هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

اخساس حماقت

یک وقتایی به طرز فجیعی احساس حماقت و ساده لوحی می کنم و دقیقا اینجور وقتا میگم خوبه دورم و آدما رو نمی بینم و حرف اضافه نمیزنم براشون

من آدمی نیستم که تو زندگی بقیه کنکاش کنم از طرفی زیادی زیادی زیادی صادقم. زیادی چون بلد نیستم با کلمات بازی کنم و سوالایی که لازم نیست حقیقتش گفته بشه رو در هاله ای از ابهام جواب بدم. از این بدتر گاهی به نظرم نمیاد که این حرف نباید گفته بشه و جز اسرار زندگی ما است و نیازی  نیست کسی بدونه. یعنی اگر بازی با کلمات رو بلد هم بودم یک وقتایی اصلا متوجه نیستم که الان این مطلب نباید مطرح بشه

امروز عروس های خاله همسر چیزی پرسیدند و من گفتم فلان چیز رو پدر همسر خریدند و همسر وقتی فهمید گفت به همه گفتند من خریدم و با این حرف تو ممکن ناراحتی پیش بیاد

یا دیروز در مورد یک کاری که من و همسر انجام دادیم برلی خواهر همسر گفتم و امروز همسر میگه چه نیازی هست نسرین بدونه؟!

و من همه حق رو به همسر میدم و به طرز فجیعی احساس حماقت دارم. با این حال دعا می کنم جوابی که به عروس خاله دادم از ذهنش پاک بشه و یا به عقلش برسه در موردش اصلا حرفی نزنه

دلم نمیخواد کسی ناراحت بشه. 

همسر میگه نباید اینو میگفتی. مگه تو خبر از زندگی اونا داری؟

میگم من ازشون سوالی نکردم که از زندگیشون بدونم. اونا هم مقصرن که از من سوالای اینقدر خاص میپرسن

بعد این همه سال هنوز یاد نگرفتم صادق بودن به معنی گفتن همه حقیقت به همه نیست. گاهی لازمه سکوت کنی، خودتو به اون در بزنی و حرف رو عوض کنی، یا جوابی بدی که سوالش بی جواب نمونه اما جواب واضحی نباشه

کی یاد میگیرم؟!

شماها یاد گرفتید؟


غ ز ل واره:

+ بعد از نزدیک ده روز امروز بدون استرس شدید و تهوع بیدار شدم. خدایا سپاس

+ عیدتون مبارک، طاعاتتون قبول


نظرات 10 + ارسال نظر
محدثه دوشنبه 20 خرداد 1398 ساعت 08:21

دختر این استرس های ریز کم کم داغونت میکنه... آدمی کم کم یاد میگیره گاهی جواب بپیچونه و بگه نمیدونم...بهترین کار غرق نشدن تو جمع های زنونس

دارم میرم پیش مامانم
فکر کنم دوای دردم فقط دیدن روی ماه مامانه
آره باید روی پیچوندن آدما فضول کار کنم

هدیٰ شنبه 18 خرداد 1398 ساعت 19:16 http://www.Pavements.blogfa.com

غزل مهربونم، بی خورده شیشه و صاف و ساده بودن اصلاً هم بد نیست!
اما کنجکاوی توو زندگی دیگران یکی از زشت ترین کارای ممکنه. من حتیٰ اینجا هم دوستای ایرانمو می بینم بازم می خوان سؤالایی بپرسن که نه بهشون مربوطه، نه من خوشم میاد چیزی بپرسن و بدونن!!
به بعضیاشون خیلی راحت میگم که مثلاً این موضوع شخصیه یا نمی خوام الآن راجع بهش حرف بزنم یا راحت نیستم.
یا اینکه اگر رودربایستی داشته باشم، حرف رو عوض می کنم.
آخه بعضیا هستن من سال تا سال نمی بینمشون یا چند ساله اینجان و اصن ایران نبودن که باهاشون در ارتباط باشم! چه دلیلی داره راجع به مسائل شخصیم براشون حرف بزنم؟
خلاصه که بقیه یه جاهایی شعورشون نمی رسه، یا خودشونو صمیمی حس می کنن، یا حالا هر چی .. ولی دلیل نمیشه جواب کنجکاویای بی موردشونو بگیرن :)

تو عزیز منی
بله واقعا خیلی زشته
طرف هر چی رو دوست دا ه ما بدونیم میگه
هر چی رو نگفت یعنی نمیخواد یا دوست نداره بگه
خیلی خوبه که رودروایسی نمی کنی
قدرت نه گفتن هم هنریه
آره از اینایی که آدمو سال تا سال نمی بینند اما سوالای خصوصی میپرسن آدم بیشتر حرصش میگیره
تکبیر به جمله آخر
عاشقتم

لاندا شنبه 18 خرداد 1398 ساعت 11:17

وای منم خیلی مشکل دارم با این قضیه. اکثر مواقع که سعی می کنم خودم خیلی توضیح ندم. نمیدونم چقدر موفقم. ولی وقتی واضح سوال می پرسن دیگه نمیتونم جواب ندم. خودشون باید نپرسن دیگه. اه

واقعا باید نپرسن
زندگی مردم چه ربطی به اونا داره
اونم میائل خصوصیش

فرزانه شنبه 18 خرداد 1398 ساعت 08:32 http://khaterateroozane4579.blogfa.com

منم هنوز یاد نگرفتم

خیلی سخته

مریمی پنج‌شنبه 16 خرداد 1398 ساعت 20:09

سلام ..
واقعا منم همینطوریم ..خانم دکترشارمین عزیز خواهشا اینو یک پست کنید
راههای مقابله با فضول ها ..
..واقعا هزار تا اطلاعات ازمون میگیرن ..نم پس نمیدن.. بعد خدا نکنه یدفعه یه چیزی رو نگیم . مگه ما غریبه ایم بازی در می ارن که نگو..
خودشون خونه میخرن میگن اجارس.... لباس و طلا میخرن ..میگن از کسی قرض گرفتیم .. باردارن..میگن اصصلا بچه چی هست..

سلام
منم منتظر شارمین هستم
ان شالله بگه و افاقه کنه

شارمین پنج‌شنبه 16 خرداد 1398 ساعت 13:53 http://Behappy.blog.ir

سلام.
من تقریبا همین طوری بودم. بعد چند تا مورد پیش اومد که طرف یه چیز خیلی بی اهمیت رو از من مخفی می کرد؛ دیگه به خودم اومدم و خودم رو اصلاح کردم. یه راهشم کمتر قاطی شدن با دیگران بود. و یه راهش این که برای خودم ادمها رو دسته بندی کردم. یه دسته شده ن جزء اونایی که در مورد پیش پاافتاده ترین مسایل هم باهاشون حرف نزنم و جواب هیچ کدوم سوالهاشون رو مستقیم ندم. به یه سری فقط بعضی اطلاعات بی اهمیت رو میدم و بعضی رو باهاشون راحتم و به جز مسائل خصوصی همه چیزی رو می تونم بگم (در واقع مسائلم رو هم به بی اهمیت، معمولی، مهم، خصوصی تقسیم کردم!)
در ضمن یه سری جواب از قبل مشخص برای سوالهای دخالتی دیگران دارم که تحویلشون بدم!

سلام شارمین عزیز
چه خوبه این دسته بندیها
به منم یاد بده جوابهای از قبل آمادتو :))
دسته بندی آدما؟!
من از دیروز تصمیم گرفتم تو مهمونیای خانواده همسر بشینم کنار مادرشوهر و خواهر شوهرم و حتی جاری اما کنار عروسهای خاله نه که چشم بقیه رو دور ببینند و از سر راحتیشون با من حرف از من بکشند
چون خانواده خاله از مسائلشون برای عروسها نمیگن
اما خانواده همسر با من اینطور نیستند
البته قبلتر ها هم حرف زده بودیم اما من هیچی بروز نداده بودم
ولی این بار
حالا مادر همسر به همسر گفته من خودم درستش می کنم
اما بعد از این بیشتر مدیریت کنید

نل پنج‌شنبه 16 خرداد 1398 ساعت 10:02

وای غزل
دیروز بعد ۱۲سااال یکی از فامیلها اومد خونمون.هنوز ۵ دقیقه نشد از مامانم پرسید خونتون چقدر رهن و اجاره دادین؟
و....
وقتی رفتن من میگم:بزارن برسن بعد بپرسن.
بابام میگن:موقع ورود داخل اسانسور هم از من پرسیده

فکر کن

به مامان میگم:اینوقتها بپرسین چرا؟شما میخواین منطقه اجاره کنین؟و...
یا دیشب یک مهمون دیگه امون برگشته میپرسه بابات کجا رفتن؟
خب به تو چه؟؟؟!!!
میان دیگه.حتما کار داشتن رفتن


دو هفته پیش یک بنده خدایی حرف میزد.درباره حرفش مامانم سوال پرسیدن.
اینمدلی بود:
خانمه:فلانی فلان کارو کرده اینقدر خوووب شده و قشنگ شده.فقط بیاین ببینین.هرکی میبینه لذت میبره و.. .
مامانم:کجا؟فلانجا یا بهمان جا؟
خانمه:خیلی خوب شده.اینقدر خوب شده ادم‌دوست داره‌وایسته ببینه.
مامانم:اینجا یا اونجا؟
خانمه:....

یعنی کاااملا خودشو به نشنیدن زده بوداااااااا
اخر هم نگفت که کجا؟

خب خودت چندبار توی‌حرفهات میگی برین ببینین.خب کجا بریم؟
این از اون روز باب شده..کسی سوال میپرسه.میگیم‌مثل خانم فلانی باید نمیشنیدیم

اینهمه فک زدم که بگم تنها نیستی

اینا دیگه کی اند
اینا رسما مفتش بودند
آخه از نزدیکترینهاش هم آدم این سوالا رو با احتیاط میپرسه چه برسه به فامیلای دور
تازه مچگیری هم می خواستند بکنند که جواب مامان بابات یکیه؟

آره گاهی این تکنیک نشنیدن خیلی خوبه
اما چه اصراری داشته جواب نده اما همچنان تعریفاشو ادامه بده

لیلی پنج‌شنبه 16 خرداد 1398 ساعت 07:17 http://aparnik5.blogfa.com

عیدت مبارک عزیزم. چه خوب که بهتری
وای که منم چقدر از این سیاستها و بلد بودنها دورم! تازه چند سال بعد یادم میفته باید چیکار میکردم و چطوری حرف میزدم!!! خوش بحال اونایی که خوب بلدن و به موقع هم عمل میکنن

آره خدا رو شکر بهترم❤️

نسترن پنج‌شنبه 16 خرداد 1398 ساعت 00:34

منم اصلا بلد نیستم،هیچ وقت بلد نیستم حرف رو عوض کنم،و چون دروغ هم نمیتونم بگم درنتیجه جواب هرسوالی که ازم بشه رو میدم و بعدش خودمو سرزنش میکنم...و خیلی وقتا چوب سادگیم رو خوردم...ادمهایی که حرف دل و زبونشون یکیه همینن...

عید شمام مبارک عزیزم

خیلی بده این اخلاق ما
کاش یاد بگیریم
قربونت عزیزم

مرضیه چهارشنبه 15 خرداد 1398 ساعت 22:10 http://because-ramshm.blogfa.com

آخ عین مامان منی غزل جون و دقیقا دخترخاله نباید بپرسن
طرف اومده بود خواستگاری بعد پرو پرو، مامانش میزان حقوق مامان و بابای منو میپرسید!!!! مامانم میگفت
بعد درباره ملک و املاک میپرسید مامانم میخواست بگه!!!
که به خانومه رک و راست گفتم: البته ببخشید شما اومدید خواستگاری بفرمایید از ملک و املاک شازدتون!!
وقتی رفتن به مامانم میگم مادر من چرا انقدر ساده ای!!
هر چی میپرسن بگو شما چطور؟ چطور مگه؟ چی شده همچین سوالی براتون پیش اومده؟ این حرفا چیه، شما از خودتون بگید؟
بعد مامانم گفتن: آره مامان راست میگی!!


یعنی امیدی هست موقع دختر شوهر دادن به یک کیاستی رسیده باشم؟
عجب خواستگارایی
اومدن برخسب دارایی خانواده دختر، تصمیم بگیرن

طفلی مامانت لابد تا چند روز ناراحت بوده از نوع برخورد خودش

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد