هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

هشت بهشت زندگی

بهشت را که ندیدیم اما هشت بهشتِ خلاصه شده در یک عمارت، چشمانمان را به غایت نوازش داد

از وقتی یادم میاد نزدیک سفر رفتن که می شه لبریز می شم از استرس. این بار هم از این قاعده مستثنا نیست. از شدت استرس نمیتونم هیچ کاری انجام بدم. یک جورایی انگار این بار شدیدتر هم هست. اینقدر که این مدت همش خونه بودم و خیلی کم بیرون رفتم. حالا ساک رو کی ببنده؟ اصلا نمیدونم چی بردارم.
از طرفی همونقدر که رفتن خونه پدر همسر رو دوست دارم؛ گاهی همونقدر تعامل باهاشون برام استرس آوره از بس تجمل‌گرا هستند و از بس اعتماد به نفس من کمه. من تو چند سال بعد از عروسی اینقدر توی مهمونی های رسمی ( مهمونی داخل منزل که مردها هم حضور داشته باشند و لازمه لباس حجاب دار بپوشی نه مانتو) حضور نداشتم که یک لباس مناسب اینجور مهمونی ها ندارم. یعنی اینقدر این مهمونی ها زمانی بود که نمی تونستیم بریم؛ یا معمولا تو رستوران برگزار می شدند  که دنبالش نبودم برای مهمونی داخل خونه لباس تهیه کنم. یک لباس از دوران عقد دارم که احساس می کنم خیلی هم خوب نیست از بس اون زمان ناراحت شدم که همسر به دلایلی نذاشت بپوشمش. کلا حسم رو نسبت بهش خراب کرد. زنگ زدم به خواهرشوهر ببینم چی می پوشه. می بینم با اون همه لباس و مانتو (کلا خیلی اهل لباس ِ )به شوهرش گفته بریم لباس بخرم. حالا شوهرش مخالفت کرده بماند. تازه بهش میگم من شاید همون لباس مهمونی عید رو بپوشم میگه نه حالا همه فکر می کنند تو همون یک لباس رو داری :( همین طرز فکر هم حال منو آشفته تر کرده. پشیمونم که موافقت کردم بریم.
نظرات 5 + ارسال نظر
نسترن سه‌شنبه 22 آبان 1397 ساعت 08:28

مشکلی که نداره، یه سری خصوصیت ها هستن که توی هرقومی پررنگ تره تا حدودی، مثلا اصفهانی هام خیلی به جهیزیه حساسن و بهش مینازن...
منظورم قضاوت کردن و یا همه رو به یک چشم دیدن نیست منظورم اخلاقیات کلی هست که معمولا برای اهالی یک شهر پررنگ تره...خوشحالم که بهتون خوش گذشته

البته
و همه قومها و آدمها یک خصوصیت های مسخره ای هم دارن
ممنونم نسترن عزیز
ان شالله همیشه خوش باشی

باران سه‌شنبه 15 آبان 1397 ساعت 21:59 http://hezaro1shabebarane.mihanblog.com

هرچی که بهت میاد همونو بپوش خیلی در بند تکراری بودنش نباش
خوش بگذره بهت عزیزم

همین کار رو کردم
خیلی هم عالی شد و خوش گذشت

نسترن سه‌شنبه 15 آبان 1397 ساعت 10:01

فکر میکنم همسرتون اهل تبریز باشن با اخلاقیاتی که از تبریزیا سراغ دارم حدس زدم اگر هستن خواهر همسرتون دقیقا درست گفتن چون دیدگاهشون حالا درست یا نادرست همینه... یه فرصتی پیدا میشه که یه پیراهن یا سارافون کت چیزی تهیه کنید


ولی خداییش خیلی دیدگاه مسخره ایه
حالا اصلا یک دونه داشته باشی چی میشه؟!

ویرگول دوشنبه 14 آبان 1397 ساعت 17:06 http://haroz.mihanblog.com

ببین ادل از همه در این زنینه باید با همسر صحبت کنی.
تمام این حرفها رو بهش بگو. با مهربانی و سیاست
بهش توضیح بده که اگر چه تو برات مهم هم نباشه ولی مردم چشمشون به لباس ادمه و به عنوان همسر و عروس دلت نمی خواد همسر و خانواده اش شرمنده بشن بخاطر ظاهرت (که البته مطمئنم تو یه لباس معمولی هم بپوشی خواهی درخشید).
بعدم انقدر استرس نده به خودت. در ساک رو باز بزار. از،صبح هر وقت که فرصت میشه دو تا وسیله رو بزار توش. شاید نوشتن لیست بهت کمک کنه و تیک خوردن وسیله ها حالت رو بهتر کنه.
پاشو کم غر بزن. آخرش هم همه کارها رو می کنیا فقط می خوای من دق مرگ کنی.

ویرگول جانم همه مشکل در این زمینه به همسر برنمیگرده
اینقدر از این مهمونیا نبوده یا اگر بوده ما امکان حضور نداشتیم؛ من احساس نکردم که باید چیزی بخرم براش. اغلب مهمونیا تو رستوران بوده و خوب من مانتو و پالتو مناسبش دارشتم و دارم اما این یه قلمو شرمنده خودمون شدیم
الان چون ما داریم میریم مادر همسر مهمونی گرفته و اصلا همسر نیستش که من بخوام چیزی تهیه کنم. دیر میاد و نمیدونم اینجا کجا میتونم از این چیزا پیدا کنم حتی
معمولا خریدامو تو ترکستان می کنم که اونجا هم وقتی میریم به خاطر تعطیلات ماه صفر تعطیله حتما
یه لباس دیگه هم دارم که خودم خیلی دوسش دارم و حس خوبی داره پوشیدنش اما تو که میدونی ؛ تکراریه
بعد خواهر همسر به جای دلداری به من میگه نه اونو بپوشی فکر میکنند تو فقط همین لباسو داری
قربون محبتت
ویرگول خدا قسمتت کنه ... با این ماه اک که هر چیزی رو من میزارم تو کشو اون میریزه بیرون میشه ساک بست آیا؟
با بدبختی خوابوندمش
بعد جمع کردنش سخت نیست. اینکه تصمیم بگیری چی برداری خیلی سخته خیلی
اتفاقا همیشه لیست می نویسم و خیلی خوبه
آره همه کارها رو می کنم اما تو جون به لب می شی و خودم رو به قبله

رهآ دوشنبه 14 آبان 1397 ساعت 15:48 http://rahayei.blogsky.com

خیلی سخت میگیری غزل. اینجوری فقط خودت اذیت میشی.
ببین چی دوست داری همون بپوش.
اینجوری اصلن از سفر و دیدار لذت نمیبری.

خوب رهآ جان
من دوست دارم برم یک دست لباس بخرم اونو بپوشم اما فرصت نیست و همسر هم نیست
واقعا همینطوره
البته وقتی بشینم تو ماشین حالم خوب میشه
همیشه همینطورم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد