هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

کاش همسر بیشتر فرصت داشت. کاش زودتر اومده بود خونه.نظر همسر هم با نظر مامان یکی بود. کت دامن دوست داشتنی مو قرار شد بپوشم. راحت شدم :)

ساعت پنج هم که ماه اک خوابید لباسهای بردنی رو جمع کردم رو تخت و وقتی همسر رسید گفتم منو بغل کن که حالم بده. هنوز یک آثاری از اون فشار صبح تا عصر هست اما الان حالم خیلی بهتره. یادبودهای تولد ماه اک رو هم آماده کردم که ببرم. ساک ها بسته بشه من راحت میشینم یک گوشه و با خودم خلوت می کنم.

با همه غر زدن ها مطمئنم خیلی خوش میگذره

خصوصا که ماه اک برای اولین تولدش کادوهاشو میگیره :)))