هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

می بری دلم رو

هدفون رو که از گوشم برمی دارم؛ کرم چوبی به دست میاد تو ورودی اتاق خوابمون و میگه اینو. بعد از چند دقیقه عشق بازی مادر دختری رو کاناپه خودش رو می کشه تو بغلم و از پاها میره بالا؛ به این معنی که پاشو. بغلش که می کنم و پا می شم؛ انگشت اشاره کوچولوش رو که گاهی دنیای من خلاصه میشه تو اشاره هاش؛ به سمت حمام می گیره. در حمام رو که باز می کنم خودش رو می کشه جلو که بریم توحمام.  و من روی آسمونا بودم از اینکه اینقدر بزرگ شده که از من بخواد ببرمش حمام. 

از قبل بیدار شدنش داشتم برنامه ریزی میکردم واسه حمام رفتنمون اما به خاطر کمردردی که از روز قبل  گریبانگیرم شده ؛ سختم می آد ماه اک رو ببرم حمام. به هر ضرب و زوری هست بعد از صبحانه کمی جمع و جور می کنم  و میریم حمام. ماه اک از وقتی تونست بشینه؛ خیلی به کف عکس العمل نشون میده. وقتی موهامو آبکشی می کردم و کفها می ریخت کف حمام دستاشو به هر سختی بود از وان میاورد بیرون تا بتونه کفهای روی زمین حمام رو لمس کنه.با شامپوی خودش، آب وانش رو کفی می کنم تا هم بیشتر لذت ببره، هم به من فرصت بیشتری بده.

با کف ها حسابی سرش گرم میشه. قشنگ ترین قسمت حمام کردن های دونفره مون؛ وقتیه که من باید تن نحیفش رو بشورم. وقتی دستم سر میخوره روی تن گرمش که هر عضوش راحت توی دستم جا می گیره. وقتی ساق پاهاش رو با تمام لذت دنیا لمس می کنم و دست روی شکمِ هنوز قلبمه اش می کشم. وقتی  بغلش می کنم و میخوایم بریم زیر دوش و محکم خودش رو به من می چسبونه که سر نخوره و گاعی سرش رو رو شونه ام میزاره که آب روی سرش نریزه. وقتی من می چسبونمش به خودم و بوسه بارونش می کنم و ازش تشکر می کنم که با اومدنش یک دنیا رنگ پاشید به زندگیمون. موقع آبکشی خوابش گرفته. از این که آب میریزه روی سرش  گریه میکنه.

کارمون که تمام میشه؛ حوله رو می پیچم دورش و میایم بیرون. خیلی سخته اما بچه به بغل تن پوشمو تن می کنم. ماه اک از نوع حرکاتم موقع پوشیدن می خنده. تشک تعویضش رو روی تخت پهن می کنم و میگذارمش روی تشک تا لباس تنش کنم اما دیگه قرار نداره. با عروسک چاپی شلوار زردی که با کلی هیجان براش خریدم سرش رو گرم می کنم. موفق میشم لباس تنش کنم. از اتاق میام بیرون که لباسهای خودم رو از روی بند توی اتاق ماه تنم کنم . با یک حال خوب، یک حس سبک، با آرامش و آخی گویان از این که کار سختم تموم شد میام از اتاق بیام بیرون که ....

می بینم ماه اک نشسته تو حمام و دمپایی حمام رو هی میزاره رو پا دری و بر میداره میزاره تو حمام :))))) 

 یادم رفته بود بعد از پوشوندن لباساش،  در حمام رو ببندم. یعنی موندم الان بخندم از قشنگی حرکاتش یا گریه کنم از اینکه کارم زیاد شده. این بار دومه که یادم میره در رو ببندم و ماه کوچولو کارم رو زیاد می کنه با کنجکاوی ها و کارهای بامزه اش. اما بار اول شدت فاجعه در این حد نبود که لازم باشه دوباره بشورمش؛ فقط به شستن پادری ختم شد. شلوارم رو می ندازم روی تخت، پادری رو تا می کنم که بشورم و یک حوله خشک از ماه برمی دارم و می پرم تو حمام. لباسهاشو درمی آرم و با کلی قربون صدقه بهش توضیح دادم که جفتمون خرابکاری کردیم و مجبورم بازم بشورم‌اش. هم خودم خسته ام هم ماه که این بار از شدت خوابالودگی جیغ میزنه که آب نریزم روی سرش. حوله رو که می پیچم دورش با تمام وجود می چسبونمش به خودم و نفس راحتی می کشم که کار تمام شد.

یاد دفعه قبل می افتم که از بس عصبی شده بودم سرش داد زدم. اما این بار  این بار عصبانی نبودم. نه از ماه اک نه از خودم. دفعه قبل عصبانیت از خودم، و فراموش کردن بستن در رو سر طفلکم خالی کردم. اما حقیقت اینه که ماه اک با همین وجود ظریف و کوچولوش بزرگترین معلمیه که تو زندگیم داشتم. با همین معصومیتش بهم یاد داد مسئولیت کارهام رو به عهده بگیرم و اشتباهاتم رو بپذیرم. دفعه قبل که پادری رو میشستم دائم خودمو سرزش می کردم که چاره اش همین آبکشی بود چرا داد زدی؟

حالا ماه خوابش برده تو آغوشم. پادری و سنگ جلوی حمام رو باید تمیز کنم. اما آروم و خوشحالم. از عکس العملم از درسی که خوب یاد گرفتم با وجود ماه اک. از حضور همسر و کلا از بودنم 

زنده باد زند گی

زنده باد ما

زنده باد شما

زنده باد خودم


دوشنبه 12 آذر ساعت 3:30 بعد از ظهر



غ زل واره:

+ دست همه اونهایی که تو پست قبل انگشتهای مهربونشون رو روی کیبورد فشار دادن و برام نوشتن می بوسم. خصوصا اون خانمی که دوتا بچه داره و اسمشو ننوشته بود و حمیده جان که با سه تا بچه و وقت کم برام زمان گذاشتند. مرسی که با گفتن نظراتتون دل منم آروم کردید. فکر کنم این بی اعصابی ها برمیگرده به تغییرات هورمونی یا شاید چندتا مهمونی تو دو سه روز که من به خاطر راه دور نمیتونستم تو هیچکدوم حاضر شم. یچه ننه هم خودتونید :))))

نظرات 10 + ارسال نظر
شارمین پنج‌شنبه 6 دی 1397 ساعت 16:55 http://Behappy.blog.ir

مرضیه چهارشنبه 5 دی 1397 ساعت 19:35 http://because-ramshm.blogfa.com

ای جانم
دخترک کی لب باز میکنه بین اینهمه خوبی هات بگه مامان غزل جیگرت برم

عزیزمی مرضیه جان
همین الانم با زبون بی زبونیش بغلم می کنه
گاهی دستهای کوچولوش رو تا جایی که بشه دورم حلقه می کنه و صورتش رو به سینم می چسبونه
الهی تجربه کنی شیرینی اش رو

گولدن چهارشنبه 5 دی 1397 ساعت 15:35 https://goldeneverstand.wordpress.com

غزل عزیزم. بهترین چیز دنیا همین نی نی است. بیشتر از تجربیاتت با فرشته ی کوچکت بنویس.
لطف کرده بودی آمده بودی در خانه ام. خواستم صله رحمی کرده باشم. نمی دانم کی دعوایت کرده بودم ولی به نظر می آید مشتری راضی بوده دو نقطه چشمک

آخ گولدن عزیزم
خوبی؟
من همیشه از فیدلی میخونمت معمولا فیلتر شکن درست درمون ندارم که نظر بزارم
خوبی؟
کاش بنویسم
فعلا که تو فاز ننوشتن گیر افتادم
قربون صله رحم ات
همون موقع ها که با اسم بانوی باران می نوشتم
ما که راضیم
مرسی که هستی

مرآت سه‌شنبه 4 دی 1397 ساعت 23:49

سلام عزیز دلم چقد آخه تو خوبی .!!!!چقد کار.!!!!؟؟؟من معلم کلاس اولم سه تا هم بچه دارم هر سه تا بزرگند یعنی دانشجو ...هفته ای یکبار خونه رو تمیز می کنم صبح که از مدرسه بر می گردم دیگه نا ندارم معلم کلاس اولم
اما هر شب سرویس ها رو می شورم

سلام مرآت بانو
خوبی از خودتونه ولی چرا به نظرتون خوبم؟
خدا محافظت کنه هر سه شون رو زیر سایه پدر مادر
خوب شما بیرون از خونه هم کار میکنید
حق دارید خیلی سخته

حوا سه‌شنبه 4 دی 1397 ساعت 11:24

سلام عزل خانوم... نمیدونم تا حالا براتون پیام گذاشتم یا نه ...
توی این مطلب متوجه شدم که کمی دچار وسواس هستید... وسواس نوع های مختلف داره که یکیش هم همین بهداشت فردی هست... که بدترین نوعش هست... و عوارضش شستشوی زیاده... و اگر مراقب نباشی تشدید میشه و بدتر و بدتر میشه ...
درسته من هم از اینکه کسی بره دستشویی و دستش رو نشوره حالم خیلی بد میشه و دوست دارم خفه اش کنم ولی در مورد خودمون رعایت کردن نظافت خوبه نه به طور وسواس گونه...
منم این چنین بودم که اگر دخترم به چیزی دست میزد که احتمال میدادم کوچکترین آلودگی داشته باشه سریع دستش رو یا تمام بدنش رو می شستم...
ولی وقتی یه مدت دخترم مریض شد و علت معلوم نشد... دکتر دخترم بهم هشدار داد... گفت دختر شما خیلی خیلی پاکیزه است و این بده... چون به بدنش اجازه آشنایی با میکروب ها و ساختن پادتن و مبارزه با میکروبها رو نمیدی... و با کوچکترین باکتری یا ویروسی مریض میشه... سعی کن یه جاهایی به خودت غلبه کنی و اجازه بدی بچه خوش باشه و کثیف کاری کنه...
از وقتی سعی کردم که زیاد وسواس بهداشتی نداشته باشم الحمدالله دخترم کمتر مریض شده... و وقتی مریض میشه سریعتر خوب میشه....
شما هم بهتره کمی خودت رو تغییر بدی...

البته ببخشید که جسارت کردم و این چنین پیامی رو بهتون دادم... هدفم فقط راهنمایی بود نه چیزی دیگه..

سلام حوا بانو فکر نکنم پیام گذاشته باشید
خدا رو شکر به لطف خدا در مورد ماه اک خیلیوسواسم کمتر بود و شد نسبت به شخص خودم
فقط خدا میدونه که دلم نمیخواد یک لحظه اش رو تجربه کنه
برای دشمنمم نمیخوام وسواس رو اینقدر که نابودکننده است
خواهش می کنم
من با کمک همسر و حضور ماه خیلی بهترم
و همسر کمکم کرده در مورد ماه خیلی زیاد حساس نباشم
خدا حفظ کنه گل دخترتون رو

هدیٰ یکشنبه 2 دی 1397 ساعت 14:30 http://www.Pavements.blogfa.com

مامان غزلِ حساس
چقدر عشقی که به ماهک توصیف می کنی خاص و قشنگ و متفاوته.
روز به روز قد کشیدنشو بببینی و کیف کنی

عزیزم من خیلی وقته اینستاگرام ندارم. اما اگه شما میگی خوبه و تأثیر گذاره سعی می کنم حتماً دنبالش کنم

(امشب میرم)

قربون محبتت هدی جانم
قطعا عشق مامانت هم به شما خیلی خاصه
فقط وصفشو نشنیدی که بدونی
قربونت بشم عزیزم

مهربونم امیدوارم بهترین نتیجه رو ببینی ازش
قربانت
سفر بسلامت مسافر کوچولوی دل نازک

فرزانه یکشنبه 2 دی 1397 ساعت 09:34 http://http://khaterateroozane4579.blogfa.com/

خدا رو شکر به خاطر داشتن چنین موجود دوست داشتنی ای و خدا رو شکر به خاطر این همه حس خوبت

فقط اگه فضولی نباشه به نظرم یه مقدار تو مسائل بهداشتی وسواس گونه عمل میکنی و یه لحظه فکر کردم نکنه به خاطر همین هم هست که کمر درد داری .
چند وقت پیش که رفته بودم به خاطر درد پریود سرم بزنم یه خانومی هم اومده بود سرم بزنه که بنده خدا خیلی وضعیت بدی داشت . میگفت خودم باعث شدم به این روز بیافتم که تمام بند بند وجودم از درد داره منفجر میشه به خاطر وسواس های بی جایی که داشتم. بعد گفتش کاش میشد زمان را به عقب برگردوند . نمیخوام کسی بگه چقدر تمیزه ، چه خونه ی تمیزی ! نمیخوام تمیز باشم . نمیخوام !
بعدم بهم نصیحت کرد که شماها که جوونید مثل من نکنید. سلامتیتون از همه چی مهم تره
غزل جان ببخشید فضولی کردم ولی بیشتر به فکر سلامتیت باش عزیزم

ممنونم
واقعا خدا رو شکر

فرزانه جون من به طرز فجیعی وسواس داشتم
خیلی بد
الان خیلی خیلی بهترم
اما بیشتر تو مسائل فردی

اما مگه شماها بچتون کف حمام بشینه نمیشوریدش؟
به هر حال باید آبکشی کرد!!
نفرمایید
راستش یه بخشیش دیگه دست خودت نیست
به مرور باید خوب بشه
همونطور که به مرور اومده

راستش بعضی بی رعایتی ها در مورد مسائل بهداشتی عادی( مثل دست نشستن بعضیها بعد از دستشویی که مهمونم میشن یا مهمونشون میشم چند روز)؛ هر از چندی باعث تشدیدش میشه
این زجرآورترین بخش ماجراست و اون بعضیا هم هیچوقت متوجه نمیشن که این کار حال منو بدتر میکنه و تلاشهامو بی ثمر

حمیده شنبه 1 دی 1397 ساعت 20:29

سلام مامان مهربون.من هم فکر میکنم شما خییلی سخت میگیرید.یکی هم گفته بود که نمی دونم چی بنویسم که با اون خانوم هم موافقم.آخه ممکنه یه موقعی افکار و نظرات با هم فرق داشته باشن.وممکنه کسی رنجیده بشه.
من هم تنهام و تنهاییامو با وبلاگ خونی پر میکنم.مادر شوهرم ده دقیقه با من فاصله داره اما پنج ماهه نیومده بهم سر بزنه.تازه خاله ام هم هست.چون من با دخترش که پنج سال هم از من کوچکتره درست حرف نزدم و بهش بی احترامی کردم!!البته من به کوچکتر هم بی احترامی نمیکنم.نمیدونم والا.اصلا همین تنهایی خیلی بهتر از رفت و آمد با کساییه که همه ش توهم توطئه دارن.!و از همه ی رفتار و حرفهای آدم یه چیزی درمیارن.فکر میکردن من نتونم زندگیمو بچرخونم بدون اونا ومیرم التماسشون میکنم اما من توانستم با توکل به خدا.فقططط خودش و نه بنده هاش.

سلام حمیده بانو
از اینکه ماه اک رو شستم؟
از نظر بهداشتی حمام هرچقدر هم تمیز باشه چون زطوبت زیاد داخلش میمونه خودش میکروبی میشه
واسه همینم میگن چند وقت یکبار لیفتونو عوض کنید
اما از لحاظ تنها بودن اگر میگید؛ خودمم نمیدونم چرا تازگیا اینقدر بی تاب شدم و کم تحمل
دنبال علتش میگردم کاش زودتر پیداش کنم
حق دارید.
ما هم عمه هامو از زندگیمون حذف کردیم. اونا هم همش توهم توطئه داشتن و هر حرف نگفته ای رو به خودشون میگرفتن و هیهات
خدا رو شکر که تونستی
آدم رفت و آمد رو دوست داره کهحالش بهتر بشه
وگرنه تنهایی به یک دنیا می ارزه
پایدار و شاد باشی
سپاس از این همه مهربونی

نسترن شنبه 1 دی 1397 ساعت 16:45 http://second-house.blogfa.com/

واقعا با بچه سخته، ولی خب ولایت خودتون نزدیکتره تند تند برید
ماه اک رو ببوسید، وقتی توصیفش میکنید غرق لذت میشم و دلم یه دختر کوچولوی ظریف میخواد که هی ببوسم و بوش کنم و موهاشو نوازش کنم...

ولایت همسر هم به لحاظ مسافتی ١٠٠ کیلومتر فرقشه با ولایت ما
نسترن جون رفتن هم مشکلات خاص خودشو داره که زود زود برم
یک کمی هم من تو هم تصادف و تو راه مردن میگیرم دور از جون شما و ما
ان شالله همیشه شاد باشی
ممنونم ان شالله روزیت بشه نسترن عزیز

نسترن شنبه 1 دی 1397 ساعت 13:21 http://second-house.blogfa.com/

ما ساده تر از شما میریم ولایت شما...شاید بخاطر اینه که هنوز بچه نداریم...
آفرین که تونستید خودتون رو کنترل کنید ولی خب حمام که پاکه اگر باخیسی هم مشکل دارید یه آبکشی ساده قضیه رو تموم میکنه... سخت نگیرید، سخت بگیرید سخت هم میگذره....

دمپایی رو به همه جاش زده بود

شستن در حد همون آبکشی ولی خوب خسته بودیم
ما دو تا ولایت باید بریم و وقتی باید برای هر دیداری راهی جاده شی گاهی خودتم سختت میاد
خصوصا با یک بچه که همش تو بغلت باشه و نگران خطرات این تو بغل بودنم باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد