش برده بود و من برای اینکه بدخواب نشه بیدارش نکردم. اومد کنارم دراز کشید. در شرف خواب بودم که شروع کرد نوازش کردن موهام. گفت من تهنا موندم :))) بیدار شو که تنها نباشم. دلم میخواست بیدار شم اما هر چند ثانیه ای که تکونم نمیداد و سر به سرم نمیذاشت از هوش میرفتم اینقدر که خوابم می اومد. گفتم نون بزار بیرون و کتری رو روشن کن میام. اما خوابم برده بود. هشت بیدار شدم دیدم صبحانه آورده، چایی دم کرده و در حال خوردنه. از ته ته اعماق وجودم دلم برای این همه مظلومیتش سوخت. برای اینکه هر روز اینقدر باید زود بیدار شه که الانم که دیر میره نمیتونه کمی بخوابه. یک صبحانه  دونفره با طعم مهربونی خوردیم. چایی با طعم دستای مردونه نوش کردم و در مورد سفری که خیلی وقته دلم میخواد برم تماسی با هتل گرفتم. اگر برنامه عروسی خاله (جشن ندارن) نزنه تو کاسه کوزه ام.

اینقدر دلم میخواد برم که حاضرم  خانوادم و خانواده همسر رو طولانی مدت نبینیم. 

آخر هفته قبل بی حوصله و پر استرس بودم. نه به خونه رسیدم و خونه بازاری است شام گونه و نه جدول برنامه رو به موقع رنگ نزدم و هنوز فرصت نشده جدول این هفته رو خط کشی کنم. قطعا هیلی گزینه ها جا افتاده اما من یه تغییر بزرگ کردم. کاری رو که هیچ جوری نتونسته بودم به جز یه مدت کوتاه انجام بدم به لطف جدول حتی تو روزای بی حوصله حتی الان که جدول نکشیده ام هنوز انجامش دادم و میدم و این یعنی یه تغییر درونی. یه تعهدی که قبلا نداشتمش و الان معجزه وار در من ظهور کرده.

ماه اک روز به روز شیرین تر میشه و دلبرتر. خونه رو یک نظمی بدم بشینم با دل امن بنویسم از کودکانه های لبریز زندگی اش




غ ز ل واره:

ماه اک دیروز خیلی خوب غذا خورد. هی راه رفت و گفت خوراکی :))

+ دیروز برای اولین بار وقتی گفتم تو باشگاه چه کار کردی؟ گفت نقاشی

+ میشه چندتا کتاب خیلی خوب بهم معرفی کنید؟ ترجیحا قصه کمی شاد باشه. نه پر از درد و غصه

+ هفته آینده ان شالله میرم دکتر

+ فرصت کنم امروز جواب پاپ اسمیر وو 

+ چندتا کار جدید تو  برنامه هفته قبل بود که به جز دو روز بقیه روزا سفید موندن. قول میدم از امروز جدی پیگیری کنم

نظرات 5 + ارسال نظر
هدیٰ دوشنبه 7 مرداد 1398 ساعت 22:43 http://Www.Pavements.blogfa.com

بپر و ماهک رو ماچش کن
غزلِ خوش قلب و دل نازک؛ امیدوارم همهٔ روزات به اندازهٔ این دو روزِ خوشحال، حالت خوب باشه . جسمی و روحی همیشه خوب باشین هر سه تایی.
واقعاً چقدر خوبه که با وجودِ ماه کوچولو ورزش می کنی. به این میگن اراده

یعنی هدیٰ اگر خودشو ببینی نمیتونی به ماچ اکتفا کنیا
وای حالا از طرف تو به ماچش می کنم
قربون مهربونیات
صبحی اینقدر خوشحال شدم پستت رو خوندم فقط نزسیدم برات بنویسم
کل روز در خدمت خانم کوچولو بازی میکردیم
موبایل بگیرم دستم داد میزنه "زمین. زمین" تا نزارم هم ول کن نیست
عزیز دلمی
ان شالله خودت هم عالی باشی همیشه در کنار تک تک عزیزانت که حال همشون ان شالله عالیه
هدیٰ جانم خیلی تلاش می کنه عین حرکتامو انجام بده
به خاطر هر سه تاییمون باید ورزش کنم چون با ورزشه که افکارم تعدیل میشه و حال دلم خوب
و خدا رو شکر می کنم که هم تنم سالمه هم شرایط باشگاه رفتنم آسونه خصوصا بخش اتاق کودک
تازه خانم کوچولو ورزش کردن ما کجا و ورزش کردن شما کجا
هدی اینقدر تلاش ماه اک قشنگه که گاهی ده بار وسطش میرم میچلونمش

خواهر شما دوشنبه 7 مرداد 1398 ساعت 16:47

سلام عزیزم. من کتاابهای جین اوستین با ترجمه رضا رضایی رو خیلی دوست دارم. مخصوصا کتاب "اِما".
زبان شیرین و طنز ملایمش خیلی آرامبخشه. از روی ماه اک خوشگلتون ببوسید.

سلام دوست عزیز
واقعا ممنونم از لطفتون
حتما میخونم
هر کتاب خوبی که میشناختم تلخ بود و من حوصله تلخی ندارم فعلا
ممنونم شما لطف دارید

نسترن دوشنبه 7 مرداد 1398 ساعت 15:01 http://second-house.blogfa.com/

چقدر خوبه که مطالعه شده جزئی از زندگیت... مدتهاست کتاب نخوندم و این غمی شده روی دلم...

منم میپرم تو حموم :)) حموم تند و سریع میشه پریدن درسته دیگه؟

ان شاالله جواب پاپ اسمیر اکیه و دکتر هفته آینده هم...

جووونم به ماهک...از دلبری هاش بیشتر بنویس لطفا

عکس دفتر برنامه ریزیت رو بذار اگر امکان داره ،ایده بگیریم

تو برنامه است انجام نشه نمیشه
ان شالله باز شروع می کنی

آره دیگه باید زود بیایم بیرون اگر ماه بزاره
همت نمیکنم برم بگیرم امروزم تنبلی کردم

ان شالله
چشم
حتما میزارم

بهار دوشنبه 7 مرداد 1398 ساعت 14:46

پادشاه گدا و راز شادمانی به صدت دلچسبه و به شدت زیبا و پر از امید ... من خیلی دوستش داشتم خیلی زیاد از فیدیبو هم خریدمش طرح جلدشم چترای رنگیه

مرررررسی بهار عزیز
حتما میخونم
مررررسی

شارمین دوشنبه 7 مرداد 1398 ساعت 14:03 http://behappy.blog.ir

سلام.
چقدر روزانه نویسیهات رو دوس دارم. ^_^

غ ز ل تو چرا همیشه "میپری" تو حموم؟! عزیزم یه بارم خرامان خرامان برو

یکی از گزینه های جدول رو هم بنویس توضیح جدول برای شارمین

خوشحالیات خوشحالم می کنه

سلام مهربونم
چه خوب که دوسشون داری

در واقع من باید یورش ببرم
می پرم چون هم سختم میاد با ماه اک هم خسته ام هم خرامان؟! به مانیومده بابا

چشم خیلی زود توضیح میدم
حالا فکر نکنی خیلی کار خاصی میکنما ولی همون جزییا نظم داده به زندگیم و همینکه نهادینه بشه میرم سراغ عادتها، هدفها و شادیهای جدید

فدای مهربونیات
خوشحالیهای تو هم منو خوشحال میکنه
من پست آخری هم خوندما اما نشد برات بنویسم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد