هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

نیاز به یک جلوبرنده دارم برای یک شروع تازه

برنامه خوابم به خاطر دیر خوابیدن ها و سردرد به هم ریخته و صبا دیر بیدار میشم و من که همیشه از خوابیدن بعد از ساعت نه بیزار بودم گاهی تا بعد از ده خوابم

قرار بود دیروز بریم خونه پدری اما رئیس بزدل برنامه های ما رو با نظرات مسخره اش بهم زد. من خیلی نیازداشتم الان برم تا تجدید قوا بشه. بهم خوردن برنامه انرژیامو تخلیه کرده

تازه ناهار هم ندارم :(

هوا که بهتر بشه حتما یک باشگاه باید پیدا کنم که بشه با حضور ماه اک برم ورزش

دیروز رفتم دیدن یک دوست که بچه اش چند ماه از ماه اک کوچکتره. اینکه مادر و خواهرش بودن و بزرگ شدن بچه اش رو می تونند ببینن یک غمی ریخته تو دلم که ماه اینقدر تنهاست و خانواده ام نمیتونند ازز دیدن بزرگ شدنش لذت ببرن

هر روز میگم امروز به یک بهونه ای برم بیرون. امروز دلم میخواست برم پروفسور کوچولو واسه ماه کتاب بخرم واسه خودم شیر اما همت نکردم.


نظرات 6 + ارسال نظر
فرزانه شنبه 6 بهمن 1397 ساعت 08:33 http://khaterateroozane4579.blogfa.com

عزیزم دوری از خانواده واقعا سخته

اوهووم سخته

تبسم جمعه 5 بهمن 1397 ساعت 12:26

سلام عزیزم

چند روز درگیر خواهرم هستیم ناخواسته باردار شده بچه چهارمو دکتر گفته بود سر بچه سوم اگه دوباره باردار بشه ممکنه خطر داشته باشه

کلی این در و اون در زد حالا مجبور شد بپذیره و تسلیم خواست خدا بشه البته اگه بشه اسمشو گذاشت خواست خدا

بچه سیزده هفته می میره یعنی رفته سونو گفتن یه هفته است که بچه اش مرده تو شکم حالا می خواد لوله هاشو ببنده اما متاسفانه میگن سنش کمه نمیشه ۳۲ سال داره کلی رفتیم پیش دکتر ها تا بتونن حالا که جراحی داره برای خارج کردن جنین لوله هاشم ببندن اما هنوز که موفق نشدیم
نمی دونم چه قانونی هست که حتما باید ۴۵ سال سن داشته باشی یا بیماری لاعلاج تا بتونی لوله ببندی

غزل عزیزم راجع به پستت به نظرم انسان ها همه گاهی اینطور میشن
گاهی پر انرژی و بعضی روزها خسته و خواب آلود یه موتور محرکه ای باید باشه برای برخاستن

سلام تبسم جان
پس خواهرتون زود ازدواج کرده مثل خودتون
تونستید کاری بکنید؟
بهترن خواهرتون؟
حالا که نمیزارن یک واه دیگه انتخاب کنند
بعد هم دو تا عمل خیلی سخت میشه
خدا کمکشون کنه

من خیلی وقته جسمم کم آورده

ستاره جمعه 5 بهمن 1397 ساعت 02:42

سلام عزیزم. خوبی؟ به هر حال این حالتها تو زندگی هممون گاهی پیش میاد. تو همین اللن که داری دور از خانوادت و تنهایی ماهک رو بزرگ میکنی یه قهرمانی. انقدر خودت رو و تواناییهات رو دست کم نگیر

سلام ستاره جون
خوبم و خسته
تو خوبی؟
حقیقتا بچه داری یکی از سخت ترین کارای دنیاست خدا کنه به خوبی از عهده اش بربیام
فدای مهربونی ات
جسمم کم آورده ستاره جون

سحر پنج‌شنبه 4 بهمن 1397 ساعت 22:33 http:// senatorvakhaomesh. بلاگفا. Com

غزل جان دوستی تو شهرتون نداری؟ رفتن به باشگاه و کلاس کمک می کنه دوست پیداکنی چون واقعا دوراز خانواده و بی دوست واقعا سخته

دوست دارم سحر جون اما مگه از دوست چه کاری بر میاد؟
اونا اینجا فک و فامیل دارن
وقتی از فامیل سیر شدن یاد ما می کنند

قلب من بدون نقاب پنج‌شنبه 4 بهمن 1397 ساعت 15:56 http://daroneman.blog.ir

میدونی این حس و حالت برای همه آشنا و مشترکه
اون نقطه
اون لحظه
اون شنبه
اون سال
اون موقعیت

قدم های کوچیک بردار
اگه خوابت میاد به خودت خواب هدیه بدی
سر خوشی هدیه بده


لازم نیست حتما ی کتاب فلسفی و آنچنانی بخونی که حالت خوب بشه
کمی بخواب و حال خودت رو خوب کن

اول باید حالت خوب باشه
بعد به هدف ها و خواسته هات فکر کنی

فدات محبت داری به من همیشه
می بوسمت

هدیه دادم
خوابیدم و بعدش خوش اخلاق آشپزی کردم و به ماه رسیدم

راستش کم کم دارم به این نتیجه میرسم که با وجود ماه اک فعلا باید تکرکزم روی اون باشه و گیر ندم به اینکه ةتاب خوندم؟ یا هر کار دیگه
چون توان جسمیم فعلا در حدیه که خیلی هنر کنم بچه داری کنم و خونه رو در یه حد معقول مرتب نگه دارم
واقعا دست تنها زورم نمیرسه بیشتر از این

قلب من بدون نقاب پنج‌شنبه 4 بهمن 1397 ساعت 14:54 http://daroneman.blog.ir/

میدونی غزل من ی قانونی دارم برای خودم
به اسم بهانه ها تعطیل
هیچ وقت کم کاریم رو (در حق خودم) پای هیچ بهانه ای نمیذارم
همیشه می پذیرم که من دنبال بهانه ای هستم برای اینکه گریز بزنم و از شر فشاری که روم هست و راحت بشم
این فشار میخواد روحی باشه میخواد جسمی و کاری باشه
من می پذیرم که فلان جا خودم کم گذاشتم برای خودم

میدونی جمله تاکیدی که نوشتم تو ی پست خیلی به من کمک کرد
هر روز با خودت جملات مهم رو تکرار کن
تو جمله ها حتما کلمه ی من در کنار چیز های مثبت باشه

غزل تو باید به خودت کمک کنی
سفت و محکم و قوی کمک کنی
ی جوری که از جا بلند بشی و هیچ وقت دیگه با این چیزها زمین نخوری

شرایط من رو با خودت مقایسه کن
فکر می کنی هر روز کی به من روحیه میده؟
من و قوی میکنه ؟

دوستم تو فوق العاده ای
به مامانت باید یک تبریک اساسی گفت که چنین دختری قوی بزرگ کرده
خیلی دلم میخواد برسم به اون توانایی که تو داری

از بس ماه نمیداره به کارام برسم برای اینکه حرص نخورم خودمو زدم به بی تفاوتی
اما از این همه سکون بیذارم
کارهام یا کلا انجام نمیشه یا نیمه کاره میمونه
حس می کنم نه برای ماه اونطور که باید مادری می کنم نه برای خودم زمان دارم
دوست دلشتم یکی بود و یک هفته شبانه روز منو رصد می کردو نقاط مثبت و منفی رو بی طرفانه برام تفکیک کنه من ببینم واقعا باید چه کنم

ببین من دیشب یک و نیم خوابیدم صبح ششو نیم بیدار شدم تا یک پیرهن اتو کنم و با همسر صبحانه بخورم. باز هشت و نیم تا ده و نیم خواب بودم اما الان که سه و نیمه هلاک خوابم
کلا زیاد خوابم میاد چندوقته. مقابله می کنم نخوابم اما وقتی هم نخوابم کارهام پیش نمیره
من اگر میتونستم لاقل اونطور که دوست دارم کتاب بخونم حس و حالم خیلی بهتر بود

بدتر از اینا اگر همت میکردم یک دکتر برم ببینم سیستم بدنم چی کم داره
روانشناسم میگفت ضعف جسمی خودش باعث افکار بد و حسهای ناخوشایند میشه
منم از اول ضعیف بودم
و از تابستون یک جور عجیبی همش دلتنگم
همه میگفتن بچه دار شی سرت گرم میشه اما من قبل از بچه دار شدن اینقدر بی تابیهام از دوری کشدار نمیشد

میدونم همش بهانه است اما باید یه جوری همه اینا رو مدیریت کنم تا برسم به اون نقطه ای که بتونم حرکت کنم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد