هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

حرف مفت نزن

چقدر خوبه که یک چیزایی رو میفهمی در مورد خودت که در عین تکرار شدن متوجهش نبودی

بعد از اینکه پنجشنبه ساعت٥ صبح در ماشین باز بود و کیسه کثیف آقایی که از سطلهای آشغال بازیافت جمع می کنه خورد به در ماشین و من دچار اضطراب شدیدی شدم و وقتی با دستکش فریزر در رو با پد الکلی مثلا ضدعفونی کردم  که آروم شم اما مظطرب تر شدم و تازه احساس میکردم با وجود دستکش فریزر دست خودمم میکروبی شده و مجبور شدم اضطرابش رو تحمل کنم تا حالم خوب شه. بعد از اینکه رسیدیم ترکستان و باز اونجا الکلیش کردم اما باز شک کردم . بعد از اینکه صبح فرداش یک بار دیگه اون قسمت در رو پاک کردم و ذهنم آروم بود نسبت به تمیزی وسیله هامون. بعد از اینکه رسیدیم خونه و بعد دو روز یهو گفتم نکنه کاور لباسا هم خورده به در؟! و خودم رو با شستن کلی لباس و کاور و ... تو این سرما که لباس خشک نمیشه بیچاره کردم. بعد از اینکه  به مادرجان گفتم کاش فقط وسواس داشتم اما شک نمیکردم چون اگر با یقین با مستئل برخورد میکردم وسواسم اونقدر شدت نداره دیگه! تازه به یک نکته خیلی ساده رسیدم. این که من وقتی تنهام و دورم از بقیه آدمهای عزیزی که میتونند ذهنمو به حجم بزرگ حضورشون پر کنند؛ به شک هام به طرز فجیعی بها میدم؛ حتی با اینکه این بها دادنه آزارم میده و اعصابم رو بهم میریزه. اینکه درسته اونجا  چند بار در رو پاک کردم اما دیگه اجازه ندادم حس بدی در درونم نسبت به اینکه دستم به در خورده و به لباسای خودم و ماه اک، پر و بال بگیره و باعث بشه بشورمشون. درسته شَکه همیشه هست اما در جمع مجال بسیار کمتری بهش میدم.

حالا از فهمیدن همین نکته خیلی ساده که چند ساله نمیدونستمش حالم خیلی خوبه چون میتونم برای رفعش برنامه هایی تعیین کنم


از طرفی دیروز بعد از خوندن استوری های ارگانیک مایندد و حرفای دکتر چاوشی عزیز؛ فهمیدم من خیلی وقته دارم "حرف مفت میزنم". ساده ترینش اینه که دلم میخواد یک خونه منظم داشته باشم اما همیشه میگم: "کاش وقت داشتم جوری مدیریت کنم که خونه همیشه منظم باشه" اما طبق حرفهای دکتر چاوشی من از تصور منظم بودن خونه لذت می برم اما سختیهایی که در راه این کار باید تحمل کنم رو دوست ندارم.


فهمیدن این دو تا نکته تو یک روز چالش بزرگ و قشنگی در ذهنم به وجود آورده. این که دروغ گفتن به خودم رو تمام کنم و لایف استایام رو تغییر بدم. فهمیدن این دو تا نکته تلاش همسر رو برام پررنگ تر از قبل کرده. پشتکار همسر برای به انجام زسوندن کارهاش مثال زدنیه. اصلا خصوصیت بارزش همینه. در این حد بگم که چون زبانش قوی نبوده قبول شدن واسه آیلتس براش خیلی سخت بوده. اونوقت تو یک سال هشت بار تو شهرهای مختلف امتحان های آیلتس، تولیمو و ... داده تا بتونه موفق بشه. برعکس من همیشه نیمه راه همه چیز رو رها می کردم و هیچکس نبود که من رو راهنمایی کنه تا تلاش کنم شیوه ام رو تغییر بدم و چون سی سال اینطوری زندگی کرده بودم؛ هنوز بعد از چند سال زندگی با همسر، موفق نشدم شبیه اون باشم.  ولی الان واقعا و شدیدن به داشتن این خصوصیت احساس نیاز می کنم. الان دوباره میخوام موتور دفتر برنامه ریزی رو روشن کنم و ذره ذره عادت ها خوب در خودم نهادینه کنم که کمک کنه پشت کار داشته باشم. کمک کنه دیگه "حرف مفت نزنم" ، بهانه نیارم و تلاش کنم. باید بشینم بنویسم پراکنده های ذهنم رو و منسجم کنم در یک برنامه مدون جمع و جور اما طولانی مدت

میخوام خودم رو دوست داشته باشم و به ماه اک یاد بدم عاشق خودش باشه ولی خودخواه نباشه

میخوام قوی باشم و به ماه اک یاد بدم زود از پا نشینه

میخوام فعال باشم و به ماه اک یاد بدم تو سکون گیر نیفته

میخوام پر تلاش باشم و به ماه اک یاد بدم حال خوب دلشتن یعنی تلاش برای خواسته های قشنگ

میخوام آرامش داشته باشم و به ماه اک یاد بدم با آرامش میشه آهسته و پیوسته جلو رفت و به آرزوهای بزرگ رسید

میخوام برنامه های قشنگ و جذاب برای خودم تعیین کنم و به ذهنم فرصت  شک و انحراف به مسائلی که موجب عذاب خودم و اطرافیانم میشن، ندم.

میخوام تا آخر سال یک غزل آپ تو دیت با ورژن ٩٨ تحویل خودم بدم.


غ ز ل واره:

+ به درخواست دوستان همین روزا یک پست در مورد لونت کاپ میزارم

نظرات 6 + ارسال نظر
هدیٰ پنج‌شنبه 12 اردیبهشت 1398 ساعت 10:03

عزیزدلم، همین که آدم بفهمه اشکالِ کار از کجاست نصفِ راهو رفته.
شما می دونی همه رو، بقیهٔ راهم تا آخر ۹۸ :))

ان شالله میرم
دارم تلاش می کنم اگر وسط راه مسیر اشتباه نشه

قلب من بدون نقاب سه‌شنبه 10 اردیبهشت 1398 ساعت 09:15 http://daroneman.blog.ir

دفتر برنامه ریزی بخشی از زندگی من شده
انقدر دوستش دارم که نمیدونم تا قبل از این چطوری زندگی میکردم
و حس خوب ی بخشی از زندگیم رو مدیون برنامه ریزی هستم
میدونم که چقدر تلاش میکنی بهتر باشی و این تلاش مطمئن باش ی جایی جواب میده

چقدر خوب
تو یک عجوبه ای که فقط خودت میتونی اینقدر قوی و محکم عمل کنی
دارم تلاش می کنم اما در روزه انرژیام پایینه از اینکه نتونستم اونجوری باشم که میخوام. یعنی تلاشم کمه؟! یا ایراد جای دیگه است؟!

فرزانه شنبه 7 اردیبهشت 1398 ساعت 15:17 httphttp://khaterateroozane4579.blogfa.com/

منم به همین مشکل حرف مفت زدن مبتلام
نوشته ت به منم انگیزه داد غزل جان
باید تنبلی را بذارم کنار و کارهایی که تو ذهنمه و ای کاش هام را عملی کنم
مثلا منم همش میگم کاش وقت داشتم خونه را حسابی تمیز میکردم
کاش وقت میکردم بین وعده ی مقوی واسه خودم درست کنم
کاش وقت داشتم لباس های همسر را همیشه اتو کنم
اما همش در حد حرف باقی میمونه
واقعا منم باید یه تکونی به خودم بدم

خیلی سخته فرزانه جون
من هی میگم اما هنوز موفق نشدم
فعلا یه چیزایی رو نوشتم تا کم کم همت ام رو بلند کنم
خصوصا ماه اک میخوابه دلم میخواد به کم واسه خودم یه گوشه بشینم نفسی تازه کنم
تا میام تکون بخورم وقتم تموم شده

ویرگول پنج‌شنبه 5 اردیبهشت 1398 ساعت 13:22 http://haroz.mihanblog.com

خوشحالم که داری تلاش می کنی و مطمئنم این تلاش روز به روز بهتر و بیشتر جواب می ده.

واقعا دارم تلاش میکنم
وسطاش مثل دیروز از خودم ناامید میشم
اما باز مثل امروز پر از امید و انگیزه میشم

ترنج پنج‌شنبه 5 اردیبهشت 1398 ساعت 13:03

آفرین تو میتونی موفق بشی غزل جان

ان شالله
ممنونم از انرژی مثبتت ترنج عزیز

بهار پنج‌شنبه 5 اردیبهشت 1398 ساعت 11:29 http://searchofsmile.blog.ir

منم تازگی فهمیدم فقط حرف میزنم‌. میگم خیاطی یاد میگیرم میگم میرقصم میگم مینویسم اما هیچ کدوم رو انجام نمیدم فقط و فقط میگم

امان از حرف زدنامون
من که میخوام بنویسم و برنامه ریزی کنم و همه تلاشمو بکنم این بار
حتما از پیشرفتم مینویسم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد