چقدر خوبه که امروز تموم شد. چقدر خوبه که بالاخره ماهاک خوابید. چقدر خوبه که صدای خواننده مورد علاقهات تو گوشت بپیچه. چقدر خوبه که یک لپتاپ داری که وسط یک خونه که توش سگ میزنه و گربه می رقصه همه کارها رو بیخیال شی؛ حتی میز غذا رو جمع نکنی و برای اینکه طنشهای یک روز سخت بچهداری رو با نوشتن کم کنی. چقدر خوبه که همسر هم شامش رو خورد و خوابید و وقتی حرص منِ خسته و بی اعصاب از گریه ها و بی تابیهای امروز ماهاک را با حرفهاش درآورد و در مقابل من عصبانی شدم و اون سکوت کرد. چقدر خوبه که وسط بی وقتی و بی تابی های ماه اک تونستم یک غذا بپزم. چقدر خوبه که با وجود اینکه غذا نه مورد علاقه من باشه نه مورد علاقه همسر اما نیاز به زمان گذاشتن زیادی نداشته باشه و بتونم بازم ماهاک رو بغل کنم. چقدر خوبه که روزها شی میشن. چقدر خوبه که بعد از صبح تا حالا که له له میزنی واسه خواب، بالاخره زمان خوابیدن فرا رسیده. چقدر خوبه که بهنام بانی تو گوشم " آروم آروم اومدی به دلم.... نشستی و" می خونه و صدای موسیقی آلتی مثل ساکسیفون مغزم رو نوازش می کنه. چقدر خوبه که دستام توان نوشتن داره. چقدر خوبه که مست خوابم اما نوشتن حالم رو بهتر می کنه. چقدر خوبه که به همسر گفتم اینقدر راجع به غذای ماهاک حرف نزن، نپرس، مگه هر روز از من می پرسی چقدر غذا خوردم؟ خوب خوردم؟ چقدر خوبه که در مقابل اعتراض همسر به غذا گفتم که منم یک غذاهایی رو اصلا دوست ندارم اما گاهی چاره ای نیست.
چقدر خوبه که جایی برای خواب هست و میتونم با خیال راحت سرم رو بزارم روی بالش و غرق شم تو رویاهای شبانه.
چقدر خوبه که خونه پره از اسباب بازی ها و لباسهای ماهاک و کف خونه پر از خورد نون و خوراکیه. اینا یعنی من یک دختر دارم که سالمه و میل به خوردن داره و اینقدرانرژی داره و یاد گرفته راه بره که همه جا راه می ره وقتی یک خوراکی میدم دستش که خودش بخوره.
چقدر خوبه که اینقدر ظرف کثیف دارم چون یعنی غذایی داشتیم برای خوردن و آبی داشتیم برای نوشیدن
چقدر خوبه که گوجه و خیار و سیب زمینی ها نشسته روی اپن موندن اینا یعنی پولی داشتیم که بتونیم خرید کنیم
چقدر خوبه که اتاق ماهاک پر از ساک و وسیله است این یعنی که ما شرایطش رو داشتیم و رفتیم سفر و همچنین یک دختر بلا داریم که اجازه جمع کردن هیچی تو این دو روز به من نداده و من هم به خاطر کار ترجمه فرصت های خواب ماهاک رو به اون کار اختصاص ندادم
چقدر خوبه که تو فکرت بگی کاش کسی هولم میداد تا دوباره سپاس گزاری رو شروع کنم و در همون حین با تمام خستگی هات و عصبیت هات تصمیم بگیری بنویسی که کمی غر بزنی از وضعیت امروز اما همش میشه حرفهایی که ازش بوی سپاس گزاری میاد و این یعنی خودِ خودِ خودِ خدا هولت داده جلو بدون اینکه خودت بدونی
چقدر خوبه که لبخندی ناخودآگاه نشسته روی لبهام این بعنی من با همه خستگی هام راضیام به رضای او
چقدر خوبه
چقدر خوبه
چقدر خوبه
مثبت اندیشی همیشه انرژی خوبی به جو خونه میاره... زندگی به کامتون
ممنونم
همش لطف خداست
درمورد شایگانی راهرفن، به بخشی از شیوة تفکر و زندگی دکتر داریوش شایگان برمیگرده که امسال فروردین توی مجلة بخارا خوندم: اینکه در جوانی به استاد یوگای هندی برمیخورن و ایشون بهشون میگن شما رو از دور دیدم که با ریتم ملایمی راه میرفتید؛ خود را به زمین میسپردید بدون آنکه بر آن پای بکوبید ...
از این تعریفشون خیلی خوشم اومد.
جالبه
ممنون از توضیحتون
چه خوووب نوشتی.
همین یعنی زندگی!
دقیقا رها جون
اینقدر از دیشب بهترم با این پست